مردم، قدرت و منافع (59)
سرمایهداری پیشرفته در عصر نارضایتی
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
زمانی که کشوری مثل ایالات متحده، آنقدر کم پسانداز میکند که حتی سرمایهگذاری ضعیفش از پساندازش جلو میزند، مجبور میشود از خارج برای تامین مالی کسریهایش سرمایه جذب کند. زمانی که سرمایه به کشور وارد میشود، نرخ تسعیر به خاطر آنکه سرمایهگذاران ارزهایشان را به ارز داخلی تبدیل میکنند، بالا میرود. یعنی، زمانی که سرمایه وارد ایالات متحده میشود، ارزش دلار نسبت به مثلا یورو، بالا میرود. پس در این صورت کالاها و خدمات امریکایی برای اروپایی گرانتر و باعث میشود که صادرات امریکایی به نسبت کاهش یابد. همچنین این به معنای آن است که هزینه کالاهای اروپایی پایینتر بشود و در نتیجه واردات ایالات متحده بیشتر میشود. این یک ربودن واقعی است: همانطور که واردات ایالات متحده بیشتر میشود، اشتغال در صنایعی که رقیب واردات هستند ناپدید میشود. این همان چیزی است که سبب تقاضا برای «حمایت» میشود – حمایت در برابر واردات خارجی، که این حمایت یا میتواند از طریق محدود کردن میزان واردات باشد یا از طریق مالیات بر واردات خارجی (تعرفه وارادت). در بازارهای بهشدت رقابتی، حتی تعرفههای پایین هم میتواند فروش خارجی را مسدود کند. از آنجا که کل کسری تجاری معادل کمبود پس انداز داخلی به سرمایهگذاری داخلی است، سیاستهایی که در تعیین کسری تجاری مطرح است، از آن دست سیاستهایی است که بر کل پس انداز ملی یا سرمایهگذاری ملی اثر میگذارد. بنابراین لایحه مالیاتی سال 2017 بیشتر بر خود مالیات تاثیر میگذارد تا بر هر توافقنامه تجاری دوجانبه. در اینجا نشان میدهیم که آن چگونه کار میکند: زمانی که لایحه مالیاتی سال 2017 تصویب شد، این لایحه بهشدت کسری آتی دولت را افزایش داد و بهطور همزمان میزان سرمایهای که ایالات متحده در نهایت مجبور میشود برای تامین مالی از خارج وارد کند را بالا برد. این مورد آخر ارزش دلار را افزایش میدهد و در پی آن کسری تجاری را. این یک رابطه ساده است: افزایش در کسری مالی نوعا منجر به افزایش در کسری تجاری میشود و این امر بدون در نظر گرفتن موفقیتهای ترامپ در مذاکره توافق نامههای تجاری، حقیقت دارد. توافقنامههای تجاری مهم است، اما مهمتر از آن الگوی تجاری است تا کسری تجاری. تغییر الگوی تجاری به نوبه خود بر کسری دوجانبه تجاری اثر میگذارد (کسری تجاری میان دو کشور) حتی اگر آنها کسری تجاری چندجانبه را (کل کسری تجاری، اختلاف میان کل ارزش صادرات و واردات ایالات متحده است) عمدتا بدون تغییر کنار بگذارند. اگر بگوییم مثلا ایالات متحده 25 درصد تعرفه بر چین ببندد، ایالات متحده از چین کمتر پوشاک وارد میکند و بیشتر از یک کشور دیگر مثلا مالزی آن را وارد میکند و از آنجا که لباسهای مالزیایی اندکی گرانتر از لباسهایی است که در چین تولید میشود (که اگر گرانتر نبودند ما از مالزی لباس وارد میکردیم) هزینه پوشاک در ایالات متحده افزایش و به نوبه خود استاندارد زندگی امریکایی کاهش مییابد. بدون در نظر گرفتن موفقیت ترامپ در مذاکرات توافقنامههای تجاری، بعید است که این تنها راه محدود بازگشت تولید صنعتی به ایالات متحده باشد. حتی اگر تولید برگردد، آن فقط تولید کارخانجاتی خواهد بود که بهشدت سرمایه بر و استفاده محدودی از کارگران است. علاوه بر این، نمیشود گفت که اشتغال تازه در همان مکانهایی رخ خواهد داد که اشتغال از دست رفته است. بنابراین حمایتگرایی مشکل آنهایی را که شغلهای صنعتی را از دست دادهاند حل نخواهد کرد.