راز ظهور و سقوط دولت‌ها

۱۳۹۸/۱۰/۰۱ - ۰۰:۲۹:۲۹
کد خبر: ۱۵۹۷۲۸
راز ظهور و سقوط دولت‌ها

اندیشه ابن‌خلدون در تحلیل‌های تاریخی از اهمیت بسزایی برخوردار است. این فیلسوف، جامعه شناس و تاریخ نگار اسلامی که در قرن 14 میلادی به دنیا آمد در مهم‌ترین کتاب خود به بررسی و سیر تحولات تاریخی و با نگاه علمی به این تحولات می‌پردازد. در همین خصوص مرکز پژوهش‌های مجلس در گزارشی به سیر تطور اندیشه این فیلسوف پرداخته که در زیر بخش‌های مهم آن آورده شده است:

ابن‌خلدون متفکر و دانشمند بزرگ جهان اسلام در رمضان سال 732 هجری (1332 میلادی) در تونس و در خانواده‌ای اندلسی که به آنجا مهاجرت کرده بودند، متولد شد. او اگرچه در نوجوانی پدر و مادر خود را از دست داد، اما محیط خانوادگی او، پر از فضل و طلب علم بوده و همین زمینه خانوادگی مساعد، کمک فراوانی به دانش‌آموزی او کرد. زندگی علمی و سیاسی او، پرتلاطم بوده و قسمت‌های زیادی از آن به مسافرت و مهاجرت از یک شهر به شهر دیگر گذشته است. تنها کتاب مهمی که از ابن‌خلدون باقی مانده است «کتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان االکبر» است. در این کتاب مباحث گوناگونی از روایات تاریخی و تحلیل‌های آن تا بحث عمران و عصبیت در پیوند با اجتماعات انسانی و نیز مباحث مربوط به سیاست و حکمرانی مانند تشکیل دولت و چرخه اوج و زوال آن طرح شده است.

این کتاب برای نخستین‌بار در سال 1336 توسط محمد پروین گنابادی به فارسی ترجمه شد. ترجمه مناسب و روان شادروان گنابادی مبنای ما برای نوشتن فصول پژوهش حاضر است. سه فصل این پژوهش منحصراً به فهم دقیق نوشته‌های گوناگون ابن‌خلدون در فصول متعدد کتاب «مقدمه» می‌پردازد. بدین‌منظور سه مفهوم اساسی (تاریخ، عمران و عصبیت و دولت و انحطاط آن) به عنوان هسته فکری اصلی بسط یافته ابن‌خلدون در کتاب مقدمه انتخاب شده و مباحث مربوط به این سه مفهوم، در سه فصل سامان یافته‌اند. در این سه فصل تنها دغدغه ما بیان سخن ابن‌خلدون بوده و به تفسیرها یا نقدهای بعدی مفسران و منتقدان آرای او نظری نداریم. البته مقدمه حاضر می‌کوشد تا در ابتدا گزارشی از تفاسیر و انتقادات مفسران مسلمان و غیرمسلمان درباره زوایای فکری گوناگون این اندیشمند اسلامی بزرگ که لحظه مهمی از اندیشیدن در تاریخ جهان اسلام بوده عرضه کند.

محسن مهدی، ناصف نصاف، زید احمد، ریچارد باسلی و ... کسانی هستند که به تفسیر محیط فکری و سیاسی ابن‌خلدون و اندیشه‌های او پرداخته‌اند.

 نخستین نکته‌ای که در فهم معرفت‌شناسی ابن‌خلدون حایز اهمیت است، روش رئالیستی فکری حاکم بر دوران اواخر سده‌های میانه تمدن اسلامی و بالاخص اندیشه اوست.

چهار نکته اساسی وجود دارد که می‌توان اندیشه واقعگرای ابن‌خلدون را در آن خلاصه کرد 1- اندیشه ابن‌خلدون با هرگونه مجرداندیشی محض مخالف است. انسان ناتوان از آن است که در اندیشه یا به وسیله آن از افق طبیعت و واقعیت‌های عینی گام فراتر گذارد. تجرید منظم یا علیت ماوراءالطبیعی نمی‌تواند شناخت اطمینان بخشی را تضمین کند. حاصل این امر از هم پاشیدن فلسفه است که می‌خواهد کل را تبیین کند. 2 -  بی‌ثمر بودن تفکر نظری، اندیشه را وادار به جست‌وجوی تعقلی می‌کند که منطبق بر موقعیت آن در برابر اشیای مادی و منفرد باشد. تجربه گرایی می‌تواند فقط نقطه آغاز باشد، روش جست‌وجو از حیث اشیا باید به مناسبات حاکم بین آنها و به ویژه بر مناسبات علّی تکیه کند و از حیث اندیشه، این روش باید متکی بر فعالیت مفهوم‌ساز ذهن باشد، فعالیتی که در حکم به اوج می‌رسد و در این حکم، شکل و محتوا از لحاظ کرداری و ساختاری یکی می‌شوند. 3- گرایش عمیقی که در دو نظر پیشین وجود دارد عبارت از اقتضای عینیت است که در نهایت می‌خواهد نخستین ارزش حقیقت را بیشتر به اشیا و امور نسبت دهد تا به نظریات بیتردید. خرد مقام مهمی دارد، اما این مقام نسبی و محدود است. لذا، ترکیب مقتضیات عینیت و ضرورت عقلی ترجمان خود را در واقعگرایی مثبت و مبتنی بر روش می‌یابد. 4- واقعگرایی از همه نتایج الزامی خودآگاه نیست، فاقد نقد مبانی عینی و ذهنی خود است و از تفاوت‌هایی که قلمروهای واقعیت را از هم جدا می‌کند و از نتیجه این امر در زمینه روش آگاهی روشنی ندارد. روش واقعگرایی ابن‌خلدون در معرفت‌شناسی، تأثیر مستقیمی بر طرح مسائل گوناگون مانند عمران، عصبیت، تاریخ، انحطاط دولت‌ها و ... دارد. چگونگی روایت حادثه تاریخی، تفسیر این حادثه و ربط آن به سیر کلی انحطاط دولت‌ها و تمدن‌ها، وجود دو نیروی متعارض عمران بدوی و حضری و ... همگی جز در فهم روش واقعگرای ذکر شده ممکن نیست. اکنون می‌کوشیم تا به آرا و اندیشه‌های مفسران و منتقدان مختلف ابن‌خلدون بپردازیم.

  اندیشه تاریخی

ابن‌خلدون بی‌شک یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندانی است که به‌طور مبسوط به بررسی و تحلیل تاریخ پرداخته و نگاهش مبتنی بر صرف روایت تاریخ نبوده است. جایگاه او در حدی است که به گواه بعضی از محققان، وی بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخی است که در جهان اسلام تاکنون پدیدار شده و یکی از بلندمرتبه‌ترین فیلسوفان تاریخ در تمام زمان‌هاست

اندیشه تاریخی ابن‌خلدون درواقع در نقطه تلاقی جریان تجربه سیاسی و جریان اندیشه فلسفی او قرار گرفته و محققان چهار عامل را (که قسمتی از آنها مربوط به لحظه تاریخی خاصی است که در آن می‌زیست )در خلق اثر استثنایی او و توجه ویژه‌اش به تاریخ مهم دانسته‌اند این عوامل عبارتند از: تأثیر موقعیت خانوادگی، تربیت و تجربه بسیار پرمایه، پدیده‌های اجتماعی فوق‌العاده جالب، انحطاط اجتماعی و بحران فراگیر مدنیت عربی ـ اسلامی.

نوع نگاه او به تاریخ بیشتر در جهت پرهیز از تاریخ نگاری رایج در جهان اسلام بود که بر صرف روایت تاریخ تکیه می‌کرد. این نوع از تاریخ نگاری توصیفی به یک دلیل اساسی نمی‌توانست مطلوب ابن‌خلدون باشد، زیرا روایت صرف حادثه‌ای که در گذشته رخ داده کافی نبوده و ما نیازمند حرکت به طرف نوعی از تاریخ نگاری هستیم که (انحطاط) دولت‌ها و تمدن‌ها موضوع اصلی آن باشد. تاریخ نگاری مورد انتقاد او نوع اول تاریخ نگاری است که بیشتر به توصیف ظاهری وقایع می‌پردازد و تلاشی برای پی بردن به کنه و عمق قضایا نمی‌کند. قدم مهمی که ابن‌خلدون در مقدمه برمی‌دارد و اثر او را به یک استثنا در زمانه خود بدل می‌کند، ورود حادثه تاریخی به دستگاهی تحلیلی از مفاهیم است که (علت‌شناسی انحطاط) دغدغه اصلی آن است. چنین تلاشی البته مستلزم تأسیس علم تاریخ و ارتقای مقام تاریخ از صرف روایت گذشته، به علمی جدید بود. علمی که متکفل تحلیل حوادث تاریخی باشد که در زمان ابن‌خلدون وجود نداشت. ابن‌خلدون پی برد که دو جنبه از تاریخ با هم ارتباط نزدیک دارند: برای پی بردن به علل و طبیعت رویدادهای تاریخی، باید کار را از اطلاعات درست آغاز کرد، ولی برای آنکه بتوان اطلاعات درباره رویدادها را تصحیح کرد و درست را از نادرست تشخیص داد باید طبیعت و علل آنها را دانست. ازاین رو برای نگارش تاریخ دقیق درباره اسلام باختری معاصر، لازم بود که وی جنبه باطنی تاریخ را بداند، آثار مورخین اسلامی پیشین را مطالعه کرده و بپذیرد که آنها دارای چنین دانشی نبوده‌اند، بلکه اکثر آنها فقط اطلاعاتی را که از راویانشان به آنها رسیده بود نقل می‌کردند. ابن‌خلدون سپس این سوال را مطرح کرد که آیا طبیعت و علل رویدادهای تاریخی در هیچ رشته علمی دیگری غیر از تاریخ نگاری بحث شده‌اند یا خیر. او در رشته‌هایی که می‌پنداشت احتمالا به این‌گونه مسائل توجه کرده‌اند به ویژه علم سیاست و خطابه و اصول فقه، به کندوکاو پرداخت و دریافت که همه آنها درباره این مساله به‌طور پیرامونی بحث کرده‌اند. در نتیجه ابن‌خلدون احساس کرد که لازم است خود او علم تازه‌ای بیافریند که به این مساله بپردازد و مبادی و اسلوب و موضوع و هدف آن را تعریف کند. از نظر محسن مهدی، هدف اصلی ابن‌خلدون فقط روایت تاریخ نبود، بلکه می‌خواست از حد تاریخ نیز فراتر رود. وی می‌خواست که از تاریخ درس عبرت آموزد نه آنکه صرفا آن را مرور کند. به این بسنده نمی‌کرد که خوانندگان خود را با استفاده از شیوه‌های خطابی زبان اندرز دهد، بلکه قصد داشت که تاریخ را از راه قیاس، تفاهم نظری و تحلیل ماهیت و علل رویدادهای تاریخی تفسیر و رموز آن را آشکار کند. با این طرز برخورد با تاریخ، رویدادهای ظاهری دیگر هدف اصلی و پایانی پژوهش‌های او نبود. اینها صرفاً موادی را فراهم می‌کردند تا قوانین کلی که در پشت این رویدادها نهفته بود از آن به دست آید. این قوانین نیز به نوبه خود رویدادها را با نشان دادن طبیعت و علل آنها تشریح می‌کرد. مقام برجسته عبرت در عنوان و متن کتاب دلالت بر همین معنی دارد: یعنی گذشتن از ظواهر تاریخ به طبیعت باطنی آن.

پژوهش محسن مهدی درباره ابن‌خلدون و اشاره به جنبه باطنی اثر او، در ادامه پژوهش‌های استادش لئواشتراوس بود که قائل به چند لایگی متون مهم در تمدن اسلامی قرون میانه مبتنی بر نمایش میان عوام و خواص بود. این چند لایگی متون به دلایل گوناگون ازجمله نامناسب بودن طبیعت عمده انسان‌ها برای شنیدن حقایق فلسفی بود. اشتراوس عقیده داشت که فارابی از مهم‌ترین فیلسوفان عصر پیشامدرن بود که در سنتی باطنی به نگارش متون خود دست زده است. محسن مهدی نیز که در سال‌های دهه پنجاه و شصت میلادی شاگرد اشتراوس بود اثر خود درباره ابن‌خلدون را با الهام از چنین رویکردی برای فهم مقدمه به نگارش درآورد. به همین دلیل او مقدمه را در ادامه سنت فیلسوفان مسلمان سده‌های میانه و مبتنی بر وجود تمایز میان ظاهر و باطن و تعمیم این تمایز به تاریخ می‌دانست. وی غرض اصلی ابن‌خلدون را پیجویی جنبه‌های باطنی تاریخ می‌داند. غرض از بحث ابن‌خلدون نه بیان اشتباهات خاصی است و نه علل ارتکاب آنها، بلکه غرض، آشکار کردن رازی است که تا آن زمان نامشهود مانده بود. یعنی اینکه درست نوشتن تاریخ مستلزم آگاهی از ماهیت رویدادهای تاریخی و بررسی مداوم اخبار منقول براساس این آگاهی است، تا هرچه با آن مطابقت می‌کند پذیرفته و بقیه رد شود. مقایسه ابن‌خلدون با ماکیاولی از دیگر تلاش‌هایی است که مفسران برای توضیح و تبیین جایگاه و آرا وی انجام داده‌اند. ماکیاولی که فیلسوفی ایتالیایی بود در زمانه پرآشوب سده شانزدهم زندگی می‌کرد و آثار مختلفی همچون (شهریار) و (گفتار)را به نگارش درآورد. تأثیر ماکیاولی بر سیر تمدن غرب به حدی بود که بعضی او را نخستین موج تجددی می‌دانند که بر پیکره سنت در غرب فرود آمد و راه را برای عصر مدرن گشود. به همین دلیل مقایسه ماکیاولی با ابن‌خلدون جدای از روشنگری درباره ابعاد نظری گوناگون آنها، می‌تواند نشانگر جایگاه رفیع ابن‌خلدون نزد اندیشمندان غربی باشد. این مقایسه تنها منحصر به آرای گوناگون آنها نیست، بلکه زمانه پرآشوب، ولی حساس هر دو نفر، متغیری مهم در شکل‌گیری افکار آنها ذکر شده است. جان کندی پژوهشگر غربی معتقد است: اهمیت ماکیاولی و ابن‌خلدون تاحدودی ناشی از ماهیت متلاطم زمانه آنها از یک طرف و تلاش‌های آنها برای قضاوت و داوری تجربی و علمی درباره چنین دورانی است. البته میان جوامعی که این دو در آن زندگی می‌کردند، تضادها و تفاوت‌های بسیاری هم وجود دارد. خشونت و جنگ‌های متعدد از نظر ابن‌خلدون، اراده الهی است، اما ماکیاولی، سالوس و ریایی را در پشت این جنگ‌ها و خشونت‌ها می‌دید که نیازمند ریشه کنی است. از اینجاست که ابن‌خلدون به ضرورت پرداختن علم تاریخ به عمران و نقش عصبیت در شکوفایی یا انحطاط اجتماعات انسانی می‌پردازد. درواقع زمانه پرآشوب او، عامل موثری در انگیزه بخشی او برای تحلیل انواع اجتماعات انسان و ریشه‌های پیدایش، شکوفایی و زوال آنها بود.

  تشکیل دولت‌ها و علت‌شناسی انحطاط آنها

ابن‌خلدون از مقدمات خود درباره تاریخ، عمران و عصبیت لزوم توجه به چرخه تشکیل، اوج و انحطاط کشورها و دولت‌ها را نتیجه می‌گیرد. دغدغه انحطاط و تباهی، در سراسر کتاب مقدمه مشهود بوده و فهم دقیق تاملات او درباره مراحل پایانی دولت‌ها و کشورها ضروری است. از نظر او هنگامی که یک قوم شکست می‌خورد، این شکست تنها در شکست نظامی یا سیاسی هیات حاکمه آن خلاصه نشده و این شکست تمامی ابعاد زندگی آن قوم را فرا می‌گیرد. از اختلافات مفسرین ابن‌خلدون، بررسی نسبت رابطه او با فلسفه و فیلسوفان قبل از خودش است. محسن مهدی (در چارچوبی اشتراوسی) می‌کوشد تا ابن‌خلدون را در تداوم سنت فلسفی جهان اسلام معرفی کرده و به همین دلیل به سه مبحث در کتاب مقدمه می‌پردازد: نسبت میان وحی و عقل (و رابطه فلسفه و شریعت) تداوم فلسفه افلاطونی و بحث نبوت.

از نظر محسن مهدی هرگونه کوشش واقعی برای مطالعات فلسفی در جامعه اسلامی باید با سه پرسش جداگانه و در عین حال به هم پیوسته مواجه شود و به آنها پاسخ گوید که عبارتند از: 1-  فلسفه چیست؟ 2- رابطه میان فلسفه و شریعت از چه قرار است؟ 3- چگونه یک فیلسوف در جامعه‌ای که بر شالوده چنین شریعتی بنا شده است باید به تحقیق بپردازد و نتایج آن را ابلاغ کند.

مهم‌ترین فرقی که ابن‌خلدون در مطالعه خود درباره «علوم موجود در تمدن اسلامی در عصر او»  قائل شده فرق میان علوم طبیعی و علوم نقلی است. علوم طبیعی، علوم فلسفی نیز نامیده شده و علوم نقلی را علوم «وضعی» نیز می‌نامد. علوم وضعی در وهله نخست علوم شرعی یا علومی هستند که بر شالوده احکام وحی الهی استوارند. ازاین رو فرق اصلی میان علوم فلسفی و علوم وضعی، مأخذ اصلی آنهاست که در اولی عقل بشر و در دومی شریعت پیغمبر است. گروه اول مربوط به چیزهایی است که با عقل می‌توان به آنها پی برد، تاحدود و به طریقی که عقل بر آنها آگاهی دارد. گروه دوم مربوط به تعالیم یا احکام شارع است تا حدود و به طریق که او تعلیم یا تکلیف کرده است. ابن‌خلدون می‌فهماند که میان فلسفه و شریعت و میان فلاسفه و جوامعی که بر شالوده شریعت‌های گوناگون بنا شده‌اند اگر عدم توافق، تضاد و کشمکش وجود نداشته باشد لااقل یک فرق اساسی وجود دارد. در آن صورت چگونه فلسفه می‌تواند در جامعه‌ای که بر شریعت بنیانگذاری شده است وجود داشته باشد؟ چگونه فیلسوف می‌تواند در جامعهای که اصول و مبادی آن متفاوت با مبادی و اصولی است که زندگی او(محقق) بر آن بنا شده است، به زندگی فلسفی خود ادامه دهد؟ سخن کوتاه، رابطه صحیح فلسفه با جامعه چیست؟ این مهم‌ترین سوالی است که فلسفه اسلامی و پیش از آن فلسفه یونان با آن روبه‌رو بود. طرز پاسخ فلسفه اسلامی به این سوال، سیرت و سرنوشت فلسفه را در جهان اسلام تعیین کرد. تحلیل ناصف نصاف از اندیشه ابن‌خلدون و نسبت آن با سنت فلسفی در جهان اسلام، در تضاد با تحلیل محسن مهدی بود و اتفاقاً از نظر ناصف نصاف، اندیشه وی بیان یأس فلسفه است و سرنوشت فلسفه در فرهنگ عربی ـ اسلامی امیدهای مینرو Minerr الهه حکمت) را بر باد داده است. درحالی که محسن مهدی، ابن‌خلدون را در ادامه سنت ابن رشد معرفی می‌کند و هدف او را احیای فلسفه در جهان اسلام می‌داند. از نظر او متکلمان با آشفته کردن فرق میان عام و خاص، فرق میان علوم وضعی مبتنی بر شرع و علوم فلسفی مبتنی بر برهان عقلی را لوث کرده‌اند. ابن‌خلدون با طرح دوباره فرق میان عام و خاص و میان علوم وضعی و فلسفی، قصد خود را که احیای فلسفه در جامعه اسلامی بود اعلام کرد و برای آنکه این کوشش ثمربخش باشد، باید رابطه میان علوم شرعی و فلسفی را مطالعه و مأخذ خاص درهم‌آمیختگی آنها را ذکر کند و از این راه هر دو را رهایی بخشد و آنها را دوباره به سوی هدف‌های صحیح‌شان رهبری کند. رابطه میان سیاست شرعی و سیاست عقلی از دیگر مسائلی است که در کتاب مقدمه به آن پرداخته می‌شود. ابن‌خلدون خلافت اسلامی را نمونه سیاست شرعی از یک طرف و ایران باستان را نمونه‌ای از سیاست عقلی می‌داند. اگرچه در فصول بعدی به تمایز این دو نوع از سیاست پرداخته می‌شود، اما در اینجا لازم است که به بحث مصالح همگانی در این دو نوع سیاست اندکی بپردازیم. در سیاست شرعی مصالح همگان، هر چیزی است که به سامان دادن صحیح هدف‌های گوناگون بشر و بالاتر از همه به سعادت نفس کمک کند. بنابراین تفاوت آشکاری میان مصالح همگان در سیاست عقلی و شرعی وجود دارد: سیاست عقلی فقط آنچه موجب لذت جسم و ادامه بهره مندی مداوم از مزایای زندگی اجتماعی می‌شود مصالح همگانی می‌داند و حال آنکه در سیاست شرعی مقصود از مصالح همگان تابع قرار دادن این هدف‌ها بر رفاه یا فضیلت نفس و برخورداری از سعادت واقعی است. همچنین میان معنای میانه‌روی و عدالت در سیاست‌های عقلی و شرعی فرق آشکاری وجود دارد. در سیاست شرعی میانه روی یعنی محدودیت بهره مندی از خوشی‌های جسمانی و مزایای زندگی اجتماعی نه به دلیل ادامه لذت بردن از این خوشی‌ها و فراهم آوردن خوشی‌های همانند برای افراد دیگر اجتماع، بلکه به مقصد روگردانی از همه خوشی‌ها، مگر آنهایی که برای نیل به سعادت و فضیلت واقعی نفس ضرورت دارند. عدالت در سیاست شرعی معنایش این نیست که کسی نباید برای بهره مندی از خوشی‌های تن و مزایای زندگی اجتماعی به حق دیگران تعدی نکند و قوانین را که هدف‌شان فراهم کردن حداکثر لذت برای همه افراد اجتماع است مراعات کند، بلکه معنایش پارسایی و احترام به حق دیگران برای ادامه یک زندگی پرهیزکارانه و ایفای وظایف خود در برابر خداوند و اطاعت از شرع و شارع است. در سیاست شرعی میانه روی و عدالت، دنیوی نیستند، بلکه فضایلی روحانی هستند. همچنان که در فصول بعدی به تفصیل می‌بینیم، عصبیت جزو مفاهیم مرکزی و اصلی کتاب مقدمه است. بودن آن عامل دلاوری و جنگاوری و پیروزی تلقی شده و ضعف آن نیز نشانه‌ای بر شکست و انحطاط انگاشته می‌شود. ابن‌خلدون در بعضی موارد از پیروزی یک عصبیت بر عصبیت دیگر یا بالعکس از شکست یک عصبیت تضعیف شده به دست عصبیتی نیرومند سخن می‌گوید. گویی که در نبردها، این عصبیت‌ها هستند که به جنگ همدیگر می‌روند و پیروزی یا شکست متعلق به آنهاست. هدف عمده عصبیت‌ها فتح قدرت و رسیدن به مقام تخت و تاج است و هنگامی که این هدف عصبیت‌ها برآورده شود و دوران اوج و شکوفایی پایان پذیرد، چرخه زوال و نابودی شروع می‌شود. ناصف نصاف که از مفسران ابن‌خلدون است، توجه ویژه‌ای به سه دوره تحول دولت‌ها از منظر ابن‌خلدون دارد. این سه دوره بدین شیوه در کتاب بسط یافته است:

الف- دوره رشد

پیدایش یک دولت تازه عموماً به دو طریق انجام می‌شود: 1.دولت فرتوت بر اثر حمله یک کشورگشای خارجی ساقط می‌شود، 2 .دولت کهن انسجام خود را از دست می‌دهد و حکام ایالات دور از مرکز به چنان استقلالی دست می‌یابند که سرانجام دولت‌ها و سلسله‌های تازه ایجاد می‌کنند. در حالت اخیر، دولت نوین از نوعی تداوم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بهره‌مند می‌شود.

ب- دوره اوج نظام جامعه

تا این مرحله تقریبا به کلی متوجه قلمرو عامل سیاسی بود. تا این مرحله، بنیاد دولت گذاشته شده و ثبات آن به نظر تأمین است. اکنون پویایی نظام در شرف تغییر مسیر است. در این مرحله، به جای تفوق عامل سیاسی، ما به زودی شاهد بروز تأثیرات قاطع قلمروهای اقتصادی و فرهنگی خواهیم شد. تعادل نظام از این وضع برای نمایاندن شکوه قدرت و افتخار خود بهره‌برداری می‌کند. لکن، در بطن این رونق، گرایش به انحطاط فزونی می‌گیرد.

ج - دوره فروپاشی

سومین مرحله دور جامعه ـ دولت نسبتا از دو مرحله دیگر طولانی‌تر است و ابن‌خلدون هم آن را بیش از دو مرحله پیشین تفصیل می‌دهد. به این معنی، ایشان پیش از آنکه نظریه پرداز تأسیس جامعه ـ دولت باشد، نظریه پرداز انحطاط آن تلقی می‌شود. فهم این نکته، با توجه به موقعیت تاریخی زندگانی او که منشأ صورت‌بندی طرح مقدمه بوده آسان است. مرحله سوم به این علت طولانی‌ترین است که در مقایسه با دو مرحله دیگر، عوامل تعیین‌کننده تحقق و تکمیل آن را نمی‌توان با همان قاطعیت مشخص کرد. البته ابن‌خلدون بارها از رواج ناز و نعمت و تجمل‌طلبی در کنار تضعیف عصبیت و روحیه دلاوری، به عنوان نشانه‌های مهمی برای شناخت مرحله فروپاشی نام می‌برد.