زنان جدی گرفته نمیشوند
سینا قنبرپور
اوایل امسال وقتی مادری جوان در کنگان واقع در استان بوشهر دو فرزند خود را خفه کرده و سپس با بریدن رگ خود اقدام به خودکشی کرد هیچکس باور نمیکرد که این نوع جنایت بازهم تکرار شود. هم توسط پدر نسبت به کودکانش و هم توسط مادر نسبت به فرزندانش. نیمه اسفندماه زنی در کرج علاوه بر دو کودک خود شوهرش را هم به قتل رساند. چندروز قبل از ماجرای کرج نیز مردی در تبریز دو فرزند خردسال خود را به قتل رساند. در پاییز گذشته نیز زنی در شهرک آزادی تهران شوهر و دو فرزندش را به قتل رساند و یک فرزندش را نیز مجروح کرد. اوایل مهرماه نیز زنی در سیستان و بلوچستان اقدام به فرزندکشی کرد. اگر بحث فرزندکشی توسط پدر و آسیبشناسی آن را کنار بگذاریم فرزندکشی توسط مادر مسالهیی است که نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت. به ویژه آنکه مهرمادری همواره سبب شده مادران جان خود را برای فرزندانشان فدا کنند. اما چه کسی باور میکند که مادر دست به قتل فرزندان خود بزند.
شاید حتی در میان آمارهای قتل کشور تعداد قتلهایی که عنوان فرزندکشی توسط مادر به خود گرفته است اندک باشد ولی نمیتوان آنها را ساده انگاشت و نسبت به تحلیل آن اقدامی نکرد. اگر به ابتدای سال بازگردیم و ماجرای کنگان را دوباره مرور کنیم خواهیم دید که میتوان ریشههای بروز چنین جنایتی را شناسایی و کنترل کرد. در بررسی آن حادثه به نظر میرسید او از یک نارضایتی در رابطه خانوادگیاش کلافه بوده است. شیوا دولتآبادی، روانشناس درباره آن ماجرا میگوید: صبوری کردن با داشتن هدف و زمان برای رسیدن به یک نتیجه مشخص صورت میگیرد. باید گفت در مورد ماجرای کنگان با موقعیتی مواجهیم که در آن زندگی فرد آسیب دیده، فرد فراموش شده، به جایی رسیده که در یک زمان کاسه صبر او لبریز شده و به چنین پاسخهای خشنی نسبت به خود و خانواده منتهی شده است.
دولتآبادی، استادیار بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی که 22سال است، مدیرعامل انجمن حمایت از حقوق کودکان است و کار او. جی اویی کرده تاکید میکند: ساختارهای حمایتی و نهادهای مدنی در زمینه آسیبهای اجتماعی میتوانند به گونهیی عمل کنند که نشانههای مختلفی را رصد کرده و شناسایی کنند. برای نمونه خیلی وقتها در مدارس و مهدکودکها میتوان بچههای بیارتباط و کم ارتباط را رصد کرد که نشانههایی از افسردگی خانواده هستند.
بهنظر میرسد، خشونتهایی که در خانوادهها شاهد آن هستیم از «تحمل» کردن شرایط ناشی میشود و این رفتار با «صبوری» کردن اشتباه گرفته میشود. در حالی شاهد هستیم در ماجرایی که در مشهد روی داد و زنی جوان به نام «اعظم» شدیدترین خشونتها را متحمل شد و از طرف دیگر زنی جوان در کنگان پس از 4-3 سال زندگی مشترک و شرایطی که در آن قرار داشته صبرش لبریز شده و دست به انتقامجویی زده است. این «تحمل» کردن است یا «صبوری» کردن و چه تفاوتی در نتیجه آن میتوان برشمرد؟
صبوری کردن با داشتن هدف و زمان برای رسیدن به یک نتیجه مشخص صورت میگیرد. در صبوری رفتار باید سازنده باشد به این معنا که شخص بگوید برای روشن شدن وضعیت نامطلوب زمانی را اختصاص میدهم و بعد رفتاری این دوره را ارزیابی میکنم تا بعد ببینم که تغییری حاصل شده و به نقطه مطلوب رسیده است یا نه. اگر غیر از این باشد تبدیل موقعیتهای زندگی به آسیب است. در مورد زن جوانی که در کنگان مرتکب قتل شده باید گفت با موقعیتی مواجهیم که در آن زندگی فرد آسیب دیده، فرد فراموش شده، به جایی رسیده که در یک زمان کاسه صبر او لبریز شده و به چنین پاسخهای خشنی نسبت به خود و خانواده منتهی شده است.
و این لبریز شدن کاسه صبر میتواند آنچه در شدیدترین نوع خشونت یعنی فرزندکشی و سپس خودکشی را توجیه کند؟
با موقعیتهایی مواجهیم که در آن انسانها به جایی میسند که در اشکال مختلف دست به قتل میزنند، چه دیگرکشی یا چه خودکشی، این موقعیت میتواند به گونهیی باشد که دست به قتل عزیزترین افراد خانواده خود بزنند. این رفتارها در زندگی بشر تحت شرایطی اتفاق افتاده است. کشتن عزیزترین افراد زندگی معمولا از نظر آسیبشناسی چند علت دارد؛ «روانپریشی»، «تصمیمگیری برای پایان رنج» و «انتقام». در مورد روانپریشی این توضیح لازم است که فرد با دنیای توهمی مساله کشتن دیگری آن هم از عزیزترین افراد زندگیاش مفهوم دور از واقعیتی را پیدا کرده باشد.
آنچه در کنگان اتفاق افتاده به نظر میرسد از نوع «تصمیمگیری برای پایان رنجها» باشد. کسانی که به این نتیجه میرسند که زندگی خود و عزیزانشان همراه با رنج و فلاکت است به این نتیجه میرسند که آنها را از میان بردارد و به رنج آنها خاتمه دهد. در مواردی این وضع آن قدر شدید است که فرد علاوه بر آنکه میخواهد زندگی و سختیهایش و آنچه موجب رنج و درد فرزندان و عزیزانش شده تمام شود که از بین بردن آنها را موجب رهایی آنها دانسته و با خودکشی همراه است. درواقع خودکشی برای آن است که این پیام را ارسال کند؛ تحمل این همه فجایع را یکجا ندارم.
در بررسی علت «انتقام» نیز باید گفت این کار پیامی به همراه دارد. پیام پایان دادن به زندگی شکلی از انتقام گرفتن است. در این مورد خاص در کنگان این کار پیام به همسری است که باید به خانوادهاش و عزیزترین کسانش توجه میکرده و نکرده است. فرستادن این پیام که این زندگی به ادامه آن نمیارزد و این تویی که مسبب این شرایط هستی.
علاوه بر این میتوان گفت مجموعه این علل میتواند به چنین شرایطی یعنی دیگرکشی و خودکشی بینجامد. فرآیندی که کسی مصمم میشود در آن به زندگی دیگری پایان دهد نیازمند آسیبشناسی روانی است.
توجه داشته باشیم، کسانی که دست به خودکشی میزنند مدتی با این فکر مشغول بودهاند و مدتی در ذهن آنها این کار مرور میشده است و برای کاهش اضطراب و وسواس گونه به طرف انجام این عمل سوق میدهد.
نکته دیگری هم هست، اینکه هیچ کس به نشانههای وقوع این جنایت توجه نکرده است، به نظر میرسد میزان بیتوجهی به این زن تا اندازهیی بود که حتی تهدیدهای او هم جدی گرفته نشده است، اعضای خانواده شوهر این زن میگویند او چندبار تماس گرفته تا شوهرش سفر را رها کند و برگردد ولی عملا کسی به این هشدارها توجه نکرده است. آیا میشد نشانههایی را دید و جدی گرفت تا مانع از جنایتی شد؟
توجه به نشانهها از وجود ارتباط عمیق، گفتوگوهای سازنده و روشنگر برمیخیزد. اگر ارتباط عمیق وجود نداشته باشد یعنی آدمها از کنار هم بگذرند و به هم حتی نگاه هم نکنند، دیگر نمیتوان انتظار داشت به نشانهها توجهی شود. در این ماجرا میبینیم نشانههای افسردگی به اوج خود رسیده و حتی در پی آن بدترین اتفاق یعنی خودکشی رخ داده است. افسردگی و ناامیدی از اینکه شرایط سازنده نیست و در نگاه به زندگی، آیندهیی روشن دیده نمیشود، این خود موجب حاکم شدن افسردگی میشود. هرچه حساسیت نسبت به تغییر خلق، تغییر رفتار و تغییر انتظارهایی که از زوجها از یکدیگر دارند، بیشتر باشد روابط سالمتر، پویاتر و با امید به بهترشدن تلقی میشود. همین توجه به تغییرات و حساسیت به نشانههای رفتاری از خیلی از آسیبهای جلوگیری میکند.
حتی در تغییر خلقها و رفتارها و بیتوجهی به آن در بین زن و شوهرها، بچهها زیر ستم این وضعیت به انسان مشکلدار تبدیل میشوند و این وضع مانع از تبدیل یک بچه به انسان کامل میشود.
در مورد اتفاقی که در کنگان روی داده، مادری را میبینیم که در چنین شرایطی پیام خودکشی و دیگرکشی داده و این پیام اصلا جدی گرفته نشده است. ببینید این ارتباط چقدر ناکافی بوده است و جای سوال داشته است. وقتی والدین در یک خانواده به تغییر خلق و تغییر شیوه زندگی، یا تغییر حوصله و علایق توجه نکنند، رفتارهای مخرب در یک رابطه به وجود آمدهاند واین خیلی از سرریز شدن کاسه صبر دور نیست.
شاید ردپای یک عامل فرهنگی را هم در این ماجرا ببینیم. جایگاه زن و شنیدن نظر و خواستههای او در خانواده. به عبارت دیگر به نظر میرسد در ماجرای کنگان با این موضوع مواجه بودهایم که حالا حرفی زده شده، تهدیدی شده، عصبانی بوده بعد یادش میرود. ولی بعدی نبوده، فراموش هم نکرده. آیا این زن بودن در تاثیر و نفوذ حرف و تهدید از نظر روانی در مخاطب تاثیری نداشته است؟
بدون شک اینکه کی دارد چه میگوید همیشه در تعیین ارزش آن گفته نقش داشته است. زن بیپناه به شکلهای مختلف شکوه و گلایه میکرده است ولی کسی هیچ یک را جدی نگرفته است. به هر حال در چنین رویدادها و چنین آسیبهایی ما میدانیم که ماجرا برخاسته از وقایع یک روزه نیستند. اتفاقاتی میافتاده و زن نیز آنها را تحمل میکرده است. بنابراین این بیان آخر و تهدید آخر چیز جدیتری به نظر نرسیده است. حتی شاید تهدید به خودکشی اقدامی برای جلبتوجه تلقی شده باشد.
اصولا در جامعه ما به حرف زنها آن اندازه که به حرف مردها توجه میشود، حتی در جایگاه علمی هم بها داده نمیشود. گویی حرف مردها از منابع دیگری، از قدرت دیگری بیان میشود. این درددل همیشگی زنان است و در عرصههای مختلفی از جمله عرصه علمی و سیاسی هم نمود دارد. وقتی مردها در شرایط مساوی با زنها در هر جایی قرار میگیرند حق اول را مییابند. صحبت زنها کمتر مورد توجه واقع شده است. این وضعیت نقش خیلی بزرگی در این اتفاق در کنگان هم بازی میکند. شاید اگر آن مرد چنین تهدیدی کرده بود همه میترسیدند و میگفتند، نکند واقعیت داشته باشد.
جز توجه به نشانهها از سوی خانواده مساله توجه به نشانهها از سوی جامعه، نهادهای مدنی و سازمانهای حمایتی هم مطرح است. نقش توجه به نشانههای روانی از سوی نهادهای مدنی را چگونه میبینید؟
این ماجرا جایگاه و اثری دارد که نشان میدهد، نقش سازمانها و ساختارهای حمایتی و ارزش مداخله آنها چقدر جدیتر و حیاتیتر باید مورد توجه قرار گیرد. این وضع نشان میدهد تا چه اندازه باید نهادهای حمایتی در دسترس باشند. بدیهی است هرچه ساختارهای حمایتی در دسترستر میبودند از چنین فجایعی میشد، جلوگیری کرد. اگر چنین ساختاری بود، حتی اگر خانواده همچنین کاری را قبول نداشت دستکم این زن میتواند با آن تماسی بگیرد و از اینکه جان به لبش رسیده بگوید. ساختارهای حمایتی و نهادهای مدنی در زمینه آسیبهای اجتماعی میتوانند به گونهیی عمل کنند که نشانههای مختلفی را رصد کرده و شناسایی کنند.
برای نمونه خیلی وقتها در مدارس و مهدکودکها میتوان بچههای بیارتباط و کم ارتباط را رصد کرد که نشانههایی از افسردگی خانواده هستند. نشانههایی که بچهها دارند به خوبی میتواند به ریشههای آسیب در خانواده و والدین آنها منجر شود.
بههر حال این نارضایتی طولانی مدت علاوه برآنکه نشان از بیتوجهی خانواده دارد حکایت از نبود ساختارهای حمایتی هم دارد.