جهان تا سال ۲۰۲۵ چگونه خواهد بود؟
گروه گفتوگو
اندیشکدههای تاسیس شده توسط سیاسیون آمریکائی و سرمایهداران این کشور عموما با هدف تخریب کشورهای رقیب مطالعات خود را به سفارشدهندگان تحویل میدهند. اندیشکده استراتفور نیز از این قاعده مستثنی نیست و مطالعات جهتدار انجام میدهد که در آن همه رقبای امریکا را دارای عاقبتی ناکارآمد نشان میدهد. گزارش حاضر با هدف آشنایی خوانندگان ارجمند با دیدگاههای این اندیشکدهها درج شده و به معنای تایید نکات درج شده در آن نیست.
اندیشکده استراتفور برای پنجمین بار پیشبینی ۱۰ساله این موسسه اطلاعاتی را منتشر کرد.
اندیشکده استراتفور هر پنج سال یکبار از سال ۱۹۹۶ (یعنی ۱۹۹۶، ۲۰۰۰، ۲۰۰۵، ۲۰۱۰ و اکنون ۲۰۱۵) یک پیشبینی دورهیی ارایه داده است. موسسه اطلاعات جهانی استراتفور در دورههای گذشته پیشبینی کرد که اروپا نمیتواند بحرانهای مالی را با موفقیت پشت سر بگذارد. همچنین افول چین و مسیر جنگهای جهادگرایان ایالات متحده را پیشبینی کرد. البته استراتفور اشتباهاتی نیز داشته است. برای نمونه رویداد ۱۱سپتامبر و مهمتر از آن، ابعاد واکنش امریکا به این رویداد را نتوانست پیشبینی کند. اما این اندیشکده در ۲۰۰۵ پیشبینی کرد که ایالات متحده در دنیای اسلام [(منطقه خاورمیانه)] با مشکل روبهرو میشود و باید درگیری نظامی خود در آن منطقه را متوقف کند. استراتفور ضعف چین را بسیار زود پیشبینی کرد و این ضعف را هنگامی اعلام کرد که دیگران داشتند ظهور یک اقتصاد، قویتر از اقتصاد ایالات متحده را مشاهده میکردند. به گفته اندیشکده استراتفور، این موسسه همه رویدادها را پیشبینی نمیکند بلکه روی رویدادها و گرایشهای اصلی در دنیا تمرکز میکند. نمونهیی از پیشبینیهای استراتفور از دهه ۲۰۱۰ را در زیر مرور میکنیم:
پیشبینی وضعیت اقتصادی اتحادیه اروپا
جهان از سال ۲۰۰۸ که روسیه به گرجستان یورش کرد و بحران مالی ناشی از وامهای بیپشتوانه پدیدار شد درحال بازسازی ساختار خود بوده است. [در این میان] سه مدل پدیدار شده است. نخست، اتحادیه اروپا وارد بحرانی شد که نمیتوانست آن را حل کند و بر شدت آن افزوده شده است. ما پیشبینی میکنیم که اتحادیه اروپا هیچگاه اتحاد پیشین خود را باز نخواهد یافت؛ و اگر هم از این بحران به سلامت عبور کند در دهه پیشِ رو بسیار محدودتر و تکهتکهتر فعالیت خواهد کرد. به نظر نمیرسد که منطقه آزاد تجاری بدون بالا بردن سیستم حمایت از تولیدات داخلی بتواند به فعالیت خود ادامه دهد. ما پیشبینی میکنیم که آلمان در دهه پیشِ رو از یک زیان اقتصادی چشمگیر آسیب ببیند و لهستان در نتیجه این امر بتواند قدرت منطقهیی خود را بالا ببرد.
تضعیف روسیه در صورت تداوم تنش
با غرب
جبههگیری فعلی [غرب] علیه روسیه بر سرِ اوکراین محور اصلی نظام بینالمللی در چند سال پیشِ رو خواهد ماند ولی ما فکر نمیکنیم که فدراسیون روسیه بتواند با همین وضع فعلیاش برای یک دهه کامل سر کند. وابستگی شدید این کشور به صادرات انرژی و ناپایداری قیمتها موجب میشود تا مسکو نتواند روابط سازمانی خود در گستره فدراسیون روسیه را حفظ کند. ما پیشبینی میکنیم که قدرت مسکو به طرزی چشمگیر کاهش یابد و منجر به تکهتکه شدن رسمی و غیررسمی روسیه شود. و با سرعت گرفتن این روند در دهه پیشِ رو مساله ذخایر هستهیی روسیه به نگرانی اصلی بدل خواهد شد.
از دست رفتن جایگاه نخست چین
در شرق
چین چرخه خود به عنوان کشوری با رشد [اقتصادی] بالا و دستمزد پایین را کامل کرده و وارد مرحلهیی جدید شده که مبتنی بر [رشد اقتصادی با] سرعت متوسط است. این مرحله شامل رشد [اقتصادی] بسیار آهستهتر و یک خودکامگی بسیار قدرتمندتر است - البته برای جلوگیری از [قدرتگیری] نیروهای پراکنده و از هم دورشونده که به موجب رشد [اقتصادی] کند پدید آمدهاند. چین همچنان یک قدرت اقتصادی عمده خواهد بود ولی دیگر آن موتور پویای رشد [اقتصادی] جهانی که زمانی به شمار میرفت، نخواهد بود. جای چین را گروهی از کشورهایی پراکنده [در گوشه و کنار دنیا] که ما آنها را ۱۶کشور پساچین مینامیم - و بیشتر کشورهای آسیای جنوبشرقی، شرق آفریقا و بخشهایی از امریکای لاتین را در برمیگیرد - خواهد گرفت. چین دیگر یک قدرت نظامی ستیزهجو نیز نخواهد بود. ژاپن - هم به دلیل موقعیت جغرافیایی آن کشور و هم به دلیل نیازهای آن به عنوان یک واردکننده برجسته - به احتمال بسیار فراوان رقیب چین برای گرفتن جایگاه نخست در شرق آسیا خواهد بود.
وضعیت اقتصادی، سیاسی و نظامی امریکا
ایالات متحده همچنان قدرت نخست اقتصادی، سیاسی و نظامی در جهان خواهد ماند ولی درگیری و مداخله آن [در مسایل جهان] کمتر از گذشته خواهد شد. میزان پایین صادرات این کشور، وابستگی روزافزون این کشور به انرژی تولیدشده در داخل و تجربه این کشور در یک دهه گذشته موجب خواهد شد تا به طرزی فزاینده نگران و مراقب شرکت اقتصادی و نظامیاش در جهان باشد. ایالات متحده دریافته است که چه بر سر صادرکنندگان بزرگ خواهد آمد اگر مشتریان آن نتوانند یا نخواهند محصولات آن را بخرند. ایالات متحده دریافته است که قدرت خود را تنها تا حد سر جای نشاندن کشورهای متخاصم و دشمنِ امریکا به کار گیرد. ایالات متحده دریافته است که امریکای شمالی منطقهیی است که این کشور میتواند با شرکت گزینشی در جاهای دیگر به پیشرفت و رونق دست پیدا کند. ایالات متحده در برابر خطرات و تهدیدات استراتژیک با قدرت نسبی پاسخ خواهد داد ولی دیگر نخستین کشوری نخواهد بود که بر سرِ صحنه حاضر میشود - کاری که در سالهای اخیر انجام داده است.
با تغییر کشورهایی که نقش محافظ در بسیاری از نقاط دنیا را بازی میکنند، جهان مکانی نابسامان و درهم و برهم خواهد شد. تنها قدرت همیشگی و پایدار همان قدرت تداومدار و سنجیده ایالات متحده خواهد بود - قدرتی که البته بسیار پنهانتر و در دهه آتی بسیار کمتر از آن استفاده خواهد شد.
وابستگی کشورهای اتحادیه اروپا به یکدیگر
اتحادیه اروپا در برطرف کردن مشکل اصلی خود که نه منطقه یورو بلکه منطقه آزاد تجاری است، ناتوان خواهد بود. آلمان گرانیگاه اتحادیه اروپاست؛ این کشور بیش از ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی خود را صادر میکند که نیمی از آن به دیگر کشورهای اروپایی میرود. آلمان به چنان توانایی تولید بالایی دست یافته که به میزان چشمگیری از توانایی مصرف آن پیشی گرفته است و آلمان برای حفظ این رشد اقتصادی به صفر رساندن میزان بیکاری و ثبات و پایداری اجتماعی بر صادرات خود متکی است. ساختار اتحادیه اروپا - ازجمله قیمتگذاری یورو و تعیین بسیاری از مقررات [کشورهای] اروپایی - به گونهیی طراحی شده که این اتکا بر صادرات را آسان کرد
.
الگوهای رفتاری و نیازهای متفاوت
در اروپا
این امر اروپا را به حداقل دو بخش تقسیم کرده است. اروپای مدیترانهیی و کشورهایی مانند آلمان و اتریش دارای الگوهای رفتاری و نیازهای بهطور کامل متفاوتی [نسبت به دیگر بخشهای اروپا] هستند. بنابراین نمیتوان یک خطمشی سیاسی واحد را برای تمامی بخشهای اروپا بهکار برد. این مساله از همان ابتدا نیز مشکلساز بوده است ولی اکنون به بالاترین حد خود رسیده است. [و در نتیجه این امر] چیزی ممکن است برای بخشی از اروپا سودآور باشد و برای بخشی دیگر زیانآور. ملیگرایی هم اینک به طرزی چشمگیر افزایش پیدا کرده است. چیزی که این مساله را وخیمتر میکند بحران اوکراین و تمرکز کشورهای اروپای شرقی روی تهدیدِ مطرحشده از سوی روسیه است. نگرانی اروپای شرقی در مورد روسیه، خود پدیدآورنده اروپایی دیگر است و این یعنی در مجموع چهار اروپای متفاوت - تازه اگر انگلستان و کشورهای اسکاندیناوی را از دیگر بخشهای اروپا جدا کنیم. با توجه به عواملی مانند سر برآوردن گروههایی که مخالف قدرتگیری بیشتر اتحادیه اروپا در چپ و راست هستند، بالا رفتن بدبینیها نسبت به گروهها و جریانهای اصلی و نیز بالا رفتن محبوبیت گروههای جداییطلب در درون کشورهای اروپایی
میتوان نتیجه گرفت که تکهتکه شدنها و ملیگراییهایی که ما در ۲۰۰۵ و پیش از آن پیشبینی میکردیم، حالا به روشنی دیده میشود.
کشورهای کمنفوذ اروپا
این گرایشها ادامه خواهد داشت. اتحادیه اروپا ممکن است به نحوی از این وضع عبور کند اما باید این نکته را مدنظر قرار داد که روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی کشورهای اروپایی عمدتا توسط روابط دوجانبه یا چندجانبه محدود هدایت میشود که البته گستره آن کوچک است. چیزی که مسیر اروپا در دهه آتی را مشخص میکند، پیدایش مجدد دولت- ملتها به عنوان ابزار سیاسی این قاره است. در واقع، شمارِ ملت- دولتها به احتمال فراوان بالا خواهد رفت، چراکه بسیاری از جنبشهای شکلگرفته خواهان کنارهگیری کشورشان از اتحادیه اروپا، یا دارا بودن کشورشان از حق رای و نفوذ بیشتر در این اتحادیه هستند، که همین امر نیز میتواند به افزایش قدرت دولت- ملتها بینجامد.
مزایا و عیوب اتکا بر صادرات
همین آلمان از میان این تودههای دولت- ملتها به عنوان تاثیرگذارترین قدرت اقتصادی و سیاسی [در اروپا] سر برآورد. البته باید اشاره کرد که خودِ آلمان نیز بسیار آسیبپذیر است. آلمان چهارمین قدرت اقتصادی جهان است اما این جایگاه را با اتکا بر صادرات خود به دست آورده است. قدرتهای صادرکننده دارای یک آسیبپذیری در درون خود هستند: اینکه متکی بر میل مشتریان خود و توانایی آنها برای خریدن محصولات آنها هستند. به بیان دیگر، اقتصاد آلمان در گروی رفاه اقتصادی و محیط رقابتی است که آن کشور در آن فعالیت میکند.
پایین آمدن صادرات کشورهای اروپایی
در این باره میتوان گفت که نیروهای بسیاری علیه آلمان در حال کار کردن هستند. نخست، ملیگرایی روزافزون در اروپا سرانجام به سیستم حمایت از تولیدات داخلی و پایین آوردن واردات و پشتیبانی از بازار کار داخلی خواهد انجامید. [در این صورت] کشورهای ضعیفتر به احتمال فراوان کنترل سرمایه را در دستورکار خود قرار خواهند داد، در حالی که کشورهای قویتر به محدودسازی حرکت خارجیها - از جمله شهروندان دیگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا - در طول مرزهای خود روی خواهند آورد. ما پیشبینی میکنیم که این سیاست پشتیبانی از تولیدات داخلی در درون اتحادیه اروپا، به ویژه در بخش کشاورزی، در سالهای پیشرو توسط محدودیتها و موانع ایجادشده بر سر راه بازرگانی به اجرا درآید. این سیاستها به ویژه توسط کشورهای ضعیفتر اروپای جنوبی که نیاز دارند پایه و اساس اقتصادی خود را پس از رکود فعلی بازسازی کنند، اعمال خواهد شد. در سطح و مقیاس جهانی میتوانیم انتظار داشته باشیم که صادرات اروپایی با افزایش رقابت و نیز تقاضای بهشدت متغیر همراه باشد. بنابراین، پیشبینی ما اینگونه است که آلمان یک افول اقتصادی مدتدار را تجربه خواهد کرد که منجر خواهد شد یک بحران
اجتماعی و سیاسی در این کشور پدید آید که آن نیز موجب خواهد شد که تاثیر و نفوذ آلمان در اروپا طی ۱۰سال آتی کاهش پیدا کند.
افزایش قدرت اقتصادی و سیاسی لهستان
کشوری که در مرکز این رشد اقتصادی و افزایش نفوذ سیاسی قرار خواهد گرفت، لهستان است. لهستان توانسته است خارج از دایره آلمان و اتریش، یکی از چشمگیرترین رشدها را [در میان کشورهای اروپایی] داشته باشد. به علاوه، اگرچه جمعیت این کشور احتمالا پایین خواهد آمد ولی این کاهش جمعیت در مقایسه با دیگر کشورهای اروپایی بسیار کمتر خواهد بود. همزمان با آنکه آلمان تغییراتی منفی در اقتصاد و جمعیت خود تجربه خواهد کرد، لهستان روابط تجاری خود [با دیگر کشورهای اروپایی] را گسترش خواهد داد تا به عنوان قدرتی عمده [و نوپا] در بخشهای استراتژیک دشتهای اروپای شمالی مطرح شود. بهعلاوه، ما پیشبینی میکنیم که لهستان در 5سال نخست این دهه [(۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰)] به عنوان رهبر ائتلاف ضد روسیه - که البته رومانی را نیز در برمیگیرد - ظهور کند. در 5سال دوم این دهه [(۲۰۲۰ تا ۲۰۲۵)] این اتحاد [شکلگرفته علیه روسیه] نقشی اساسی در تعیین مرزهای جدید روسیه و بازپسگیری قلمروهای از دسترفته - چه به طرق رسمی و چه به طرق غیررسمی - ایفا خواهد کرد. سرانجام، با تضعیف روسیه، این ائتلاف به قدرت غالب نهتنها در بلاروس و اوکراین، بلکه حتی تا شرق اروپا تبدیل خواهد شد
و این امر نیز موجب بالا رفتن قدرت اقتصادی و جایگاه سیاسی لهستان و متحدانش خواهد شد.
امریکا به دنبال همکاری با لهستان
و رومانی
لهستان از برقراری یک رابطه استراتژیک با ایالات متحده سود خواهد برد. هرگاه که یک قدرت پیشتاز جهانی با یک شریک استراتژیک وارد یک رابطه میشود، این در جهت منافع [آن] قدرت جهانی خواهد بود تا شریک خود را تا حد امکان به لحاظ اقتصادی قدرتمند سازد؛ هم با هدف تثبیت جامعه آن شریک و هم برای توانمند ساختن آن برای ساخت یک نیروی نظامی. لهستان با کمک ایالات متحده در آن جایگاه قرار خواهد گرفت؛ همانگونه که رومانی قرار خواهد گرفت. واشنگتن منافع خود در آن منطقه را روشن ساخته است.
احتمال فروپاشی دوباره فدراسیون روسیه
بسیار بعید است که فدراسیون روسیه بتواند با این وضعیت دوام بیاورد. ناکامی روسیه برای تبدیل درآمدهای بخش انرژی خود به اقتصادی خودپویا، موجب شده است که اقتصاد روسیه با توجه به بالا و پایین رفتن قیمتها آسیبپذیر باشد. روسیه هیچ راهکار دفاعی برای مقابله با این نیروهای فعال در بازار را ندارد. با توجه به نحوه سازماندهی فدراسیون روسیه و با توجه به اینکه درآمدها[ی بخش انرژی] مستقیم به مسکو روانه میشود - آن هم بدون اینکه به طور مستقیم یا از طریق دولتهای منطقهیی [در سرتاسر روسیه] پخش شود - روسیه شاهد تفاوتی چشمگیر در نحوه پخش منابع است و این موجب خواهد شد تا روسیه تجربهیی داشته باشد شبیه آنچه اتحاد شوروی در دهه ۱۹۸۰ و همین روسیه در دهه ۱۹۹۰ داشت - و طی آن توانایی مسکو برای کار کردن روی زیربناها کاهش یافت و در این مورد، این مساله میتواند منجر به این شود که مناطق مختلف [روسیه] تنها به فکر خود باشند و حکومتهای خودمختار غیررسمی و رسمی برای خود تشکیل دهند. [و در این صورت] پیوندهای اقتصادی که مناطق مختلف روسیه را به مسکو پیوند میدهد، از میان خواهد رفت.
نقش پلیس مخفی روسیه برای جلوگیری از تجزیه
روسها به لحاظ تاریخی چنین مشکلاتی را با کمک پلیس مخفی- یعنی کا.گ.ب و جانشین آن، سرویس امنیت فدرال [روسیه] - حل میکنند. ولی پلیس مخفی [روسیه] اینبار و در این دهه نیز مانند دهه ۱۹۸۰ قادر نخواهد بود تا جلوی نیروهای گریز از مرکزی که میخواهند نواحی مختلف روسیه را از این کشور جدا کنند، بگیرد. در این مورد، قدرت سرویس امنیت فدرال [روسیه] کاهش خواهد یافت، چراکه رهبران روسیه باید تمرکز خود را روی اقتصاد ملی معطوف سازند. با متزلزل شدن اقتصاد، قدرت سرویس امنیت فدرال روسیه نیز پایین خواهد آمد و با از میان رفتن ترس از سرویس امنیت فدرال روسیه، تجزیه و تکهتکه شدن فدراسیون روسیه اجتنابناپذیر خواهد بود.
روسیه در بحران اوکراین چه از دست خواهد داد؟
در غرب روسیه، کشورهای لهستان، مجارستان و رومانی به دنبال این خواهند بود تا نواحی که روسها در برهههای گوناگون از آنها گرفتهاند را بازپسگیرند و تلاش میکنند تا بلاروس و اوکراین را نیز وارد جناح خود کنند و در جنوب روسیه هم میتوان گفت که توان روسها برای تداوم کنترل قفقاز شمالی از میان خواهد رفت و [در نتیجه] آسیای مرکزی بیثبات و ناپایدار خواهد شد. در شمالشرقی روسیه نیز منطقه کارلیان به دنبال این خواهد بود تا دوباره به فنلاند بپیوندد. در آسیای دور نیز میتواند گفت که مناطق دریایی که بیشتر به چین، ژاپن و ایالات متحده نزدیک هستند تا به مسکو، به صورت مستقل حرکت خواهند کرد. دیگر نواحی خارج از مسکو لزوما به دنبال خودمختاری نخواهند بود، اما دیگران این را بر آنها تحمیل خواهند کرد. نکته اینجاست: شورشی علیه مسکو شکل نخواهد گرفت، ولی توانایی رو به افول مسکو در کنترل و پشتیبانی از فدراسیون روسیه، پدیدآورنده خلأ در این میان خواهد بود و چیزی که در این خلأ بر جای خواهد ماند، همان پارهپارههای فدراسیون روسیه است.
خطر موشکهای هستهای روسیه
این امر پدیدآورنده بزرگترین بحران دهه آتی است. روسیه دارای مقادیر بسیار زیاد موشکهای هستهیی است که در سرتاسر مناطق داخلی این کشور پخش شده است. کاهش قدرت مسکو این پرسش را پدید میآورد که چه کسی این موشکها[ی هستهای] را کنترل میکند و چه تضمینی وجود دارد که از آنها استفاده نشود و این آزمونی بزرگ پیش روی ایالات متحده است. واشنگتن تنها قدرتی است که میتواند به این موضوع رسیدگی کند، ولی ایالات متحده قادر نخواهد بود که کنترل اماکن نظامی پرشمار روسیه را در دست بگیرد یا تضمین کند که هیچ موشکی در این فرآیند شلیک نخواهد شد. ایالات متحده یا مجبور خواهد بود راهحلی نظامی بیندیشد که اکنون بسیار دشوار است، یا خطر این موشکها را بپذیرد، یا تلاش کند تا دولتی باثبات و به لحاظ اقتصادی خودکفا در مناطق درگیر ایجاد کند تا بتواند به مرور زمان موشکها را خنثی کند. تصور اینکه این مشکل چگونه ادامه خواهد یافت دشوار است. هرچند با توجه به پیشبینی ما در مورد فروپاشی روسیه، چیزی که روشن است این است که باید راهحلی برای این مشکل اندیشیده شود؛ البته احتمالا در دهه آتی.
موضوع اصلی در 5سال نخست این دهه این خواهد بود که اتحاد کشیده شده میان دریای بالتیک و دریای سیاه تا کجا گسترش خواهد یافت. به لحاظ منطقی، این اتحاد باید به کشور آذربایجان و دریای خزر برسد. حالا چه این مساله به آنچه ما در مورد خاورمیانه و ترکیه پیشبینی کردهایم، وابسته باشد یا نباشد.
انتقال قدرت از دست دولت به جناحها
خاورمیانه - به ویژه منطقه میان سرزمینهای شرق مدیترانه و نیز شمال آفریقا - در حال تجربه نوعی فروپاشی ملی است. منظور ما از فروپاشی ملی این است که دولت- ملتهای به وجود آمده توسط قدرتهای اروپایی در قرن ۱۹ و ۲۰ دارند به جناحهای تشکیلدهندهشان فرو میشکنند که روابط میان آنها را خویشاوندی، مذهب، یا منافع اقتصادی تعیین میکند. در کشورهایی مانند لیبی، سوریه و عراق، ما شاهد تمرکززدایی و نوعی واگذاری دولت-ملت به جناحهایی هستیم که در حال جنگ با یکدیگر هستند و حتی این جنگها گاهی به خارج از مرزهای این کشورها نیز کشیده میشود.
تکرار تجربه لبنان در لیبی، سوریه و عراق؟
این روند بسیار شبیه است به تجربه لبنان در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که در آن قدرت مرکزی دست از فعالیت کشید و قدرت به جناحهای در حال جنگ با یکدیگر واگذار شد. جناحهای اصلی و کلیدی نتوانستند [به طور کامل] بر جناحهای دیگر غلبه کنند و دیگر جناحها نیز نتوانستند آنها را شکست دهند. این جناحها از خارج و نیز داخل مورد پشتیبانی و سوءاستفاده قرار گرفتند. درگیریهای میان این جناحها به شکل یک جنگ داخلی دهان باز کرد - جنگی که آرام شده است ولی پایان نپذیرفته است. همانگونه که خلأ قدرت در سرتاسر این منطقه ادامه دارد، گروههای جهادگرا فضا را برای انجام عملیات باز خواهند دید ولی حتی همین گروههای جهادگرا نیز درنهایت تقسیمبندیهای درونی و جناحهای خود را دارند.
وضعیت دشوار امریکا برای کنترل اوضاع در خاورمیانه و روسیه
نیروهای خارجی نمیتوانند جلوی این وضعیت را بگیرند. نیروی مورد نیاز و میزان بهکارگیری این نیروها بسیار فراتر از ظرفیتی است که ایالات متحده در اختیار دارد؛ حتی اگر ایالات متحده بتواند این ظرفیت را بسیار بالاتر از این هم ببرد، باز هم کافی نخواهد بود. با توجه به وضعیت موجود در دیگر بخشهای جهان، به ویژه در روسیه، ایالات متحده نمیتواند توجه خود را تنها به این ناحیه [(خاورمیانه)] معطوف سازد.
و درهمان حال، انقلابهای درحال شکلگیری، بهویژه در کشورهای عربی در جنوب ترکیه بیانگر تهدیدی برای ثبات و پایداری منطقه است. ایالات متحده در این راستا عمل خواهد کرد که تهدید ناشی از جناحهایی خاص- که [ماهیت] آن در طول زمان تغییر خواهد کرد- را با استفاده از نیروهایی محدود و کمشمار کاهش دهد. ایالات متحده از بهکارگیری نیروهای پرشمار و چندبخشی در منطقه خودداری خواهد کرد. در این لحظه، بیشتر کشورها در منطقه هنوز از ایالات متحده انتظار دارند تا بهعنوان نیرویی قاطع و تعیینکننده عمل کند، آن هم باوجود اینکه به چشم خود دیدهاند که ایالات متحده در دهه پیش در انجام این کار ناتوان بود. با این حال، باید گفت که توقعات بسیار کندتر از واقعیت تغییر میکند.
نگرانیهای ترکیه
البته خاورمیانه تنها منطقهیی نیست که توجه ترکیه را به خود جلب کرده است. با ضعیف شدن روسیه، توجه اروپا به سمت شرق و به مناطقی که ترکیه در آن دارای منافع تاریخی است- مانند سواحل شمالی دریای سیاه- جلب خواهد شد. ما میتوانیم پیشبینی کنیم که ترکیه قدرت خود را به سمت شمال متمرکز کند. ترکیه بهطور حتم به لحاظ بازرگانی و سیاسی به آن مناطق جلب خواهد شد، ولی این احتمال نیز وجود دارد که به لحاظ نظامی هم در آنجا شرکت داشته باشد.
بهعلاوه، با فروپاشی اتحادیه اروپا و ضعیف شدن اقتصادهای جداافتاده از این اتحادیه- یا برخی کشورهایی که در نتیجه این امر به سوی شرق جذب خواهند شد- ترکیه حضور خود در بالکان بهعنوان تنها قدرتِ باقیمانده که توانایی این کار را دارد را پررنگتر خواهد ساخت.
البته پیش از اینکه این امر بتواند روی دهد، ترکیه ناچار است که به یک توازن سیاسی داخلی دست پیدا کند. ترکیه کشوری است که هم سکولار (غیردینی) است و هم مسلمان. دولت فعلی تلاش کرده است که این شکاف را کاهش دهد، ولی در تلاش برای انجام این کار، به طرق گوناگون از سکولارها- که شمارشان بسیار زیاد هم هست- فاصله گرفته است. بهطور حتم در سالهای پیشرو دولتی جدید بر سرِ کار خواهد آمد و این اشتباهی همیشگی در [تاریخ] ترکیه معاصر بوده است. مانند بسیاری از کشورها، قدرت ترکیه در بحبوحه یک بلاتکلیفی سیاسی گسترش خواهد یافت. در کنار این درگیری داخلی سیاسی، لازم است که دستگاههای نظامی، اطلاعاتی و دیپلماتیک در دهه پیشِرو از لحاظ ابعاد و عملکرد دگرگون شوند و باتوجه به این موارد، ما انتظار داریم که ترکیه به سرعت بهعنوان یک قدرت بزرگ منطقهیی در ۱۰سال آتی ظهور پیدا کند.
تغییر در سیاستهای اقتصادی چین
چین از اینکه اقتصادی با رشد بالا و دستمزد پایین [برای کارگران] باشد، دست کشیده است. با پایین آمدن [رشد] اقتصادی چین، روند تولید و ساماندهی زیربناهای اقتصادی برای بهکارگیری کارگران با دستمزد پایین بهطور فزایندهیی بالا خواهد رفت. کاری را که به سرعت میتوان در یک شهر بندری انجام داد، در شهرهای مرکزی بسیار بیشتر طول میکشد. بنابراین، چین اقتصاد خود را عادیسازی کرد، همانگونه که ژاپن پیش از این- و تایوان و کرهجنوبی در ۱۹۹۷- انجام داده بودند. تمامی توسعههای چشمگیر به نقطه اوج خود رسیدند و نحوه عملکرد اقتصادها تغییر پیدا کرد.
چالشهای ناشی از تغییر سیاستهای اقتصادی
مشکل پیشِروی چین در دهه پیشِرو همان پیامدهای سیاسی و اجتماعی ناشی از این تغییرات است. نواحی ساحلی با آهنگ رشدی بالا و پیوندهایی نزدیک با مصرفکنندگان اروپایی و امریکایی ساخته شدهاند. و [بنابراین] با پایین آمدن این رشد، چالشهای سیاسی و اجتماعی پدید خواهد آمد و درهمان حال، این انتظار در میان مردم چین وجود دارد که شهرهای مرکزی [چین]- که در آن سوی بخشهای شهرنشین دلتای رود یانگ تسه وجود دارند- با همان سرعت شهرهای ساحلی پیشرفت کنند و چالش پیشِروی چین در دهه آتی این است که این مشکلات را حل کند.
مشکلات پیشِروی پکن
با نگاهی به گرایشهای خودکامانه در چین که روزبهروز هم افزایش مییابد و مبارزه علیه فساد که در واقع از اصرار پکن برای اعمال قدرت خود در سرتاسر کشور ناشی میشود، میتوان طرحی کلی از آنچه در طول دهه آتی در چین روی خواهد داد را ترسیم کرد. چین دارد مسیری دوگانه را طی میکند که منجر به متمرکزشدن قدرتهای سیاسی و اقتصادی میگردد. از دیگر برنامههای چین میتوان به تثبیت و ادغام صنایعی مانند زغالسنگ و فولاد که پیش از این جدا بودند و نیز اجرای تدریجی و ملایم یکسری اصلاحات در شرکتها و بنگاههای متعلق به دولت و نیز ایجاد اصلاحات در بخش نظام بانکی اشاره کرد و این امر بسیار محتمل است که یک دولت مستبد با توقعات اقتصادی سادهتر در نتیجه این سیاستها بهوجود آید. اگرچه پیامدی دیگر که البته احتمال آن کمتر است، نیز وجود دارد و آن این است که پکن ثروت را به شهرهای مرکزی چین تزریق کند تا بدینترتیب بتواند جلوی نارضایتی ساکنان شهرهای مرکزی [که در مقایسه با شهرهای ساحلی از رشد آهستهتر و کمتری برخوردار هستند] را بگیرد. البته این الگویی ناشناخته در چین نیست و هرچند که ما این را بهعنوان محتملترین اقدام ازسوی پکن نمیبینیم،
ولی نمیتوان آن را به کلی نادیدن گرفت. پیشبینی اصلی ما، تحمیل یک دیکتاتوری کمونیستی، مرکزگرایی شدیدِ اقتصادی و سیاسی و نیز بالا رفتن حس ملیگرایی [در میان مردم چین] است.
ضعف بارز چین در بخش ناوگان دریایی
البته این حس ملیگرایی در چین به آسانی به پرخاش و تعرض تبدیل نخواهد شد. جغرافیای چین بهگونهیی است که اگر انجام چنین اقداماتی را غیرممکن نسازد، حداقل بسیار دشوار میکند. تنها استثنایی که در این مورد وجود دارد این است که اگر ما درست پیشبینی کرده باشیم و روسیه دچار فروپاشی شود، چین تلاش کند تا کنترل سهم دریایی روسیه را در دست بگیرد و البته در این مورد ژاپن چالش [و رقیبی] برای چین است. چین درحال ساختن شمارِ بالایی از کشتی[های جنگی] است، ولی چین تجربه اندکی در جنگهای دریایی دارد و ازسوی دیگر فاقد فرماندهان باتجربه در بخش ناوگان جنگی است- و این تجربه برای رقابت با ناوگانهای دریایی باتجربهتر، مانند ناوگان دریایی ایالات متحده، لازم و ضروری است.
افزایش قدرت ناوگان دریایی ژاپن
ژاپن منابع لازم جهت ساختِ یک ناوگان دریایی بسیار بزرگتر و نیز شکلدهی یک نیروی دریایی قدرتمندتر را دراختیار دارد. به علاوه، ژاپن بهشدت وابسته به واردات مواد خام از آسیای جنوبشرقی و خلیجفارس است. البته هماینک ژاپن برای دسترسی داشتن به این مواد خام، نیازمند [اجازهی] ایالات متحده است. ولی باتوجه به اینکه ما اینگونه پیشبینی میکنیم که ایالات متحده شرکت و مداخلهیی بسیار محتاطانهتر در قبال خطرات و تهدیدات خارجی داشته باشد و نیز باتوجه به اینکه ایالات متحده وابستگی به واردات ندارد، قابلاطمینان بودن ایالات متحده [برای ژاپن] مورد پرسش و تردید قرار دارد. در نتیجه، [پیشبینی ما اینگونه است که] ژاپن قدرت نیروی دریایی خود را در سالهای آتی بالا خواهد برد.
رقابت چین و ژاپن برای تصاحب سهم دریایی روسیه
جنگیدن بر سرِ جزایر کوچکی که تنها چیزی که در آنها یافت میشود انرژی کمهزینه و بدونسود است، مساله اصلی در منطقه نخواهد بود. بلکه در عوض، بار دیگر شاهد همان بازی قدیمی با سه بازیگر پیشین خواهیم بود. روسیه، قدرت درحال افول، بهطور روزافزون توانایی حفاظت از سهم دریایی خود را از دست خواهد داد. چینیها و ژاپنیها هردو برای به چنگ آوردن این سهم دریایی علاقهمند خواهند شد و تلاش خواهند کرد تا دیگری را از دستیابی به آن بازدارند. با افول قدرت روسیه و بالا رفتن رقابت چین و ژاپن [بر سرِ سهم دریایی روسیه فروپاشی شده]، ما این را بهعنوان مساله محوری و برطرفنشده در منطقه پیشبینی میکنیم.
چین بهترین منطقه برای سرمایهگذاری؟
نظام سرمایهداری بینالمللی نیازمند منطقهیی با دستمزدی پایین و رشدی بالا برای کشور سرمایهگذار است. برای نمونه در دهه۱۸۸۰، این منطقه ایالات متحده بود. چین نیز آخرین منطقه بود که جایگزین ژاپن شد. هیچ کشوری نمیتواند جای چین را بگیرد، ولی ما ۱۶ کشور را مورد توجه قرار دادهایم که روی هم دارای جمعیتی حدود یکونیم میلیارد نفر هستند و تولیدات اولیه آنها بسیار نزدیک به چین است.