اگر اقتصاد نخواندهایم تحلیل و توصیه نکنیم
حامد قدوسی
فرق کسی که «مدیریت مالی» و «اقتصاد مالی» خوانده است چیست؟ طبعا اینها برچسبهای دلبخواهی هستند و معنیشان از جایی به جای دیگر فرق میکنند. ضمنا بدیهی است که تفاوتهای زیادی هم دارند. مثلا احتمالا کسی که مدیریت مالی خوانده است، با مباحث حسابداری یا موضوعاتی مثل جنبههای عملیاتی مدیریت مالی بنگاهها و امثال آن بیشتر آشنا است (چون هدف این رشته هم کار در همین حوزه است.) از آن طرف کسی که «اقتصاد مالی» خوانده است، یاد گرفته که مسائل - خصوصا موجودیتهای مالی - را در چارچوب «تعادل بازار» ببیند و همیشه دقت کند که هر پدیدهای ماحصل تعامل هزاران عامل در سمت عرضه و تقاضای بازار است. خب میپرسید این نگاه چه اهمیت عملی دارد؟اهمیتش این است که جذابیت خیلی پدیدهها یا توصیهها که .در سطح یک بنگاه یا یک سهامدار یا یک مدیر صندوق ممکن است جالب و بهینه و کارا و زیرکانه جلوه کند، وقتی روی کل جمعیت یا بنگاههای کشور تعمیم داده شود، دود شده و به هوا میرود!
در واقع یک فرق نگاه مدیریتی و اقتصادی این است که نگاه مدیریتی برخی پارامترهای کلیدی مساله را مفروض و دادهشده و برونزا میگیرد و بعد سعی میکند در سطح انفرادی روی آنها بهینهسازی انجام بدهد. مثلا قیمت مشتقات مالی را مفروض میگیرد و میگوید بهترین کار برای یک فروشنده یا خریدار ماده خام چیست. یا قیمت محصولات را مفروض میگیرد و میگوید بهترین برنامه تولید چیست. یا میزان ریسک بازار و نوسانات را مفروض میگیرد و میگوید بهترین سبد سرمایهگذاری برای فرد چیست.
این نگاه تا زمانی که در حد مشورت برای یک بنگاه منفرد باشد خیلی زیان ندارد (هر چند میتوان در مورد اثر بخشی آن بحث کرد) ولی وقتی بخواهد وارد حیطه سیاستگذاری و توصیه به عموم جامعه و امثال آن بشود، میتواند خطرناک و ناقص و گمراهکننده باشد! دلیلش هم فکر میکنم برای خوانندگان روشن باشد: وقتی همه بنگاهها/افراد چنین توصیههایی را جدی بگیرند، دیگر پارامتر ورودی مساله بهینهسازی آن مقدار قبلی نخواهد بود! مثلا ریسک بازار یا قیمت مشتقات مالی یا ماده خام دیگر آن عدد سابق نخواهد بود. زیاد پیش میآید که وقتی دقیق تحلیل کنیم و این اثر بازخورد را لحاظ کنیم، ببینیم سیاستی که در سطح فردی به نظر خیلی کارا بود، در سطح کل جامعه اثر خاصی ندارد یا اثر بسیار اندکی دارد.
جمعبندی: هر تخصصی نقش و کارکرد خودش را دارد و جامعه مدرن نیاز به تقسیم کار تخصصی دارد. یک اقتصاددان مالی کمتر به مهارتهای انمضامی و عینی لازم برای کمک به مدیران یک بنگاه کوچک اقتصادی مجهیز هستند. از آن طرف، یک متخصص مدیریت مالی کمتر به شهودها و مدلهای ذهنی و دانش نظری که برای تحلیل در سطح عام جامعه یا درک تعادل کلی بازارها لازم است مجهز است. شک ندارم که خود خوانندگان گرامی مشابهتهای زیادی بین همین داستان و حوزههای دیگر رشته «مدیریت» خواهند یافت.