چرا به جنگ پیری می‌رویم؟

۱۳۹۶/۱۰/۱۶ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۱۴۲۹۲
چرا به جنگ پیری می‌رویم؟

مولف| اشتون اپل‌وایت|

مترجم| علی کوچکی|

لس‌آنجلس ریویوآوبوکز|

آیا تابه‌حال دوست داشته‌اید قید فکرکردن به پیرشدن را بزنید؟ خب، در این کار تنها نیستید. تعداد کمی از فیلسوفان بلندپایه از زمان سیسرون (۴۵ ق.م) تاکنون به این موضوع پرداخته‌اند. بنابراین باید به دو محقق برجسته، مارتا سی. نوسبام و ساول لومور، برای قدم گذاشتن در این وادی آفرین گفت. خبر خوب برای خوانندگان سخت‌پسند این است که نویسندگان فورا به ما اطمینان می‌دهند که کتاب جدید آنها فکورانه پیرشدن: گفت‌وگوهایی درباره بازنشستگی، عشق، چین و چروک، و پشیمانی قطعا درباره مردن بامتانت یا به انحای دیگر نیست.

قالب این اثر از کتاب در باب سالخوردگی سیسرون الهام گرفته است، گفت‌وگویی میان این فیلسوف و بهترین دوستش، آتیکوس، هنگامی که در شصت‌سالگی‌شان بودند. در فکورانه پیرشدن، هشت جفت جستار بررسی جنبه‌های مختلف زندگی در اواخر عمر را به عهده گرفته‌اند، از ماهیت دوستی و روابط خانوادگی گرفته تا ازدست‌رفتن کنترل جسمی و ذهنی. نوسبام، فیلسوف سرشناس، بر موضوعات اخلاقی و زندگی عاطفی انگشت می‌گذارد، درحالی که لومور در قامت یک حقوق‌دان‌ـ‌اقتصاددان رویه عمل‌گرایانه‌تری در پیش می‌گیرد.

سطح امید به زندگی یونانیان و رومیان باستان حدود ۳۵ سال بود؛ این را مقایسه کنید با سن تقریبی امریکاییان امروز که حدود ۷۹ سال است. شاید نوادگان ما قرن‌ها عمر کنند. این امر یک زمینه جدید فرهنگی و زیست‌شناختی است. نقش‌ها، نهادها و نگرش‌ها همچنان باید درگیر موضوع باشند، بنابراین باید از گوشه دنج بی‌خبری‌مان بیرون بزنیم و درباره این زمینه پیش رو تامل کنیم و به شکل‌گیری آن کمک کنیم. برای این مقصود، این کتاب آموزنده و دلپذیر رهنمودهای زیادی پیش رویمان می‌گذارد. شمار اندکی از ما -به گفته نویسندگان همین کتاب- از صحبت‌کردن درباره اینگونه چیزها اذیت نمی‌شویم: از اینکه چگونه دارایی‌هایمان را برای فرزندانمان به جا بگذاریم، یا جسم ما [پس از مرگ] چگونه دچار دگرگونی می‌شود، یا امید داریم که چگونه از ما یاد شود. فکورانه پیرشدن دل به دریا می‌زند و عمدا به این حوزه ناخوشایند وارد می‌شود.

این اثر طیف گسترده‌یی از موضوعات را به عهده گرفته: ازجمله وصیت، بازنشستگی، جراحی پلاستیک، کار خیر، و عشق سر پیری. آنها می‌نویسند: «کوشیده‌ایم نگاه تازه‌یی به این موضوعات و موضوعات مرتبط بیندازیم تا نشان دهیم که تامل و بحث درباره آنها نه تنها کاربردی است، بلکه یکی از لذت‌های بزرگ پیرشدن است». درواقع، این بدان دلیل است که پیرشدن خود زندگی‌کردن است و گفت‌وگوی خوب درباره‌اش یکی از لذت‌های زندگی است. تفکر درباره پیرشدن حس خوبی نیز به ما می‌دهد: هر چه بیشتر درباره این فرایند بدانیم، وحشتمان از آن کمتر می‌شود و آمادگی بیشتری برای ایام کهنسالی پیدا می‌کنیم.

پاره‌یی از فصل‌ها پاسخ لومور به نوسبام، یا به عکس، است. گاهی، مثلا در فصل مربوط به سیاست بازنشستگی، این پاسخ‌گویی دو طرفه می‌شود. لومور بحث قانع‌کننده‌یی درباره لزوم وضع دوباره سن بازنشستگی اجباری طرح می‌کند که به استدلال او، به‌جای تشدید تبعیض علیه کارگران سالخورده‌تر، می‌توانست آن را کاهش دهد. نوسبام به‌شدت مخالف است و بازنشستگی اجباری را «یکی از شرور اخلاقی دوره ما» می‌نامد و به توجیه جان استوارت میل در پایان‌بخشیدن به تبعیض علیه زنان استناد می‌کند: «اینکه نهادهای اصلی اجتماع باید بر عدالت استوار شود و نه بی‌عدالتی».

همانطور که نوسبام اشاره می‌کند، به‌قدر یک انقلاب طول کشید تا آگاهی ما درباره آثار تبعیض جنسیتی بر زندگی زنان افزایش پیدا کند. اما وقتی نوبت به پیرستیزی می‌رسد، باید گفت چنان انقلابی درحال‌حاضر در اول راه است، بنابراین شاید منصفانه نباشد که نویسندگان را برای اهمال در فائق‌آمدن بر احساسات منفی خود درباره سن و سالخوردگی -که عمدتا ناآگاهانه است- نقد کنیم. گرچه تعصبات سنی بر همه ما اثر می‌گذارد، اما اگر بنایمان بر این است که فکورانه پیر شویم و نه همچون عوام‌الناسی که به آخر کارشان بی‌اعتنایند، باید از تعصبات دیرینه‌مان دست‌برداریم. نوسبام و لومور، درگیر معنا و ارزش راهی هستند که در زندگی طی می‌کنیم، و درعین‌حال روشن می‌کنند که هنوز راه درازی برای حل این معضل در پیش داریم.

بخشی از این معضل معناشناختی است: نویسندگان، «پیری را دوره‌یی از زندگی می‌دانند، یعنی دوره‌یی هم‌عرض با کودکی، جوانی، و میانسالی»؛ اما پیرشدن چیزی است که تمام عمر همراه ماست، نه دوره‌یی که پس از چهل‌سالگی فرابرسد. بنابراین بهتر این است که مابعد چهل‌سالگی را «دوره آخر زندگی» یا «سالخوردگی» بنامیم و برای توصیف فعالیت‌ها و احساساتی که به سن و سال ربطی ندارند، از به‌کاربردن «پیرشدن» دست‌برداریم، همانطور که اکثریت غالب فعالیت‌ها و احساسات چنین‌اند. پیرشدن فرایندی یکپارچه نیست، چنان‌که نویسندگان در اول بحث بر آن صحه می‌گذارند: هرچه بیشتر زندگی کنیم، تفاوتمان از یکدیگر بیشتر می‌شود. ازاین‌رو بهتر است اصطلاحاتی همچون «سالمند» و «سالخورده» -که ذیل یک گروه متجانس قرار می‌گیرند- را کنار بگذاریم که به معنایی مخالف «پیرشدن» دلالت دارد و اصطلاحاتی‌اند که افراد هیچگاه در توصیف خود به کار نمی‌برند.

دیگر شاخصه اساسی «پیرشدن» که هر دو نویسنده، هم در آغاز و هم در غالب موارد، تشخیص داده‌اند بدنامی این اصطلاح است. این بدنامی ریشه در انکار دارد، ریشه در اصرار ما بر اینکه «پیر نیستیم» حتی وقتی وارد دهه‌های پایانی عمر خود می‌شویم. در ورای هر پیش‌داوری‌ای تفکر «ما در مقابل آن‌ها» نهفته است؛ بزرگ‌ترین طنز تلخ پیرستیزی این است که آن «دیگران» آینده خود ماست. نوسبام ۷۰ساله و لومور ۶۴ساله نه درباره آنان (یعنی «سالمندان»، فرتوت‌ها و بینگوبازان خانه سالمندان)، بلکه درباره ما می‌نویسند: درباره هر کسی که راه پشت سرش بیش از راه پیش روی اوست. در جهان پیرستیز، به‌رسمیت‌شناختن و حتی استقبال‌کردن از سن و سالمان -برای به‌چالش‌کشیدن نمادی از پایان زندگی- عملی افراطی است. فکورانه پیرشدن چنان چالشی را در بر دارد و یکسان‌نگری سنی [که در مقابل پیرستیزی است] نیز همان را اقتضا می‌کند.

سرچشمه اصلی ننگ‌بودن پیری -چنان‌که نویسندگان در فصل چهار بیان می‌کنند- این واقعیت است که بدن‌های مسن‌تر، به‌ویژه در زنان، غیرجذاب و حتی مشمئزکننده تلقی می‌شود. این اکراه و تنفر، آشنا به نظر می‌رسد؛ همه افراد منزوی‌شده این سخن را شنیده‌اند که «طبیعی» است دیگران آنها را به‌لحاظ جسمانی پس بزنند. همانطور که نوسبام می‌نویسد: «این اندیشه که بدن زنانه چندش‌آور است اساس زن‌ستیزی در سرتاسر جهان است». او اذعان می‌کند که چنین تعصبی -در مورد زوال جسمانی‌ای که پیش روی همه ماست- نابرابری را تداوم می‌بخشد. بااین‌حال، او با حالتی غم‌انگیز ادعا می‌کند که، چون تکامل تناسب تولیدمثل را میسر می‌کند، شمّه‌یی از حقیقت نیز در این تعصب کلیشه‌یی در کار است. درواقع، پیران به مرگ نزدیک‌ترند، اما حتی اگر اشمئزاز از زوال جسمانی تاحدی موجب سرزنش آن لکه ننگ بشود، چرا باید راهی برای آن باز کنیم؟ پیرستیزی پذیرفتنی‌تر یا «طبیعی»تر از دیگر صورت‌های تعصب، به‌ویژه ناتوان‌ستیزی، نیست. همانطور که نوسبام می‌گوید، همه «...ستیزی»ها برساخته‌هایی اجتماعی‌اند. آنها امری زیست‌شناختی نیستند، بلکه به قدرت مربوط می‌شوند. اگر فشار اجتماعی آن تعصبات را دامن نزند، ما آن زندگی کم‌تر را همان‌گونه تجربه می‌کنیم که درواقع هست. دلیل اینکه صدها هزار فرد سن‌وسال‌دار نمی‌توانند مصاحبه شغلی‌ای را طی کنند این نیست که پایشان لب گور است، بلکه به این دلیل است که آنها با تبعیضی تغییرناپذیر مواجه‌اند. نوسبام با دلگرمی این فصل را با چنین فراخوان انگیزه‌بخشی به پایان می‌برد که [بیایید] «با اینگونه تبعیض غیراخلاقی -که در بسیاری از کشورها غیرقانونی نیز هست- مخالفت کنیم و به جنبشی بپیوندیم که علیه خودبیزاری است». آفرین!

فصل پنجم، «نگاهی به گذشته»، به بحث و بررسی ماهیت و هدف واپس‌نگری می‌پردازد و مخاطرات زیستن در گذشته را با پوچی زیستن در اکنون بی‌پایان لذت‌جویانه مقایسه می‌کند. نوسبام با اشاره به رمان سفر طولانی از روز به شب، نوشته یوجین اونیل که شخصیت‌هایش در خاطرات دردناکشان غوطه‌ورند، می‌نویسد: «مطمئنا این شیوه پرهیز از مسوولیت، امروز، بیهوده و بدون هیچ نتیجه مطلوبی خواهد بود و اخلاقا نیز پسندیده نیست که یک زندگی گذرا به هر احساس گذشته‌نگری چنگ بزند و حتی به جست‌وجویش برآید». بحث او به کل زندگی ربط دارد و نه فقط با سن پیری.

لومور از بازنشستگان سردرگریبانی دفاع می‌کند که زندگی در میان هم‌سن‌وسال‌های خودشان را برمی‌گزینند. وی می‌نویسد: «اگر این سیاست جداسازی شبیه گامی رو به عقب به نظر می‌آید، نباید تقصیر آن را به گردن بسازوبفروش‌های ملکی بیندازیم». فرضا بپذیریم، اما چطور است این تقصیر را به گردن فرهنگی بیندازیم که سالمندان را راهنمایی می‌کند از جلوی چشم دیگران کنار بروند؟ با توجه به اینکه مهم‌ترین عنصر سازنده یک سالمند مطلوب یک شبکه اجتماعی مستحکم است، اگر فقط با دوستان هم‌سن‌وسال خود باشیم، با چه مضراتی مواجه خواهیم شد؟ اگر تنوع در زندگی چیز خوبی است، چرا سن -مثل نژاد یا طبقه اجتماعی- معیار نباشد و چرا نباید پیران نیز از این تنوع بهره‌مند باشند؟

فصل ششم از ما می‌پرسد «چرا سن در رابطه عاشقانه موضوعیت دارد؟». این فصل سرشار است از اندیشه‌های روشنی درباره اینکه چگونه جنسیت و طبقه اجتماعی باعث می‌شود که یک نفر سر پیری عاشق شود. مقاله نوسبام رابطه عاشقانه زنی میانسال با یک نوجوان وشیل را در شوالیه گل سرخ مقایسه می‌کند با عشق آنتونی و کلئوپاترای شکسپیر. نوسبام توضیح می‌دهد مادامی که سن دو طرف هم‌زمان بالا می‌رود و همسران کاملی می‌شوند، «تفاوت سنی به‌خودی‌خود یا هیچ اهمیتی ندارد یا اهمیت اندکی دارد». نتیجه‌گیری او نقد «این دروغ بی‌شرمانه» است «[... ] که عشق فقط نصیب نوعروس‌ها و تازه‌دامادها می‌شود». این تفکری افراطی و بسیار حساس است. فرض کنید که موافق این اندیشه‌اید!

در فصل هفتم، لومور یک خروار پیشنهاد اقتصادی مطرح می‌کند که به «فقرای سالخورده» (عنوانی که باعث تاسف است) مربوط می‌شود؛ اما این پیشنهادها را به شیوه‌یی بسیار مشکل‌ساز تدوین کرده. مثلا بحث درباره اینکه ازکارافتادگان از ماترک و حداقل مستمری بی‌بهره‌اند این واقعیت را نادیده می‌گیرد که خانواده‌ها قرار است چند نسل عمر کنند، و از این نیز چشم می‌پوشد که اگر عمرهایی طولانی‌تر می‌خواهیم توافق اجتماعی و کارآمدی لازم است تا در گذارهای نسلی پشتیبان همه خانواده‌ها باشد. بر همین اساس، افراد پیر باید مالیات مدارس را بپردازند، نه‌تنها برای نفعی بزرگ‌تر بلکه به این دلیل که پیک رساننده کپسول‌های اکسیژن آنها بتواند دستورالعمل‌ها را برایشان بخواند. بااین‌حال، لومور‌سازی مخالف کوک می‌کند. وی با آنکه از اثرگذاری برنامه‌هایی همچون حمایت از کودکان آسیب‌پذیر و تربیت شغلی نوجوانان ستایش می‌کند، اما ادعا می‌کند که «ممکن نیست جایی در این برنامه‌ها برای سالخوردگان باز کنیم». وی حتی عبارتی بی‌پرده‌تر به کار می‌برد و می‌گوید: «وقتی درباره کودکان نیازمند بحث می‌کنیم، ادعاهایی با ترجیح اخلاقی و اقتصادی بالاتر در کار است، درحالی که این بحث‌ها و احساسات مانع کمک به پیران تنگدست نیست، اما پیران در جهانی که منابعش محدود است مانع جدی‌ای به شمار می‌روند». در کتابی که قرار است به‌نحوی معقول به طول عمر بپردازد، استدلالی از این دست صرفا مایه تعجب خشک‌وخالی نیست، بلکه ما را شوکه می‌کند.

چنین استدلال بی‌نتیجه‌ای، که نسل‌ها را علیه یکدیگر برمی‌انگیزد، باید همواره به چالش کشیده شود. نه‌فقط به دلایل اخلاقی و نه‌فقط به این دلیل که شبکه امنیت اجتماعی مستحکم، بالاخره یک زمانی، به نفع همه خواهد بود. ما دیگر، دست‌کم از جهت نظری، منابع را براساس نژاد یا جنسیت تخصیص نمی‌دهیم؛ حال چرا باید بپذیریم که آنها را براساس نیازهای نسل جوان و علیه نسل سالخورده توزیع کنیم؟ منابع واقعا کم نیستند و راه‌های فراوانی برای تامین منابع برای برنامه‌های حمایتی از جوان‌ترها و افراد پیر می‌توان یافت، راه‌هایی همچون افزایش مالیات طبقه ثروتمند و شرکت‌ها، بالابردن مالیات بر ارزش افزوده، حذف گریزگاه‌های بهره مدیریتی، و کاهش هزینه‌های نظامی. باید این نکته را یادآور شوم که لومور در فصل پایانی، آن توصیه ترسناک خود را درباره چگونگی و زمان تخصیص منابع جبران می‌کند (تذکر: تعویقش عاقلانه نیست) . نوسبام، با رویکردی کاملا آرمان‌گرایانه از او استقبال می‌کند که نه بر ناتوانی، که به نقطه مقابل آن تمرکز دارد: «واقعا افراد چه می‌توانند انجام دهند و چه می‌توانند باشند». این طرح مستلزم مجموعه‌یی از سیاست‌هاست که تنوع زیاد افراد سالمند و شیوه گذران عمر ما را به رسمیت بشناسند و با کلیشه‌های پیرستیزانه مبارزه کنند و از فعالیت‌های پیرامون چنین اولویت‌هایی محافظت کند، اولویت‌هایی همچون انتخاب‌ها ایام پیری، زندگی خصوصی، امنیت و انتخاب جنسی، و دسترسی به فرهنگ. آیا این جهانی نیست که همگی آرزومندیم درنهایت ساکنش شویم، فارغ از آنکه اوضاع و شرایط ما چگونه باشد؟ نوسبام می‌نویسد: «این احساس فراگیر که تحلیل‌رفتن توانایی در گذر عمر را طبیعی می‌شمرد مانعی بزرگ بر سر بحثی است که به‌شدت نیازمند آنیم». بله، طبیعی است؛ و بله، ما تحلیل می‌رویم. ما امروز فرصت منحصربه‌فرد و بی‌نظیری داریم که از سرمایه انسانی میلیون‌ها انسان تندرست استفاده کنیم و به تعلیم و تربیت انسان‌های بالغ بپردازیم، فرصتی که هیچگاه پیش از این در تاریخ نداشتیم. البته، پیرشدن مشکلات بسیاری دارد، اما بسیاری از این مشکلات برساخته پیرستیزی است، یا لااقل با آن تشدید شده. البته که بخشی از فرایند پیرشدن تحلیل‌رفتن قواست، اما درعین‌حال بسیار پربار است. بیایید هر دو طرف این داستان را مخاطب قرار دهیم و برای جهانی بکوشیم که انسان در هر سنی که باشد در آن بی‌ارزش نیست. فکورانه پیرشدن این هدف را ارتقا می‌بخشد و فرایند پیرشدن را، هم از جهت کلی و هم از نظر کاملا فردی، به تصویر می‌کشد و ما را وامی‌دارد از یکدیگر و از تاریخ مشترکمان درس بگیریم.

منبع: ترجمان