زوال دموکراسی‌ها با ظهور چین

۱۳۹۸/۰۵/۱۴ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۰۱۷۴

روند گرایش به دموکراسی‌خواهی از اوایل دهه هفتاد قرن گذشته و عمدتا در ممالک غربی شروع شد. در سال 1970 حدود 35 دموکراسی انتخابی در سراسر دنیا وجود داشت. طی سه دهه بعدی به تدریج بر این تعداد افزوده شد و درآغازین سال‌های هزاره سوم به حدود 120 دموکراسی رسید. بالاترین رشد ممالکی که از دموکراسی برخوردار شدند، بین سال‌های 1989 تا 1991 اتفاق افتاد و آن زمانی بود که بلوک کمونیسم در اروپای شرقی و در اتحاد شوروی فروپاشید و دراین مناطق نیز که گرایش به نظامات غربی پیداکرده بودند، نوعا دموکراسی حکمفرما شد. از نیمه سال 2000 روند مذکور به تدریج معکوس و از تعداد دموکراسی‌ها کاسته شد و کشورهای اقتدارگرا با پشتوانه معنوی چین کمونیست شروع به رشد کردند.

 بهاءالدین بازرگانی در دیپلماسی ایرانی نوشت: به موازات اینکه جاذبه‌های اقتصادی و تکنولوژیکی چین مخصوصا طی یک دهه اخیر افزایش چشمگیری پیدا کرده است، شک و تردیدها نسبت به کارآمدی دموکراسی‌ها در شرق و غرب نیز قوت گرفته است. بدون تردید سرعت، کارآمدی، سرزندگی و ظاهرا ثبات سیاسی سیستم چینی مورد رشک و تأسی دیگران است. یک دانشمند علوم سیاسی کانادایی به نام دانیل بل که اشتیاق خاصی نسبت به مدل چینی ازخود نشان می‌داد، قریب 15 سال پیش مدل دموکراتیک مبتنی بر «مریتوکراسی» یا شایسته سالاری را مدلی می‌دید که هم ثبات سیاسی و ترقی اقتصادی را به همراه آورده و هم نواقص اساسی دموکراسی در وجه «انتخاب‌سالاری» را ندارد. گرچه درباره هزینه‌های سنگین انسانی در اینگونه مدل، اغماض می‌شود و مخصوصا 15 سال پیش که محقق کانادایی، چنین مدلی را مطرح کرد، مورد تمسخر مخصوصا امریکایی‌ها قرار گرفت، اما با بروز بحران مالی سنگین سال‌های 2009-2008 معلوم شد که دموکراسی‌ها مشکل بزرگی در چالش با بی‌عدالتی‌های اقتصادی و ساختارهای بدخیم شده مالی دارند و از علاج زیربنایی این ساختارها عاجزند . درحالی که طبقات متوسط مردم چین در همین فاصله زمانی به رفاه نسبی بیشتری دست یافتند و سرمایه‌گذاری در فناوری‌های پیشرفته در داخل و خارج چین و مخصوصا مداخلات و تأثیرگذاری این کشور در سیستم‌های فناوری غربی‌ها با سرعت عجیبی بیشتر شد، در مقابل سطح زندگی مردم در ممالک غربی تنزل یافت، فاصله میان فقیر و غنی بیشتر شد و روند فترت و زوال اقتصادی سرعت بیشتری پیدا کرد. این نکته اساسی را باید تکرار کرد که تنزل جاذبه دموکراسی‌ها، پیش از آنکه متأثر از ترقی و بالندگی روزافزون سیستم چینی باشد، متأثر از برداشت غلط از سیستم نئولیبرال و انواع نواقص درون سیستمی است. یکی ازاین کسری‌ها و شاید مهم‌ترین آنها، ناتوانی در اتخاذ نقشه سیاسی و راهبرد مناسب در قبال چین است. ایالات متحده دونالد ترامپ در اتخاذ راهبرد روشن در برابر چین و جمع و جور کردن بهینه مناسبات در حوزه پاسیفیک هم از جنبه‌های اقتصادی و هم امنیتی، آشکارا سردرگم به نظرمی رسد. تکلیف اروپا اما در این میانه در مقابل چالش‌های این قدرت بزرگ آسیایی، از همه متزلزل‌تر و مبهم‌تر است. اروپا با آن پیشینه استعماری و استیلای تاریخی، اینک پیش از آنکه بخواهد به رئالیسم سیاسی تن دهد، یا در مقابل پیدایش یک قدرت بزرگ و کهن شرقی از خود تمکین نشان دهد یا به گذارِ طبیعی تاریخ باور داشته باشد، می‌خواهد از برابرِ نتایجِ دهه‌ها راهبرد کوته اندیشانه در قبال چین و ماچین، فرار کند. امروزه اگر از یک ناظر بین‌المللی مسائل اروپایی بپرسید که آیا اروپا نمی‌خواهد در مقابل برآمدن چین و مخصوصا در مقابل تهدیدات ناشی از تجهیز شتاب‌آلوده چینی‌ها به تکنولوژی‌های فوق مدرن و «کنترل‌کننده» جهانی دست به اقدام بزند، پاسخ می‌دهد که چنین کاری اصلا مقدور نیست. اروپا اینک از یک سو در انتخاب میان چین بزرگ ولی رقیب و با سیستم سیاسی و ایدئولوژیک متنافر و از سوی دیگر ایالات متحده که هرچه ناسیونالیست‌تر و انزواگراتر می‌شود و به نهادهای غربی و متحدان اروپایی پشت پا می‌زند، مردد و هاج و واج مانده است. به آلمان سوداگر و صادرات پیشه نگاه کنید که در وسوسه بازارهای آتیه‌دار چین با 1.4 میلیارد جمعیت است و به مساعی پرانرژی قدرتی در شرق نگاه می‌کند که با شتاب و ولع به دنبال فناوری‌های پیشرفته است. به فرانسه بنگرید که با وجود بضاعت کم و انواع مشکلات داخلی، اما با ژست بلند، ظاهرا نگاه به داخل و به اروپا دارد و گویا می‌خواهد رنسانسی درآن ایجاد کند. همین‌طور به جنوب نادار و بحران زده نگاه کنید که از هرسو به دنبال یافتن مفری برای خروج از بحران فزاینده اقتصادی و مالی خود است و همه در همکاری با طرح بلندپروازانه راه جدید ابریشم که کلیت نظامات غربی آن را یک مخاطره راهبردی از سوی چین می‌بینند، با یکدیگر مسابقه می‌دهند.

در یک نگاه اجمالی باید گفت که در آغاز هزاره سوم، با برآمدن چین و سایر ممالک شرقی که گوی سبقت را از غرب می‌ربایند، افول و تشدید محسوس بحران در دنیای غرب، در امریکای شمالی و به ویژه در اروپا و همینطور ظهور ناسیونالیسم، پوپولیسم و پروتکسیونیسم که زاییده چنین فرآیندی است، دگردیسی محتومی در مناسبات کلاسیک و مستقر بین‌المللی درحال وقوع است و بلوک بندی‌های سیاسی و اقتصادی نوینی دارد شکل می‌گیرد. دموکراسی‌های انتخابی، در این شرایط متغیر و دیگرگونه، به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند و معلوم نیست تا نیمه یا حداکثر انتهای قرن بتوانند همانند نیمه دوم قرن گذشته، همچنان به رشد و بقای خود ادامه دهند.