تجارت با وعده واکسن در ناصرخسرو
گلی ماندگار|اینجا همان جایی است که بر سر جان انسانها معامله میکنند، باور کردنی نیست که این خیابان زیبا با این همه بنای تاریخی همان خیابان معروفی باشد که آدم هاش انگار با تمام آدمهای دیگر فرق دارند، کسی دلش به حال بیماران نمیسوزد، اگر میخواهی اینجا قدم بزنی و دنبال دارو بگردی باید خیلی مراقب باشی، خریدن دارو از دلالان ناصر خسرو هم آداب و رسوم خاص خودش را دارد، اول باید خوب به صدای نجواهای این خیابان گوش بدهی، آرام و آهسته در گوشت نجوا میکنند، دارو ... دارو ... بعد کافی است که قدم سست کنی و بین رفتن و ماندن نگاهی به صاحب صدا بیندازی. خیلی زود نزدیک میشود و آرامتر از قبل میگوید: «دنبال چی میگردی؟ آبجی» برای گفتن کلمه «آبجی» سعی میکند صدایش را کلفتتر کند، شاید مردانهتر به نظر بیاید و تو بیشتر اطمینان کنی و دل به دریا بزنی و سوالت را بپرسی اما سوال پرسیدن هم اینجا به همین راحتی نیست. یعنی سوال را میتوانی بپرسی اما جواب گرفتن خیلی سخت است. کافی است اسم یک دارو را بیاوری تا آماج سوال و جوابهای دلال محترم قرار بگیری. انگار دوره بازجویی دیده باشد. فلان دارو را برای چه کاری میخواهی، چه دوزی میخواهی، اصلا چرا آمدی اینجا دنبال دارو؟ و خیلی سوالهای دیگر که اگر در جواب دادن تعلل کنی باعث میشوی که مشکوک شوند. پس از قبل جوابها را آماده کن که کم نیاوری. وقتی تند تند به سوالاتش جواب بدهی و کمی هم عجز و لابه را چاشنی صحبت هایت کنی بیشتر ترغیب میشوند برای اینکه تو را به دام بیندازند، به نظر طعمه خوبی میآیی، از آن طعمههایی که میتوانند انواع و اقسام داروهای تاریخ مصرف گذشته را به اسم داروهای درمانی مورد نظر تو با قیمتهای نجومی برایت ردیف کنند و سر آخر هم با گفتن این جمله که مطمئن باش جای دیگری این دارو را پیدا نمیکنی و اگر از ما نخری بعد حسرت میخوری که چرا وقتی میتوانستی جان عزیزت را نجات ندادی ضربه آخررا کاریتر وارد میکنند.
خیابان ناصر خسرو
حوالی ظهر یک روز آلوده
نفس کشیدن در این خیابان آن هم با شاخص آلودگی که بالای 180 قرار دارد کار راحتی نیست. اصلا سر و کله زدن با دلالان این خیابان در این هوای آلوده میتواند مرگ آور هم باشد، اما سعی میکنم به اعصابم مسلط باشم. راسته ناصر خسرو را پایین میآیم، هنوز به اواسط خیابان نرسیدهام که پسری 20 و چند ساله آرام بیخش گوشم میگوید: دارو ... دارو..
همین که پا سست میکنم خیلی سریع نزدیک میشود و میگوید: «بیا تا پاساژ»
پاساژی در کار نیست، یک دالان باریک با چند مغازه ابزار و یراق فروشی ... پشت سرش وارد میشوم به انتهای دالان که میرسیم، میگوید: «حالا من در خدمتم»
می گویم: راست است که اینجا واکسن کرونا میفروشند.
چشمانش را تنگ میکند و میگوید: « حتما هست که میگن. تو چی میخوای... ببخشید شما»
- من هم برای خریدن واکسن آمدهام، پدرم خیلی پیر است و برای او میخواهم. مادرم را همین یک ماه پیش به خاطر کرونا از دست دادم و نمیخواهم پدرم را هم از دست بدهم.
«ببین آبجی اگر واقعا دنبال واکسن میگردی باید با پول بیایی اینجا، تومن نه ... یورو... حتما میدونی، اول بیعانه میدی و بعد که واکسن حاضر شد بهت خبر میدیم مییای میبری، تا بیعانه هم ندی بیشتر از این حرفی نداریم بزنیم»
- خب از کجا معلوم که شما واقعا واکسن کرونا به من میدهید؟
«خب خواهرم اگر اطمینان نداری برو داروخانه بخر چرا اومدی اینجا؟»
به بهانه اینکه پول همراهم نیست از پاساژ بیرون میآیم و هنوز دو کوچه پایینتر نرفتم که مردی مسن راهم را سد میکند و میگوید: «دیدم با اون پسره رفتی تو پاساژ چی میخوای؟»
- دنبال واکسن کرونا میگردم. برای پدرم، خیلی پیر است و ...
«برای من قصه تعریف نکن» اگر پول داری بیا بریم چند تا خیابان پایینتر کارت رو راه بندازم وگرنه برو با پول برگرد.
- چقدر پول میخواد؟
« برای بیعانه حداقل باید 300 یورو بدی. بعد شماره تماس میدی و چند روز بعد برای تحویل گرفتن واکسن مییای همین جا».
- خب قیمت کامل واکسنه چقدره و چرا الان تحویل نمیدید؟
«فکر کردی ما اینجا واکسن انبار کردیم دختر. بیعانه که بدی ما سفارش میدیم و واکسن رو برامون میارن. در نهایت باید بین 1000 تا هزار و 200 یورو بدی. ولی تو انگار خریدار نیستی، دنبال چی میگردی؟»
- گفتم که واکسن را برای پدرم میخواهم.
«پس برو با پول بیا، اون پسره چقدر بیعانه خواست ازت؟»
- هیچی نگفت.
بدون هیچ حرفی از مرد میانسال دور میشوم. پس شایعه خرید و فروش واکسن در ناصر خسرو تا این جای کار درست از آب در آمده است. اما اینکه واقعا واکسن میفروشند یا داروی دیگر را به جای واکسن قالب میکنند مسالهای است که به این راحتیها نمیشود از آن سر درآورد.
از صوراسرافیل تا سوله بحران
کمی پایینتر میآیم، به خیابان صوراسرافیل میرسم، آن دست خیابان شلوغتر است و عرض خیابان را رد میکنم تا در شلوغی آن سوی خیابان شاید بتوانم دلالان بیشتری را پیدا کنم. این خیابان از ابتدا تا انتهاپاتوق دلالان دارو است. اینجا کرونا هم معنایی ندارد، کمتر کسی را میبینم که ماسک زده، روی در اغلب مغازهها نوشته بدون ماسک وارد نشوید، اما حتی فروشندهها هم ماسک ندارند. این سمت خیابان بیشتر مغازههای فروش لوازم جانبی دوربین است. به مردم نگاه میکنم، به نظرم نمیآید کسی برای خرید دارو به این خیابان آمده باشد، همهچیز در پوشش این مغازهها و رفت آمد مردم رنگ و بوی دیگری دارد. پیر مردی روی یک چهارپایه نشسته و نگاهم میکند. کمی که نزدیکتر میشوم میگوید: «دنبال دارو میگردی؟»
- بله دنبال واکسن کرونا میگردم. شما دارید؟
پوزخندی میزند و میگوید: «دختر جان هر کی بهت گفته اینجا واکسن میفروشن دروغ گفته. واکسن کجا بود؟ آدمای اینجا برای بازار گرمی این شایعه را سر زبانها انداختند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند، وگرنه همچین خبری اینجا نیست، دارو کرونا بخوای دارم، 8 میلیون همون داروی معروف رمدسیور. الان هندی این دارو را دارم اگر آلمانیش رو بخوای میره بالای10میلیون. البته الان ارزون شده اون اوایل هندیش رو هم زیر 20 میلیون پیدا نمیکردی.»
- اما چند نفر اینجا به من گفتند بیعانه بدهم برایم واکسن میآورند!
«بیخود گفتن. شاید چند ماه طول بکشه ... اونا از حالا ازت پول میگیرن و بعد هی دست به سرت میکنن. اگر واکسن اینجا پیدا میشد که الان ناصر خسرو جای سوزن انداختن نبود. البته بعضی بی وجدانها هم هستن که داروی تاریخ مصرف گذشته رو به اسم واکسن به مردم قالب میکنند. اونا که دیگه حسابشون با خداست. تو هم وقتت رو اینجا تلف نکن.»
چند خیابان پایینتر، معتادانی را میبینم که زیر نور کم رنگ خورشید زمستانی در حال چرت زدن هستند. خیلی راحت کنار خیابان نشستهاند و کسی هم کاری به کارشان ندارد، صورت و دستهایشان آنقدر سیاه است که انگار زغال فروشند. چند گونی کاغذ پاره هم کمی آن طرفتر کنار دیوار گذاشتهاند. وارد یکی از پاساژها میشوم. حضور زنی در کنار در یکی از مغازهها توجهم را جلب میکند، اینجا لوازم پزشکی میفروشند. مردی میان در ایستاده و آرام با زن صحبت میکند. صدایشان خیلی واضح نیست. اما کاملا مشخص است که بحث بر سر داروی آلبومین است. خیلی نمیتوانم نزدیک شوم اما صدای زن را میشنوم که با التماس میگوید: «حداقل ارزانتر بده، 10 تا احتیاج دارم، برای دخترم میخوام. من که همیشه از شما این دارو را میخرم، چرا هر روز گران ترش میکنید؟»
از پاساژ بیرون میآیم و منتظر میشوم. چند دقیقه بعد زن در حالی که آمپولها را توی کیفش جا میدهد از پاساژ بیرون میآید.
نزدیکش میشوم و سر صحبت را با او باز میکنم. میگوید: «دخترم سرطان خون دارد، این دارو را برای او میخواهم. سال 95 این دارو را 80 هزار تومان میخریدم و الان هر آمپول آن شده 350 هزار تومن تازه امروز میگفت 450 هزار تومن کمتر نمیده، چارهای ندارم، آنقدر التماس کردم تا به 400 تومن راضی شد.»
اتوبوس که از راه میرسد پا تند میکند و خودش را به اتوبوس میرساند.
به آن سوی خیابان میروم، سوله بحران، بحران کرونا اما نیاز به سوله ندارد که ... بحران دارو هم سوله نمیخواهد، همانطور که بحران آلودگی هوا...
پسر جوانی با لباسهای شیک کنار دیوار ایستاده، نگاهش که میکنم، لبخند میزند و میگوید: «دارو...» این بار من نزدیکتر میروم.
- واکسن کرونا دارید؟
« نه آبجی، واکسن که هنوز نیومده...»
- خب همکارهاتون گفتن دارند.
« نه آبجی اشتباه متوجه شدی، واکسن ندارند، بیعانه میگیرند، سفارش میدن، مسافری برات مییارن»
- واکسن کرونا را هم مسافری میآورند؟
« یه چیزی تو همین مایهها، حالا شما واکسن رو بگیر، چی کار داری چه جوری میاد، اگر بخوای من هم میتونم برات انجامش بدم. در ضمن رمدسیورارزون هم دارم، هندی فقط 10 تومن. این الان بیشتر از هر چیزی جواب میده.»
- من واکسن کرونا را برای پدرم میخواهم، سنش بالاست و میترسم کرونا بگیرد.
رمدسیور که داروی درمانی است چه ربطی به واکسن دارد؟
« گفتم اگه لازم داری با قیمت خوب بهت بفروشم، نمیخوای به سلامت. راستی اگر واکسن هم میخوای 500 بیعانه بده تا برات سفارش بدم. یورو نه تومن.»
به سوی انتهای خیابان میروم، همان خیابان که نبض خیلی از زندگیها در آن میتپد و گاه باز میایستد. اینجا ناصر خسرو است محله دلالی دارو به قیمت جان.