آیا روباتها آزادمان خواهند کرد؟
مولف: دیوید ماسکروپ| مترجم: میلاد اعظمیمرام|
بوستون ریویو| دونالد ترامپ موفق شد با طرح دو شعار بهظاهر ناسازگار پیروز انتخابات شود. شعار نخست درباره نیاز به نجات و تقویت کارگران از طریق محدودکردن پیشرفتهای تکنولوژیک و جهانیشدن بود. اگر به سخنان او درباره اشتغال توجه کنید، صدای غژغژ و تقتق و وزوز وسایل صنعتی را خواهید شنید که کاری صنعتی انجام میدهند و دستان پرتوان کارگران ایالات متحده آنها را کنترل میکند. بهعلاوه، رییسجمهور سیاست خود را بر احیای شغلهایی مرده یا در حال مرگ در صنایعی استوار کرده است که چارلز دیکنز از آنها حرف میزد: معادن و کارگاهها و کارخانهها و هر جای دیگری که مردم «عادی» کار «واقعی» انجام میدهند؛ کاری که ترامپ هرگز انجام نداده است.
اما این عهد -این نوید اشتغال که در طرحهای آبرنگ پرسوز و گذار نرمن راکول بیان میشود -در لفاف داستانی دیگر مطرح میگردد: داستانی درباره آزادی. به گفته رییسجمهور، امریکاییها و جماعت شاغل ایالات متحده -موتور ماشین ملی- تحت فشار هستند. مالیاتها، مقررات و عضویت در اتحادیه -و البته تعهدات بینالمللی نظیر «توافقنامه آبوهوایی پاریس» و عضویت پولی در سازمان ملل متحد- به آنها ستم میکند. در نگاه نخست، این داستانها ناسازگار بهنظر میرسند. در این داستان دوم، همزیستی و همبستگی در نقطه مقابل آزادی قرار میگیرند. در این بین، فداکاریهایی که برای حمایت از مالیات منصفانه، فعالیتهای کاری عزتمندانه و همکاری بینالمللی جهت حل بحرانهای جهانی لازم است، کاملا مستبدانه تصویر میشوند.
اما اگر خودکارسازی (اتوماتیزاسیون) این دو داستان را به هم پیوند بدهد چه؟ دگردیسی به کار روباتمحور برای هر دوی مریدان بازار آزاد و سوسیالیسم همزمان تهدید و فرصت به شمار میرود. تکنولوژیهای جدید تولید این خطر را دارند که برخی از شغلها را از بین ببرند و برخی دیگر را متزلزل کنند، و سودهایی بالاتر به صاحبان ابزارهای تولید برسانند. اما اگر بتوان از همین تکنولوژیها بهعنوان راهنمایی در عصر آزادی بیسابقه مردم استفاده کرد چه؟
هربرت مارکوزه فیلسوف آلمانی- امریکایی بود که علاوه بر مسائل دیگر، در حوزه تکنولوژی و آزادی نیز صاحبنظر است. او تصور میکرد که ماشین میتواند امید ما به آزادی را تحقق بخشد، اما تنها اگر بتوانیم رابطه دیالکتیک بین پیشرفتهای تکنیکی و حق حیات مدرن را بفهمیم.
او کتاب انسان تکساحتی: مطالعاتی در ایدئولوژی جامعه پیشرفته صنعتی را با خلاصهیی از امکان دیالکتیک منطوی در جهان مدرن آغاز میکند:
یک نوع اسارت راحت، نرم، منطقی و دموکراتیک در تمدن صنعتی پیشرفته غالب میگردد؛ نشانی از پیشروی تکنیکی. به علاوه، چه چیزی میتواند از سرکوب فردیت در مکانیزه شدن رفتارهای الزامی اما دردناک اجتماعی منطقیتر باشد؛ تمرکز بنگاههای منفرد در شرکتهایی مولدتر و با بهرهوری بیشتر؛ مقررات رقابت آزاد در میان فاعلانی اقتصادی که امکانات یکسان ندارند؛ قطع امتیازات ویژه و سلطههایی ملی که مانع از سازماندهی بینالمللی منابع میشود. اینکه این نظم تکنولوژیک مستلزم نوعی هماهنگی سیاسی و فکری است نیز میتواند پیشرفتی تاسفبرانگیز و در عین حال نویدبخش باشد.
این مارکوزه را آزار میداد که، به تعبیر او، «امکان واقعی» تضمین «خلاصی از نیاز» مستلزم وضعیت تمامیتخواهانهیی بود که در آن کار و تزلزل کافی بر زندگی غلبه کرده باشد. او میدانست که برای نیل به آزادی واقعی (یعنی آزادی «عینی») این شرایط ناگزیر بود، اما در نهادهای اجتماعی-اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ما، مخالفت اثربخش با شرایط اجتماعی و سیاسی میسر نیست. کارگران برمیخیزند، به سمت کارخانهها میروند، سخت کار میکنند، به خانه برمیگردند، برای خود و خانوادهشان غذا تهیه میکنند و جلوی رادیو یا تلویزیون، یا امروزه جلوی کامپیوتر دراز میکشند تا پس از یک روز کاری طولانی و خستهکننده «تجدید قوا کنند.» کار در طول روز به خمود سیاسی رنگ و لعاب میدهد و فراغت در عصر آن را لذتبخش میسازد.
اما اگر ماشینها را به استخدام خود دربیاوریم چه؟
مارکس در سال ۱۸۵۸ در گروندریسه نوشت که خودکارشدن کامل به عنوان بخشی از گذار به دوره پساسرمایهداری، زمان مورد نیاز برای تولید کالا و خدمات را میکاهد و انسانها میتوانند در این زمان آزادشدهیی که به یمن کار ماشینی به دست میآورند، به خودسازی بپردازند. بهجای اینکه کارگران مازاد کار خود را در پیاله سرمایهداران -که همیشه لبریز میشود- بریزند، آزاد خواهند بود تا پیشرفت هنری، علمی، ورزشی و... خود را پیگیری کنند.
مارکوزه در اروس و تمدن تهدید دیگری را تشریح کرد. تقریبا یکصد سال پس از اظهارنظر مارکس درباره اینکه خودکار شدن کامل میتواند به آزادی بشر کمک کند، مارکوزه مدعی شد به جایی رسیدهایم که این امر میسر است: «پیشروی تمدن تحت اصل عملکرد به سطحی از باروری رسیده است که تقاضاهای اجتماعی برای انرژی انسانیای که باید صرف کار الینهشده شود، میتواند به نحو چشمگیری کاهش یابد.»
این فیلسوف مکتب فرانکفورت به شناسایی شرایطی پرداخت که در آن شهروندان تحت سیطره چیزیاند که او آزادی تکساحتی میخواند: رویکردی غیرانتقادی و تسکینیافته به تفکر درباره زندگی معاصر. تفکر تکساحتی بر ستم زیرکانه، بر متقاعدکردن مردم به اینکه آزادند، بر تامین کالا و خدمات کافی جهت اغفال آنها، بر گفتمان مدنی اغفالکننده و بر تودههایی که با نخبهها یکسان میشوند، استوار است. در مقابل، تفکر دوساحتی انسان را قادر میسازد تا امکان آزادی در نظم رایج امور و امکان رفع تناقضات آن برای بازسازی جهان را ببیند.
میبینیم که مارکوزه در این ساحتهای متضاد ماشینیشدن ستم معاصر را در همان سالیان آغازینش دیده است؛ درست زمانیکه اوضاع داشت بدتر میشد، اما هنوز به رقابتهای تکاندهنده کاملا حسابشدهیی نرسیده بود که در دهه ۱۹۷۰ و پس از آن اتفاق افتاد. خودکارشدن و کامپیوتری شدن ۵ چند دهه پیش از جهانیسازی آغاز شده بود. در سالیان پس از انتشار نافذترین کتاب ماکوزه، سرعت، مقیاس و دامنه تکنولوژیکشدن کار، و همگام با آن، ظهور آیین کار و قداستبخشی به فرهنگ مصرفی در ایالات متحده، به صورت چشمگیری بالا رفت. اگر مارکوزه سالیان نسبتا ایدهآل دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ایالات متحده را تمامیتخواهانه میدانست، در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تصور ملتی که همیشه یا مشغول به کار بود یا در مراکز خرید پرسه میزد، شبیه تابلویی چنان دلگیر بود که روی هیرومینوس بوش۶ را سفید میکرد.
البته، مارکوزه چندان عمر نکرد که دهه ۱۹۸۰ را ببیند؛ او اندکی پس از جشن تولد هشتاد و یک سالگی خود بر اثر سکته درگذشت. اما اندیشههایش همچنان زندهاند. برای مثال، مارک اسلوکای رماننویس و مقالهنویس در ۲۰۰۴ یادداشتی برای مجله هارپرنوشت و در آن وسواس ایالات متحده به کار را شماتت کرد. «ترک کارخانه رنگرزی» با چهار جمله آغاز میشود که آیین مشغولبودن به کار را به تمسخر و چالش میکشد: «من به اشتغال مدام بدبینم؛ همیشه بدبین بودهام. آدمهای پرجنبوجوش شبیه موشهای صحرایی مسموم در حلقههای تنگ و کوچک میلولند. آدمهای تنبلتر ۸۰ سال از عمرشان را سخت کار میکنند و ۱۰ سال را به پرهیزگاری و درد میگذرانند. آنها روحخوارند.» صاحب این سخنان مارکوزه هزاره جدید است.
بههرحال، نکته مرتبطتر این است که اسلوکا دلالتهای سیاسی نه صرفا کار، بلکه کار بیپایان را تشریح میکند، تاحدی بدین خاطر که کار به قیمت از دست دادن بطالت پیشبینیشده و از جمله فرصتی برای تفکر تمام میشود. وقتی او مینویسد «بطالت صرفا ضرورتی روانشناختی نیست، بلکه برای ساختن یک انسان کامل ضروری است» سخنان مارکوزه و مکتب فرانکفورت را تکرار میکند. اسلوکا ادامه میدهد:
... بطالت نوعی فضای سیاسی نیز میسازد؛ فضایی که برای مثال به اندازه مطبوعات آزاد برای فعالیتهای یک دموکراسی واقعی لازم است. این کار را چگونه انجام میدهد؟ با زماندادن به ما تا بفهمیم کی هستیم و به چه چیز باور داریم؛ با زماندادن به ما تا بدانیم چه چیز ظالمانه است و درخصوص آن چه باید کرد... دقیقا چه چیز بطالت را خطرناک میکند؟ انواع چیزها ممکن است از آن خاک بایر بروید. بیدلیل نبود که وقتی «زمان زیادی برای خودمان داشتیم» مادرانمان مشکوک میشدند. آنها میدانستند چیزهایی در سر داریم. و بیدلیل نبود وقتی که چیزهایی در سر داشتیم، باهم زمزمه میکردیم: «بجنب، خودتو مشغول نشون بده.»
گویی اینها کافی نبود و اسلوکا پیامش را با این گفته روشن کرد: «اگر زمانی برای تفکر و تامل نداریم، اگر زمانی برای تلفیق تداعیهای ناگهانی و بینشهای غیرمنتظره زیر دوش حمام را که حاصل عقاید مستقل ماست نداریم، نشانگر موس کامپیوتر بیشتر از ما شهروند محسوب میشود، بهسادگی مدیریت میشویم و در برابر جریانهای قدرت شکنندهایم.»
و ما همین هستیم.
در ۲۰۱۸ نیز، با وجود وسعت خودکار شدن که چنان عمیق وارد زندگی کاری و فراغتمان شده است، که مارکوزه حتی فکرش را هم نمیکرد، همچنان تبوتاب زندگی معاصر تفکر دوساحتی را سرکوب میکند.
اکنون خودکارشدن ما را از کارخانه یا دفتر کار تا ماشینمان یا اتوبوس یا قطار تعقیب میکند و مستقیم وارد منزلمان میشود. برخی خودکارشدنها سادهاند و هدفشان این است که تکالیف روزانه زندگی را سادهتر کنند؛ نظیر لامپها که مطابق زمانی که تنظیمشان کردهایم یا بههنگام ورودمان و خروجمان از آپارتمان روشن و خاموش میشوند.
دیگر اتوماتیکشدنها پیچیدهتر هستند و متناسب با صنعت، از فرآیندهای کارخانه گرفته تا خلبانی هواپیماها. ظهور تکنولوژیهای خودکارشدن به خردهفروشیها، کارهای معدنی، ماشینهای بدون راننده و فراتر از آن نیز رسیده است. اکنون فرضیهپردازی درباره گسترش خودکارشدن در بخشهای شغلی بسیار تخصصی امری رایج شده است و خطر این مساله، متوجه شغلهایی است نظیر بانکداری و مشاوره مالی، برنامهنویسی کامپیوتر، حقوق و حتی هنر.
اما گرچه برخی از خودکارشدنها شغلها را به خطر میاندازند، دیگر خودکارشدنها بهرهوری شغلی را بهبود میبخشند و انواع جدید کارهای مکمل را ایجاد میکنند. این جایگزینشدن شغلهای جدید با قدیم، تاحدی توضیح میدهد که چرا امریکاییها تقریبا به اندازه گذشته -یا دستکم به اندازه 16 سال گذشته- کار میکنند. در ۲۰۱۶، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی گزارش داد که امریکاییها سالانه بطور متوسط ۱۷۸۳ ساعت کار میکنند (حدود ۳۴ ساعت در هفته)، کمی کمتر از ۱۸۳۴ ساعت (حدود ۳۵ ساعت در هفته) در سال ۲۰۰۰.
اما ارقام متوسط میتوانند گمراهکننده باشند. در سال ۲۰۱۶، ۱۲۴ میلیون امریکایی در هفته ۳۴ ساعت یا بیشتر کار میکردند که این نشان میدهد امریکاییها بیش از حد نیاز کار میکنند. به علاوه، اگر زمانهایی که آنها به دنبال کار میگردند، درباره کار حرف میزنند یا دلمشغول کار هستند را نیز حساب کنیم، استبداد کار چیزی انکارناپذیر و طاقتفرسا جلوه خواهد کرد.
بنابراین، امریکاییها وقتی در حال کار نیستند، «تجدید قوای» خود را به مصرفکردن میگذرانند. همانگونه که مکتب فرانکصفورت چند دهه پیش پی برد، هیاهوی زندگی و تلاش روزمره باعث خمود و بیتفاوتی سیاسی میشود: جدیدترین تلفن هوشمند، نازکترین تلویزیون، درخشانترین ماشین.
در ۲۰۱۷، بدهی مصرفی ایالات متحده به بالاترین رقم خود رسید: 12.8 تریلیون، شامل ۷۸۴ میلیارد دلار بدهی کارت اعتباری. بیشتر این قرضها مربوط به وام مسکن است (8.7 تریلیون)، اما وام خودرو (1.2 تریلیون) و وام دانشجویی (1.3 تریلیون) نیز در این بدهی سنگین شریکاند. چرخه کار مستلزم تمام انواع بدهیهاست، و کاملشدن آن بیانگر یک نقص است.
بخشی از داستان دموکراسی تمامیتخواهی که مارکوزه درباره آن هشدار داده بود، ستم و فرسودگی فکری و جسمی است که نتیجه چرخه کار است: بیدارشدن، شتافتن به سر کار، کار در تمام طول روز و برگشتن به خانه برای یک استراحت مختصر، خوردن غذایی اندک و سپس بیدارشدن در روز بعد و باز تکرار تمام اینها. علت تداوم این چرخه چیست؟ چه چیز شما را در حرکت مدام نگه میدارد و دلیل بدهی مصرفی، وام مسکن، خودرو و تحصیل چیست؟ روشن است: رویای امریکایی.
در واقعیت، رویای امریکایی مورد نظر ترامپ بیش از آنکه مثل یکی از نقاشیهای راکول باشد، نمونهیی از یک تست رورشاخ است که همزمان شامل تمام امکانهایی است که شرکتکنندگان آرزویش را داشتند: بازگشت به «ثبات» شصت سال پیش، اتوپیای بازار آزاد اختیارگرایان، فرار به شیوههای قدیم کار و افق گستردهیی برای شیوههایی جدید.
رویای امریکایی اخیر همان مفهوم قدرت جورج اورول است که بسط یافته است. همانگونه که این مدافع شکاک آزادی در کتاب ۱۹۸۴ توصیف میکند، قدرت حزب در این است که «افکار انسانها را تکهپاره کند و در قالب شکلهایی جدید در برابر انتخاب خود شما قرار دهد.» اکنون بهلطف نیروهای انباشت بیسابقه سرمایه، اقتدار وسیع و قاهرانه دولت و نظارت فراگیر تکنولوژی، مردم ابژههای منفعل پروژههای سیاسی و شخصی یکی دیگرند؛ میتوان آنها را بخشبخش کرد، هدف قرار داد، به حرکت وا داشت، متحد نمود، تقسیم کرد، مورد توجه قرار داد، فراموش کرد، از آنها استفاده نمود، تهدیدشان کرد، مجازاتشان کرد، از آنها سوءاستفاده کرد یا حتی (با محدودیتهایی) آنها را کشت تا دستور کار روزانه انجام شود. و با وجود این، از مردم انتظار میرود که از الگوهایی پیشبینیپذیر تبعیت کنند، زیرا «کار سخت» و «رعایت قواعد» راهی است که از طریق آن نوید رویای امریکایی را تحقق میبخشید.
اما رویای امروز درباره کنترل نخبهها و سلطه ثروتمندان است. برای نمونه، شرکتگرایی و حمایتگرایی شعار «نخست امریکا»ی ترامپ، همزمان نوعی ابزار قدرت و کالایی برای تجارت است. این پیامی بود که او، به عنوان رییسجمهور منتخب، نوامبر پیش در «شرکت یونایتد تکنالجیز» ایراد کرد. این شرکت برنامهریزی کرده بود که ۸۰۰ شغل را از ایندیانا به مکزیکو منتقل کند، اما چیزی نگذشت که تصمیمش را تغییر داد. شرکت مذکور، در یک چرخش فکری، بهجای حفظ کارگران قرار است بر خودکارکردن سرمایهگذاری کند تا هزینههای کار را بکاهد و «رقابتی بماند.» اکثر شرکتها در مواجهه با تعرفهها و لایحههای ضد مهاجرتی به چنین اقداماتی متمایل میشوند.
درحالی که قطار «ساخت امریکا»ی ترامپ مشوقهایی مالیاتی برای محصولات داخلی قائل میشود، این سوال مطرح میگردد: ساخت چه کس؟ یا با چه چیز؟ دولت ترامپ به سهم خود نشان داده است که به فکر این مساله نیست. بهار گذشته استیو منوشین، وزیر خزانهداری، مدعی شد خطر ازدستدادن شغلها بهدلیل خودکارشدن «حتی در تصورمان نبود» و افزود بهجای اینکه نگران باشد، «خوشبین» است. به علاوه، تا آنجا که به او مربوط میشود، این تهدید دستکم 50 سال یا یک قرن با ما فاصله دارد.
درس تمام مطالب مذکور این است که روباتها -یعنی، خودکار شدن- به این زودیها کسی را نجات نمیدهد. خودکارشدن جایی برای آزادی باز نمیکند، زیرا ساختارهای قدرتی که شکل و مسیر نوآوری تکنولوژیک را تعیین و هدایت میکنند، تحت کنترل منافع کسانی است که هدفشان رسیدن به خودکارشدن کامل به عنوان ابزاری برای توانمندسازی مردم -یا هر چیز دیگری شبیه به آن- نیست. سرمایهداران همچنان ماشینها را تصاحب میکنند، و تاسیسات سیاسی از آن آنهاست. همزمان، نهادهای زندگی ایالات متحده و داستان ملیای که آنها را تضمین میکند، علیه آزادی مردم عمل میکنند.
از زمانی که انقلاب صنعتی راهنمای شیوه جدیدی از کارکردن -و از آن مهمتر، شیوه جدیدی از تصاحب- شد، تکنولوژی نیز رو به پیشرفت بوده است. اما شکل اقتصاد سازمانیافته و مناسبات اجتماعیای که آن را میسازد کمابیش یکسان مانده است، جز اینکه منطق و تاکتیکهای صنعتی به عرصههای بیشتری از زندگی انسان گسترش یافته است.
با خودکار شدن، ثروتمندان به بهرهوری و عواید افزایشیافته ماشینی شدن و فرآیندهای جدید میرسند؛ و مابقی به حقوق ثابت، شغلهایی روز به روز متزلزلتر و پسماندهای فرهنگی. این دنیای قشنگ نو همزمان هم نو است و هم مثل همیشه. بنابراین، این مساله همچون همیشه صادق است که پروژه آزادیبخشی به انبوه مردم از مجرای دگردیسی کار، صرفا بهطور اتفاقی به تغییر ابزارهای مورد استفاده ما مربوط میشود؛ چراکه مناقشه بر سر تغییر روابط تولید است.
منبع: ترجمان