چرا جنگها هیچگاه پایان نمییابند
مایکل ال. فالک| ترجمه :یوسف نوریزاده|
نقد اقتصاد سیاسی|
جنگ در سرتاسر تاریخ بشریت، یگانه عامل معرف هستی ما روی این سیاره بوده؛ و هرگز پایان نمییابد. هزینههای عظیم آن به لحاظ زندگیهای بربادرفته، پولهای خرجشده، و رنجهایی که بر بشر رفته، مصیبتی مستمر برای بشریت به بار آورده اما همواره مورد غفلت قرار گرفته است. کشتنِ همنوعانمان به عنوان رکنی شرمآور برای گونه ما بر جریده تاریخ به ثبت رسیده است. با این حال، در نحوه مواجهه با یکدیگر عامل «شرمناکی» به ندرت عاملی تعیینکننده بوده است. تاریخ بهوضوح نشان میدهد که کشتار بیامانِ همنوعان، در واقع، ماهیت راستین تمدن ما بوده است. ما توجیهات راهگشای عدیدهای برای بیحرمتی به شأن زندگانی همه ابنای بشر ابداع کردهایم تا حدی که کشتن، به هر دلیلی که باشد، بهطرز بس غمانگیزی به عنوان یک هنجارِ پذیرفتهشده مقبولیت عام یافته است. کافی است تبلیغات توجیهگر انبوه شهروندانِ اکثرا بیگناه و بهدامافتاده در کشاکش بین قدرتها را در نظر بگیرید. کشتن به اندازه زندگی به یک امر متعارف تبدیل شده، و ما بهندرت به خوف و هراس نهفته در این واقعیت پی میبریم. به لحاظ عاطفی به واسطه صحنههای رسانهای از واقعیاتی که خالی از احساسند، حس انسانی خود را نسبت به مرگ غمانگیز انسانها از دست دادهایم. بهرغم پیشرفتهای بسیاری که عمدتا پیشرفتهای فناورانه بودهاند، نحوه برخورد ما با یکدیگر هنوز به سبک و سیاق انسانهای قرون وسطی انجام میگیرد. با تخریب کشورها، شهرها، روستاها و جابهجایی میلیونها پناهنده که به سختی توانستهاند از خون و خونریزی جان سالم به در برند، چه بسا اسفناکتر از قبل به کشتار تعمدی همنوعانمان مبادرت میورزیم. حقیقت فجیعی که بهراحتی آن را تحریف کرده و پذیرای آن شدهایم این است که جنگ، در همه اشکال خود، تا حد قابلملاحظهای دیگر چیزی بیش از صرفا یک پدیده فرسایشی نیست یا، بیپرده گفته باشیم، به این بر میگردد که کدام جناح میتواند انسانهای بیشتری را از پا در آورد (یعنی پسر، پدر، دختر، مادر، برادر، خواهر، فرزند، پدربزرگ و مادربزرگ، قوم و خویش، و بیشتر) . آیا این معدومسازی تعمدی به دستیابی به آن هدف میارزد؟ آیا فرونشاندن عطش قدرت مهمتر از مرگومیر دایمی سایر انسانهاست؟ قداست زندگی با شیوه سنگدلانهای که اینگونه با طیب خاطر رخصت میدهیم از دست انسانها ستانده شود، از نظرها پنهان مانده است. ما حتی واژههای هوشمندانهای ابداع کردهایم تا روی خوف و هراس ناشی از کشتوکشتار بیرحمانه از این دست را بپوشانیم: پاکسازی قومی، نسلکشی، هولوکاست، نزاع و درگیری، اقدام پلیسی، زدوخورد، خصومت، رودررویی، مناقشه، تعرض، درگیری کنترلشده، مداخله نظامی، حمله پیشگیرانه، عملیات احتیاطی برونمرزی، که سرمنشأ همگی این رفتارها همان پدیده حی و حاضر است که جنگ باشد. کشتن، فارغ از آنکه چه واژهای برای آن بهکار رود یا چگونه در دهان خود بچرخانیم، همچنان کشتن است. نمیتوان به گرفتن ارادی جان انسانها طهارت بخشید.
هر مرگِ ناشی از قتل یک انسان به معنی فروکاهی حقارتبار تمدن انسانی برای بازماندگان است.
ما مثل سایر موجودات زنده این سیاره، دو وظیفه عمده داریم که فطرتا به هم تنیدهاند؛ 1- استمرار بخشیدن به هستی گونهها از طریق تولید مثل؛ 2- ادامه حیات. آنچه در این بین رخ میدهد معرف ماست. و با آنکه در فناوری به پیشرفتهای عظیمی نائل شدهایم، شاخص واقعی هویت ما شیوه پاسداشت تمامیت زندگی از جمله حیات سیاره ماست؛ انسانیتی برخاسته از همزیستی. تاریخ بهوضوح بارها و بارها به ما نشان داده که اکثریت عظیمی از گونه ما انسانها ازبنیاد نژادپرست، مغرض، متعصب و نابردبار نسبت به کسانی هستیم که به لحاظ رنگ پوست، ظاهر فیزیکی، زبان، فرهنگ، مذهب، نژاد، فاصله طبقاتی یا ملیت متفاوت از ما میباشند و همین امر به رفتارهای خاص ناخواسته دامن زده است. در بهترین وضعیت، این تفاوتها را تحمل میکنیم تا از ستیزهجویی پرهیز کرده تا صرفا «با هم کنار بیاییم»، بهجای آنکه رفتار اخلاقی و ایدهآلِ پذیرشِ بیقیدوشرط یکدیگر و مبتنی بر انسانیتِ متقابل را پیشه کنیم. متأسفانه رایجترین واکنش ما به این تفاوتها تنشزایی است که متناوبا در یک سیر قهقرایی به تعرض و خشونت منجر میگردد. یکی از عمدهترین عللِ خصومتهایی که با تناوب زیاد و با چنان سرعت «غیرارادی» دامن ما را میگیرد، به «قدرت» باز میگردد. بررسی کشاکشهای قدرتطلبانه در سرتاسر اعصار همواره حول و حوش ثروت، اقلیم و اِعمال اقتدار بر دیگران متمرکز بوده؛ همه این وجوه در پیوند با یکدیگرند. سرمایهداری یا تولید، کسب و حفظ ثروت، در اشکال گوناگونِ خود، سرمنشأ نمایش و تجلی قدرت بوده. تقریبا همه تعرضاتی که گونه ما بدان متوسل شده و جنگ بهراه انداخته توسط کسانی بوده که قدرت را به دست داشتهاند، یا بهدنبال کسب قدرت بودهاند. عمدتا جنگ همیشه ابزار طبقه حاکم بوده برای پیشبرد گسترش یا محافظت از منافع خود؛ چه با کنترل منابع باشد، چه اقلیم ویا مردم. مساله زندگی اکثریت به نفع اقلیتِ انسانها در میان است. از این روست که میلیونها انسان به جنگ گسیل میشوند تا بمیرند یا نقص عضو شوند، نه برای دموکراسی یا آزادی، بلکه برای کسب قدرت. قدرت، تشفی خاطری است برای منیت انسانی. نهایتِ لغزش منیت است، چه توسط همسر آسیبرسان انجام بگیرد، قلدر حیاط مدرسه، رییس دیکتاتورمآب، جبار سیاسی یا یک دولت الیگارش. با توجه به اهمیت این رفتار، آدمی شاید بگوید عملی است بیشوکم طبیعی، اما متاسفانه تا حد قابل ملاحظهای منبعث از توهمزدگی ماست و در نتیجه پذیرش جنگ به خاطر مقاصد عدیده ظاهری آن است. این شکل از نابخردی کوتهنظرانه که مشخصه جامعهای است که تا بدین حد پذیرای ستیزهجویی و جنگ است، نسبت به اثر زیانبار سرمایهداری هم نابیناست که بیتردید علتالعلل تنشها و نزاعهای جهانی است. قدرت به نظام سرمایهداری و به موفقیت نیاز مبرم دارد. و سرمایهداری برای ادامه حیات به ساختارهای قدرت نیاز دارد. ابزار آنها یا کنترل نیروهای بازار است یا، در مواقع اضطراری، دستدرازی خشونتبار فیزیکی و اقتصادی و زیستمحیطی، یا هر سه آنها. این اژدهای سهسرِ قدرت و سرمایهداری و دستدرازی است که زندگی بسیاری از گونههای بیگناه را به تباهی کشانده؛ چه انسان، چه غیر انسان. عملکرد سرمایهداری و موتور آن، والاستریت، فارغ از آنکه به چه دستاندازهایی میافتد، فقط به سودآوری نامحدود منوط است. هستی آنها دربست به انگیزه سودآوری وابسته است؛ تا بدان حد که انبوهی از کالاهای اساسی در قالب محصولات و خدماتی بازتولید میشوند که از مقصود اولیه خود دور شده و آگهیهای سرسامآور و بیپایان با تاختوتاز خود محصولات رفاهی غیر ضروری را به خورد مردم میدهند. اسم آن را «پیشرفت» میگذارند تا زندگی سادهتر و آسانتر شود! مهاتما گاندی میگفت «جهان به اندازه رفع نیاز همه دارد، اما نه به اندازه فرو نشاندن حرصوآز همه.» به زبانی صاف و ساده، جان سرمایهداری به حرصوآز بسته است تا مدام بیشتر تولید کند، نه به خاطر مصرفکننده، بلکه در عوض، به قصد سود بیشتر به نفع سهامداران خود.
سرمایهداری بدون سود نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. تعرض، بازوی قدرتمند سرمایهداری بوده. سرمایهداری هم ساختار قدرت را تغذیه میکند؛ و اگر چه این مقاله صرفا بر نابودی زندگی بر اثر جنگ متمرکز بوده، ضایعه بزرگ دیگری که از مخاطرات سرمایهداری است نابودی بهداشت و سلامت، محیط زیست، و زیرساختهاست که بهطرز چشمگیری بر زندگی میلیونها انسان اثر میگذارد. شاهان، ملکهها، فرمانروایان، امپراتوران، روسای جمهور، و نخستوزیران زیادی در سرتاسر تاریخ بهوضوح نشان دادهاند که بیهیچ شکوتردید بزرگترین تهدید برای زندگی روی این سیاره، عطش سیریناپذیر قدرت بوده است. برخلاف تعالیم آموزشوپرورشمان که هدف دولت نمایندگی دموکراسی است، در عوض به ابزاری در دست عدهای قلیل تبدیل شده تا با کنترل و استثمار تودههای غافل، از طریق ایجاد خوف و هراس، به ثروتهای عظیم و قدرت دست بیابند. ما به عنوان یکی از گونههای ساکن روی این سیاره به همراه سایر گونهها و موجودات زنده لازم است خوب در آینه به خود نظر بیفکنیم تا به حقیقت هستی خود و تأثیری که بر یکدیگر و بر سیاره گذاشتهایم پی ببریم. مساله دیگر این نیست که چه شدهایم، بلکه مساله این است که چه نشدهایم: ما به موجوداتی انساندوست تبدیل نشدهایم.آیا سرنوشت ما از این قرار بوده؟