گذر از دیکتاتوری نظامی به سوسیالیسم و اکنون لیبرالیسم ؟
نوشته: ریکاردو آنتونس |
ترجمه: هومن کاسبی|
برزیل در سال 1964 پس از سپری کردن دورهای از توسعه فشرده سرمایهداری که فرایند صنعتیشدن را بهمیزان قابلتوجهی گسترش داد، دچار آسیب سیاسی ماندگاری شد. طبقه حاکم که بهلحاظ سیاسی قادر به تضمین منافع خود درون حدومرزهای دموکراسی بورژوایی نبود، به نیروهای نظامی روی آورد. کودتای نظامی به وقوع پیوست و دیکتاتوری تا سال 1985 دوام آورد. دیکتاتوری در آن زمان منافع طبقات مسلط را تضمین میکرد که از پیشروی مبارزات مردمی و طبقه کارگر که در دهههای 1950 و 1960 میلادی گسترش یافته و شدت گرفته بود، هراس داشتند.
بدینسان دوره دیکتاتوری (85-1964) آغاز شد که فلورستان فرناندز، جامعهشناس برزیلی، آن را ضدانقلاب پیشگیرانه بورژوایی توصیف میکرد. دیکتاتوری نظامی از زمان آغاز به کار خود سرشتی رازورزانه و فریبکارانه داشت. برای مثال، دیکتاتوری خودش را انقلاب جا زد تا بکوشد از پشتیبانی بخشهای وسیعی از طبقات مردمی برخوردار شود؛ کسانی که سپس شروع به مبارزه برای «انقلاب برزیلی» کردند.
این قدرت دیکتاتوری و نظامی، ماهیتی دوگانه داشت. از یکسو، از طریق خصوصیسازی و تصویب قوانین اجتماعی و کار که موجب تقویت و تشدید استثمار بیش از اندازه نیروی کار در برزیل میشود، خطمشی اقتصادی خود را مبتنی بر بینالمللیکردن اقتصاد برزیل به اجرا گذاشت. از سوی دیگر، دیکتاتوری برزیل یک وضعیت استثنایی نظامی را برقرار نمود که هدف اصلی آن شکست دادن سازمانهای مردمی (کارگران کارخانه، کارگران روستایی، کارگران رسمی و غیررسمی، دانشجویان و غیره) بود که در سالهای گذشته رشد چشمگیری داشتند. ارتش در پی بیش از بیست سال ایستادگی، یک حرکت گذار سیاسی را برای انتقال قدرت به غیرنظامیان آغاز کرد، اما اقتدار نظامی را برای تأمین منافع اصلی بورژوازی پابرجا گذاشت.
سرانجام در سال 1989 اولین انتخابات مستقیم ریاستجمهوری از زمان پایان دیکتاتوری برگزار شد. در آغاز دهه 1990 با پیروزی انتخاباتی کلور دو ملو (92-1990)، نوعی نیمه-بناپارت غیرنظامی فاقد صلاحیت، نولیبرالیسم عملاً در برزیل آغاز شد. عواقب اصلی آن -که باید توجه داشت در تمام کشورهایی که این ایدئولوژی پراگماتیک شنیع بر سر کار میآید، رخ میدهند- عبارتند از: افزایش هژمونی سرمایه مالی، ترقی سود و بازده برای سرمایه، گسترش قابلتوجه خصوصیسازی شرکتهای دولتی و انحلال تقریباً تمام و کمال مقررات و حقوق کارگران. تمام اینها به افزایش چشمگیری در تراکم ثروت در کشور، بهویژه در دوره ریاستجمهوری فرناندو هنریکه کاردوزو (2003-1993) از زمان استیضاح کلور در سال 1992، منجر شد.
برزیل در دهه 1990 مشغول سپری کردن فرآیندی بود که من بیابانزایی نولیبرال نامیدهام. بخشهای تولیدی دولتی آن بهشدت خصوصی شدند، قوانین حقوق کارگران بهتدریج مورد بازنگری قرار گرفتند و بخش مالی تحت انحصار درآمد. بنابراین هژمونی حکومت کاردوزو در هدایت سیاستهای اقتصادی به میزان شگرفی گسترش یافت. نهتنها مخالفت علیه سرمایهداری بلکه اصلاحطلبی -که بهویژه در طی حکومت خوائو گولارت میان سالهای 1961 و 1964 ظهور کرده و از اصلاحات کشاورزی، شهری و مالیاتی که اندکاندک از صحنه سیاسی برزیل حذف شدند، دفاع کرده بود- نیز بهتدریج فروپاشید. نولیبرالیسم بهاینترتیب در دو دوره کاردوزو تحکیم شد.
حزب کارگران در حکومت و سیاست آشتیجویانه آن (میان شاخههای اجتماعی آشتیناپذیر)
در سال 2002 تمام علائم نشان از تغییر مسیر برزیل داشتند. اما وقتی حزب کارگران (PT) در سال 2002 با پیروزی انتخاباتی لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا (لولا)، رهبر اصلی اتحادیه فلزکاران آن، به مسند ریاستجمهوری دست یافت، دیگر آن حزب سابق نبود. ترانسفورمیسم (دگرگونی، تطور)، مفهومی که آنتونیو گرامشی در یادداشتهای زندان بهطرزی غنی پروراند، از پیش آنچه را قدرتمندترین ویژگی حزب به شمار میآمد متأثر ساخته بود: خاستگاه اجتماعی مردمی و طبقه کارگری آن.
حزب کارگران بهگونهای مولکولی و تقریباً ادراکناپذیر (غیر از منتقدین چپ آنها)، مفهوم حزب طبقه کارگر را که از استقلال سیاسی و خودآیینی طبقاتی آن طبقه دفاع میکرد، ترک گفت. در عوض خودش را به حزبی «برای همگان» تبدیل کرد که بدون به چالش کشیدن وضع موجود «میتواند به قدرت برسد». حزب که هرچه بیشتر توسط انتخابات هدایت میشد و از مبارزات طبقه کارگر فاصله میگرفت، هرگونه آمال ضدسرمایهداری و سوسیالیستی را به آهستگی در رهبری مرکزی و مراکز تعیین خطمشی خود رها کرد. این آمال صرفاً به گروههای مارکسیستی کوچکتر محدود میشدند که درون PT وجود داشتند و بااینحال هیچ امکان موثری برای تعریف و هدایت کنشهای حزب پیدا نمیکردند. بدینترتیب، یکی از مهمترین احزاب کارگری در دنیای غرب که امید بسیار زیادی در دل طبقه کارگر برزیل برانگیخته بود، مسخ و نهایتاٌ به یک حزب نظم تبدیل شد.
این جهش پیچیده، علت اصلی خطمشی تدوینشده توسط PT در طی حکومتهای لولا (11-2003) و دیلما روسف معروف به دیلما (16-2011) بود. اما اقدامات آنها اساساً بیشتر با استمرار نولیبرالیسم مشخص میشد، نه گسست از آن.
پس چهچیزی میتواند موفقیت سترگ حکومت لولا را توضیح دهد؟
این موفقیت که بهویژه در دوره دوم ریاستجمهوری لولا (11-2007) حاصل شد، نتیجه رشد اقتصادی چشمگیر و بهویژه گسترش بازار داخلی کشور بود. سیاستهای اقتصادی او انگیزه بسیاری برای تولید کالاهای صادراتی همچون آهن، اتانول و سویا خلق کرد و از طریق کاهش مالیات در تولید خودرو، لوازمخانگی و ساختوساز خانه و همچنین حفظ «مدبرانهی» مازاد اولیه که در درجه نخست برای سرمایه مالی سودمند بود، مشوق عظیمی به صنایع بخشید. بیدلیل نبود که لولا بارها اظهار داشت که «بانکداران هرگز به این اندازه سود نبرده بودند که در طی حکومت من بردند». حق با او بود.
بااینحال تفاوت ظریفی در رابطه با نولیبرالیسم وجود دارد. او سیاستهای اجتماعی متمرکز را که به نفع بخشهای فقیرتر جمعیت برزیل بودند، به عناصر نولیبرال کلان-اقتصادی فوقالذکر افزود. برنامه رفاه خانواده لولا، بولسا فاملیا، مهمترین تجلی این خطمشی بود و موفقترین مولفه حکومت وی شد. این اقدام رفاهی در طیف گسترده، سطوح بالای فقر را بهویژه در فقیرترین مناطق کشور به حداقل رساند (اما از بین نبرد) . متأسفانه ستونهای ساختاری سیهروزی در برزیل بهندرت مورد توجه یا بررسی قرار میگرفتند.
در قیاس با کاردوزو، لولا سیاست افزایش دستمزد را بهویژه در مورد حداقل دستمزد به اجرا گذاشت. دولت غیر از تضمین، حفظ و گسترش منافع بخشهای بورژوای بزرگ، نقش محرک اقتصادی و گسترش سیاستهای اجتماعی را نیز به عهده گرفت که به آفرینش بیش از بیست میلیون شغل در اندکی بیش از یک دهه منجر شد. بدینترتیب من حکومت لولا را تحت عنوان سوسیال-لیبرال توصیف کردهام تا تفاوتهای ظریف آن را با نولیبرالیسم سنتی نشان دهم.
حکومت لولا و وی در مقام نوعی نیکوکار بزرگ، درنتیجه اجرای سیاست میان-طبقاتی به پیروی از نخ آریادنه اصلی آن - سیاست آشتی طبقاتی- بسیار موفق قلمداد میشد. همزمان که منافع و سود بخشهای بورژوایی مسلط حفظ میشد و گسترش مییافت، حکومت لولا به بخشهای بینواتر طبقه کارگر برزیل، بهویژه کسانی که در منطقه شمالشرقی کشور زندگی میکردند، نیز التفات داشت.
اینگونه بود که لولا برای بورژوازی به رهبری اصیل بدل گشت، نوعی بناپارت (به معنایی که کارل مارکس به این واژه داده بود) . وی با جدیت به تعهدات خود در برابر طبقات حاکم عمل کرد و هر کاری در توانش بود برای افزایش انباشت سرمایه از پیش بالای آنها انجام داد. بدینترتیب او پشتیبانی گسترده بورژوازی را برای خود تضمین کرد لولا در پایان حکومت خود مورد تحسین اکثر برزیلیها قرار گرفت. طبقات متوسط محافظهکار و فراکسیونهای بورژوا مجبور بودند در پیش نبوغ سیاسی او سر تعظیم فرود آورند.
لولا در سال 2010 با خاتمه حکومت خود در میان تحسین و پذیرش بالایی از جانب اکثر قریب بهاتفاق جمعیت، دیلما را به عنوان جانشین خود برگزید. این اتفاق یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی یکی از مهمترین رهبران طبقه-کارگری در تاریخ برزیل بود. همانند تراژدی تماشایی فرانکنشتاین، خالق از مخلوق خود مأیوس شد. دیلما بهجای اجرای پیشنهادهای لولا، نقشههای خودش را داشت که بعداً برملا گشت.
دیلما در طول هر دو دوره خود (15-2011) همان اصول اقتصادی لولا را حفظ کرد. ازآنجا که اقتصاد جهانی برای حکومت PT مساعد بوده است، برزیل به عنوان آزمایش پیروزمندی سر برآورد که مورد ستایش مالیه جهانی قرار گرفت و از پشتیانی مثبت بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سایر ارگانهای مشابه برخوردار شد.
بااینحال همچنانکه بحران ساختاری سرمایه موجب فروپاشی دوباره اقتصاد جهانی میشد، پروژه حکومت PT مسیر سنگلاخ خود را آغاز کرد. میدانیم که این فاز بحرانی جدید ابتدا کشورهای سرمایهداری شمال (2008) را متأثر ساخت و بعداً (2014) به برزیل رسید.
خیزشهای ژوئن 2013 نخستین علائم تغییر سریع اوضاع بودند. آنها در طول لحظهای خاص در پسزمینه جهانی، عمق نارضایتی مردم را از فساد و میلیونها دلار هزینه عمومی که صرف پروژههای غولآسایی برای جام کنفدراسیونهای فدراسیون بینالمللی فوتبال (فیفا)، جام جهانی و المپیک میشد، نشان دادند. این پروژهها توسط PT به عنوان «اقدامی عالی» از سوی حکومت لولا تجلیل میشدند، اما جمعیت بینوا از هزینههای هنگفت موردنیاز برای فیفا هنگامیکه ظاهراً کمبود بودجه عمومی برای خدمات اجتماعی و زیرساختها، بهویژه حملونقل عمومی، مراقبتهای بهداشتی و آموزش وجود داشت، به خشم آمدند. همزمان اتهامات مربوط به فساد علیه حکومت PT تشدید میشد که در سال 2005 با رسوایی منسالائو در شرکت دولتی پتروبراسکه تقریباً به عزل لولا در پایان نخستین دوره ریاستجمهوری او منجر شد، ضربه سختی خورده بود.
خیزشهای ژوئن 2013 در سائوپائولو، بزرگترین شهر برزیل، در همین بستر آغاز شد. توده عظیمی از مردم به خیابانها ریختند و صفوف خودجوشی را شکل دادند. آنها از شیوههای مبتنی بر همهپرسی استفاده میکردند و خشم خود را نسبت به اشکال نمایندگی در پارلمان و نیز در دولت و حکومتهای فدرال و دادگستری نشان دادند.
این خیزشها اندکاندک خشم را در طبقه متوسط سنتی و بخشهای وسیعی از بورژوازی بیدار کرد که سپس PT و فساد آن را به خاطر شرارتهای برهمانباشته در برزیل مقصر دانستند. حمایت تلویزیون، روزنامهها، رادیو و رسانه در کل نقشی تعیینکننده برای گسترش خصیصه چندوجهی و میان-طبقاتی خیزشها داشتند. آنها بیش از پیش مولفههای ایدئولوژیک جدیدی کسب کردند، از جمله شعارهای سیاسی جناح راست علیه PT و چپ «سرخ» و درخواست بازگشت دیکتاتوری نظامی، پیشنهاد مشترکی از سوی طبقات متوسط محافظهکار و بخشهای وسیعی از بورژوازی که اکنون از شدت گرفتن بحران اقتصادی ناراضی بودند و آشکارا شروع به اظهار مخالفت علیه حکومت دیلما میکردند.
[آن وقایع] عواقب سیاسی چشمگیری داشتند، از جمله سیاسیشدن و ایدئولوژیک شدن سریع جناح راست و بهویژه راست افراطی. آنچه بیش از همه جای تعجب دارد این است که آنها توانستند مولفههای ضد-نهادی، ضد-پارلمانی و حتی ضد-سیستم را تصاحب کنند و معنای فرامحافظهکار جدیدی به آنها بدهند.
این چارچوب بحرانی با انتخابات ریاستجمهوری 2014 تشدید شد، هنگامیکه بخشها و فراکسیونهای مختلفی از طبقه حاکم که تا آن زمان از حکومتهای PT حمایت میکردند جناح خود را تغییر دادند و خواهان تعدیلهای مالی شدیدتر و تحمیل اقداماتی برای مبارزه با بهاصطلاح تروریسم شدند که به دلیل به خطر انداختن حقوق اساسی بشر وسیعاٌ محکوم میشد.
در بستر مقابله آشکار و پیشروی راستگرایان، دیلما در سال 2014 مجدداً برای ریاستجمهوری انتخاب شد که باید دوره دوم او میبود. اما اگرچه اولین اقدامات او پس از انتخاب مجدد به سمت و سویی پیش میرفت که نیروهای بورژوایی تحمیل میکردند، مخالفت با حکومت جدید او همچنان رو به رشد بود.
دیلما به تعدیلهای مالی شدیدتری دست زد؛ حقوق کارگران را نظیر بیمه بیکاری کاهش داد؛ نرخ بهره بانکی را افزایش داد و نمایندهای را مستقیماً از سرمایه مالی برای اجرای برنامه ریاضتی «نوین» منصوب کرد؛ برنامههای خصوصیسازی جدیدی را اعلام نمود، و الخ. اما هنوز نارضایتی افزایش پیدا میکرد. حکومت او با اجرای این اقدامات غیرمردمی، شاهد سقوط حمایت طبقات کارگر، اتحادیهها و جنبشهای اجتماعی بود که تا آن زمان حکومتهای PT را سرپا نگه داشته بودند.
ضربه آخر با اعلام عملیات کارواش (Operação Lava Jato) فرارسید، تحقیقات قضایی که تقریباً بطور انحصاری به مجازات جرایم فساد که PT مرتکب شده بود اختصاص یافت. این تحقیقات عدم محبوبیت حزب و دیلما را حتی بیشتر افزایش داد. پس بدیهی بود که طبقات بورژوای ناتوان از ارایه برنامه واپسگرای نولیبرالی که بتواند به پیروزی انتخاباتی منجر شود، به کودتا روی بیاورند. پس از ماهها جدال سیاسی، پارلمانی، قضایی و رسانهای، استیضاح دیلما اجتنابناپذیر بود. حکومت PT روحیه خود را باخته، درگیر رسواییهای فساد عظیم شده و سطح بیکاری کشور در حال بالا رفتن بود. لحظه آن فرارسیده بود که طبقات مسلط عنان از کودتا بردارند. جایگاه سیاسی منتخب برای ظاهرسازی رعایت قانون و مشروعیت، پارلمان بود که تا همین اواخر با استواری از حکومتهای PT حمایت کرده بود.
شیوه جدیدی از کودتا -که قبلا در هندوراس و پاراگوئه، صرفنظر از نمونههای غیر امریکای لاتین، به آزمون گذاشته شده بود- شروع به تحکیم خودش در منطقه کرد. در ماه اوت 2016، از طریق یک فرآیند پیچیده قضاییسازی سیاست که همزمان نوعی سیاسیسازی دستگاه قضا بود، پارلمان رأی به استیضاح و جانشینی دیلما توسط میشل تمرداد، معاون او که توسط لولا منصوب شده بود. چرخه طولانی حکومتهای PT به پایان رسید.
زمان آن فرارسیده بود تا سرمایهداران نوعی حکومت آشکارا ژاندارمیستی داشته باشند، فارغ از اینکه حکومتهای PT برای طبقات حاکم چقدر سودمند بودهاند. برزیل قاطعانه دوران باشکوه آشتی را پشت سر گذاشت و وارد مرحله مهلک ضدانقلاب شد. بستر سیاسی برزیل به فرمولبندی جورجیو آگامبن جامه عمل پوشاند که وضعیت استثنا در آن به خصیصه دایمی دولت تبدیل میشود . آنچه در برزیل با کودتای 2016 شاهد بودیم، نوع جدید منحرفی است از آنچه بهمثابه دولتی با حق استثنا توصیف کردهایم.
کودتای پارلمانی که به استیضاح دیلما منجر شد، مدرک قضایی کافی برای بیاعتبار ساختن او ارایه نکرد. آن عمل یک عزل سیاسی بود. اما به شکل متناقضنمایی، دیلما با از دست دادن حقوق سیاسی خود مجازات نشد که باید نتیجه قضایی عزل او از مقام خود میبود. ناسازگاری شدید قضایی، خودش را به طرز فاحشی آشکار ساخت.
بهعبارتدیگر، پارلمانی که او را عزل کرد، بهرسمیت شناخت که وی مرتکب جرمی سیاسی نشده است که عدمصلاحیت آتی وی را توجیه کند. فکاهی به تراژدی اضافه شد، در کشوری که مشکلات ژرف و نابرابریهای اجتماعی خود را در پس ظاهر یک کمدی بیپایان پنهان میکند.
آدم بهناچار یاد ارجاع مارکس به پارلمان جمهوری دوم فرانسه میافتد. اعضای پارلمان در مواجهه با تحقیری که آن نهاد متحمل شده بود، شاهد محو واپسین بقایای احترام آن در میان مردم فرانسه بودند. پس درباره پارلمان برزیل چه باید گفت که مردم، پراگماتیسم سیاسی آن را شنیعتر از همیشه در تاریخ جمهوری برزیل تلقی میکنند؟
انتخاب فرمانده سابق ارتش در سال 2018، پایان تراژیک فرایندی بود که با کودتای 2016 آغاز شد. بار دیگر، برزیل خودش را خوار و خفیف ساخت.
دوره فترت کوتاه تمر
تمر با ماموریت واضحی برای نابودی کشور با بیشترین سرعت ممکن منصوب شد. در پایان دوره آشتی طبقاتی PT، مرحله جدیدی از ضدانقلاب پیشگیرانه آغاز شد که وقتی رخ میدهد که هیچگونه خطر انقلاب در کار نیست، بلکه فقط در پی گسترش اشکال سلطه است. آن مرحله، ایدئولوژی پراگماتیک نولیبرال افراطیای را در برمیگرفت که در این بستر یعنی اهداف آن عبارت بودند از:
1- خصوصیسازی آنچه از شرکتهای اصلی تحت مالکیت دولت باقیمانده است؛
2-گسترش منافع مسلط تحت هژمونی سرمایه مالی؛
3- تأیید الغای کامل حقوق کارگران.
این اقدامات با پسزمینه ضدانقلاب پیشگیرانه جهانی تحت هژمونی سرمایه مالی همخوانی داشتند که در دهه 1970 پس از مبارزات 1968 آغاز شد و پس از بحران 2008 شدت گرفت. در حال حاضر، ضدانقلاب بدون محدودیت در ویرانگرترین حالت خود پیش میرود. همانطور که ایستوان مزاروش تأیید کرد، نظام متابولیسم سرمایه فقط میتواند درون چارچوب یک روند افول عمومی گسترش یابد. برخی از نخستین اقدامات اتخاذشده توسط تمر، این ویرانی را پررنگ میسازند. او در ابتدا تلاش (ناموفق) کرد تا مقرراتی را که کار بردگی را در برزیل ممنوع میکنند از میان بردارد، اقدامی عمیقا ضداجتماعی که به نفرت عمومی منجر شد. بااینحال تمر قادر بود با تصویب (ضد) اصلاح قانون کار خبرسازی به حقوق کارگران حمله کند. این اصل مقرر شد که مذاکرات میان کارفرمایان و کارکنان میتواند بر قانون مقدم باشد و بخش اعظم قانون حمایت از نیروی کار را که در طی مبارزات بسیار به دستآمده بود، مضمحل میساخت.
او منعطفسازی روابط کار را به اجرا گذاشت و مکانیسم پیمانکاری را در آنها بطور کامل جا انداخت که وقوع کار منقطع را بسیار گسترش میدهد. هدف اصلی این اقدامات ویرانگر، حذف تحکیم قوانین کار 1943 و تحمیل اراده کسبوکارهای برزیل (بهویژه کنفدراسیون ملی صنایع، فدراسیون بانکهای برزیل و سایر نهادهای مشابه) بود که آنچه را من «جامعه پیمانکاری کامل نیروی کار در برزیل» نامیدهام، برقرار میسازد.
دوره فترت کوتاه اما فاجعهبار تمر، معاون رییسجمهور سابق، در میانه دنبالهای بیپایان از رسواییهای فساد بود که به قلب حکومت او و بهویژه تصویر خودش ضربه میزد. وی توسط دفتر دادستانی عمومی به عنوان «رییس دارودسته» توصیف شد. حکومت او هیچ اقدامی در جهت کاهش سود و نرخ بهره بانکی بسیار بالا اتخاذ نکرد؛ در واقع اصلاٌ ذکر هیچ مالیاتی بهمیان نیامد. ضدانقلاب پیشگیرانه، نولیبرالیسم افراطی و هژمونی مالی، سهپایه ویرانگری را تشکیل میدهند که بر سرمایهداری جهانی فرمان میراند و تمر از آنها پیروی میکرد. انتخابات جدید در اکتبر 2018 برگزار شد و راست افراطی در تجلیهای فاشیستی و نوفاشیستی خود از غار بیرون خزید.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی