میان خبرها دفن شدهایم
آنقدر مرز خبرها شکسته شده که دیگر ککمان هم نمیگزد. خبرها این روزها بیشتر شبیه به شوخی است. باور کردنش همانقدر سخت است که شاید در روزگاری رسیدن به آن خبر، سخت بود. یکی میمیرد و تنها یک دقیقه سکوت میکنیم و از کنارش رد میشویم. اما آرام در حال دفن شدن هستیم. میان خبرها دفن شدهایم. نقطه عطف خبرهای امسال درگذشت آیتالله هاشمیرفسنجانی بود. به فاصله کمی از درگذشت او، خبر پلاسکو و بعد هم خبر کشته شدن کولبران. مگر یک جامعه چقدر به ارزش خبری نیاز دارد؟
باک خبریمان پر شده و تخت گاز میرود. خیال ترمز هم ندارد. بعد از خبر کولبران، برف نواحی شمالی را درنوردید و همزمان، خبر درگذشت حسن جوهرچی در راس خبرها قرار گرفت. همهشان به فاصله تنها یک ماه. شاید اهالی رسانه پیش از این فکر میکردند که تنها با نزدیک شدن به دوران انتخابات ریاستجمهوری میتوان به یک جنجال خبری دست پیدا کرد. اما حالا مرگ و بحران از سر و کول جامعه بالا میرود. اما نکته مهمتر واکنش جامعه به این خبرهاست. یک لحظه مکث و بازهم ادامه دادن روال زندگی. مگر در جریان کشته شدن آتشنشانها در پلاسکو، آه و فغان نکردیم و بر سر نکوفتیم؟ مگر چند روزی رسانه ملی عزادار نشد و خط سیاهی کنار تصویرش نکشید؟ بعد چه شد؟ توجه به سمت کولبرها رفت. بعد از آن چه؟ بهمن آمد و برخی در راه ماندند.
ماجرا به همینجا ختم نشد. خبر درگذشت یک بازیگر در میانسالی هم آتشی بر دیگر خبرها شد. شاید خوب باشد که همین روزها یکی از آن طرف خبرها بیاید و تکانمان دهد. بیدارمان کند که باور کنیم میان این بحرانها زنده ماندهایم و هنوز ادامه میدهیم. کسی که سیلی به صورتمان بزند و بگوید که گریه کن. اعتراض کن. به فکر چاره باش و سهمات را ادا کن. قدمی بردار که از بحرانهای آینده رها شوی که شاید قدری از این بیواکنشی رها شویم. جامعه این روزها انگار که دچار شوک شده است. آنقدر که سرعت اتفاقها بالاست که نمیداند برای کدام عزاداری کند. شاید بد نباشد که مثل صحنه جرم، روانشناس یا رواندرمانی کنارمان باشد و سیلی را او بزند. شاید قدری گریه کردیم و خبرها را از معدهمان خارج کردیم. نفسی تازه کردیم و فکر چاره بودیم. شاید قدری از این مسخشدگی نجات یافتیم.