پیش بینی «مکتب فرانکفورت» که محقق شد

۱۳۹۷/۰۶/۲۲ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۲۹۴۸۸

منصور بیطرف|

انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا که منجر به انتخاب دونالد ترامپ شد، شوکی به روشنفکران جهان از جمله خود ایالات متحده بود و این سوال در ذهن اکثر آنها حکاکی شد که چگونه در یک کشور آزاد و پیشرو در همه زمینه‌ها از جمله علوم انسانی، فردی پوپولیست که متوسط اندیشه‌هایش از تمامی رییسان‌جمهور امریکا پایین‌تر است برگزیده شده است. هنوز پس از دوسال از این انتخاب این سوال کماکان در ذهن روشنفکران امریکا باقی است. اما اگر کمی به اندیشه‌های مکاتب جهانی رجوع کنیم متوجه یک نکته مهم می‌شویم و آن این است که حدود نیم قرن پیش یک مکتب فکری پیش بینی چنین روزی را می‌کرد. مکتب فرانکفورت. این موضوع را مجله نیویورکر حدود یک ماه پس از انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا در گزارشی منتشر کرد .گزارش زیر در همین خصوص است:

 مدت کوتاهی پس از انتخابات ریاست‌جمهوری، یک خبر کوتاهی روی خطوط خبری آمد: ویلای «توماس مان» در لس‌آنجلس حفظ خواهد شد. این خانه که مطابق با مشخصه‌های توماس ‌مان در دهه 1940 ساخته شده بود در اوایل همین سال (2015) برای فروش گذاشته شده بود و به احتمال زیاد تخریب می‌شد زیرا ساختمان بی‌ارزش‌تر از زمین آن بود. اما بعد از مذاکرات زیاد، دولت آلمان ملک را با این ایده که آن را به مثابه یک مرکز فرهنگی بنا نهد خریداری کرد.

این منزل مستحق نگهداری بود نه به این خاطر که یک نویسنده بزرگ در آنجا می‌زیست بلکه یادآور لحظات غم‌انگیز در تاریخ فرهنگ امریکا بود. نویسنده «مرگ در ونیز» و «کوهستان جادو» در سال 1938 در این کشور اقامت گزید، یک پناهجوی محترم از نازیسم. او شهروند امریکا شد و آرمان‌های امریکایی را ارتقا بخشید. در سال 1952 او متقاعد شده بود که مک کارتیسم پیش درآمد فاشیسم است و احساس کرد که دوباره مهاجرت کند. مان در کمیته مجلس فعالیت‌های غیرامریکایی که در خصوص کمونیسم برگزار شده بود گفته بود، «تسامح فرهنگی، تفحص سیاسی و نزول امنیت حقوقی و تمام اینها که به نام وضعیت اضطراری انجام می‌شود... همان چیزی است که در آلمان شروع شده بود.» تخریب «ویلای سحر‌آمیز»مان می‌توانست مقدمه سرد برای یک داستان مالیخولیایی باشد.

مان تنها مهاجر اروپای مرکزی نبود که احساس ناآرامی را در سال‌های پر وحشت بعد از پایان جنگ جهانی دوم را تجربه کرده بود. اعضای روشنفکری که به نام مکتب فرانکفورت معروف هستند – ابتدائا به خاطر بنا نهادن موسسه تحقیقات اجتماعی در فرانکفورت – یک هشدار مشابهی را احساس کرده بودند. در سال 1950، «ماکس هورکهایمر» و «آدورنو» کمک کردند تا مجموعه‌ای به نام «شخصیت اقتدارگرا» را جمع‌آوری کنند. این مجموعه مشخصه روان‌شناسی و اجتماعی «فرد بالقوه فاشیست» ساخته و پرداخته کرده بود.کار براساس مصاحبه با سوژه‌های امریکایی بود و انباشتی از نژاد‌پرستی، ضد دمکراتیک، پارانویید و احساسات غیرمنطقی در پرونده‌های مطالعاتی که سخنگویان آلمانی‌زبان را به تفکر واداشت. به همین صورت، کتاب «پیامبران فریب» لئو لونتال و نوربرت گوترمان در سال 1949، به مطالعه نوع پدر کوگلین عوام فریبی می‌پردازد که «به احتمال وضعیتی بروز خواهد کرد که در آن اکثر مردم دستکاری روان‌شناسی او را قبول خواهند کرد.»

آدورنو معتقد بود که بزرگ‌‌ترین خطر برای دموکراسی امریکایی در ابزارهای توده – فرهنگ فیلم، رادیو و تلویزیون قرار دارد. از نگاه او، این ابزار در مدل دیکتاتوری عمل می‌کند، حتی اگر دیکتاتوری وجود نداشته باشد: پیروی را تقویت می‌کند، نارضایتی را خاموش می‌کند، تفکر را از بین می‌برد. آلمان نازی غایی‌ترین مورد از شرایط سرمایه داری موخر بود که در آن مردم آزادی روشنفکرانه واقعی را به نفع بهشت شرم‌آلود راحت‌طلبی و لیبرالی فردی فدا کردند. با نگاه کردن به فیلم‌های کوتاه دوران جنگ، آدورنو مثل هورکهایمر نتیجه می‌گیرد که «صنعت فرهنگی» جایگزین روش‌های فاشیستی هیپنوتیزم توده می‌شود.

به نظر می‌آمد که ترس توماس مان، آدورنو و دیگر مهاجران بی‌مورد بوده است. خطر مک کارتی برطرف شد، حقوق مدنی پیشرفت کرد، سخنرانی آزاد پیروز شد؛ لیبرال دموکراسی در سراسر جهان بسط یافت .با پایان یافتن قرن بیستم، در بسیاری از چهارگوشه زمین مکتب فرانکفورت را یک روشنفکری بی‌محتوای ساختگی می‌دیدند. با اینحال در سال‌های اخیر، ارزش آن یک بار دیگر بالا رفت.

همانطور که استوارت جفریز در کتاب اخیرش به نام «پرتگاه گراندهتل: زندگینامه مکتب فرانکفورت» خاطرنشان کرده است، بحران‌های بین‌المللی سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی باعث شده است که تئوری نقادی دوباره روی کار بیاید. ترکیب نابرابری اقتصادی و ناامیدی فرهنگ توده‌ای دقیقا مطابق با سناریو آدورنو و دیگرانی است که در ذهن داشتند: انسداد توده‌ای بر سلطه نخبگان پرده می‌اندازد.