اگر مادر کنگانی دیده میشد
اهل پایتخت ایران است، اما تهران نه. دانشجوی رشته مهندسی آیتی است اما هنوز فارغالتحصیل نشده. متهم به 2فقره قتل است، اما شاکی خصوصی ندارد. بعد از قتل2 فرزندش، رگ خود را هم زده اما هیچ سابقه بیماری روحی و روانی ندارد.
«ثمین» نام دارد و در همان شهری زندگی میکند که مردمش زنی جوان را به عنوان نماینده راهی خانه ملت کردهاند. مردم «کنگان» در دل پایتخت انرژی ایران، منطقه پارس جنوبی، هنوز هم باور ندارند چراغانی 4 سال قبل در «خمینی آباد» برای جشن عروسی دختری جوان، جای خود را به حجله و پارچههای سیاه عزا برای دو کودک 2 ساله و 6 ماهه او داده باشد.
اما فقط «ثمین» نیست که در این شهر دو فرزندش را کشته است. گرچه 4 سال از آن ماجرا سپری شده اما اینک خاطرهاش دوباره زنده شده؛ در سال 1391 نیز مادری 2 فرزند 8 ماهه و 5 ساله خود را به قتل رساند. شاید داستان «ثمین» با آنچه 4 سال قبل روی داد متفاوت باشد. پس خواندن قصه پرپر شدن کودکان پایتخت انرژی ایران را از روزی شروع کنیم که تاب و تحمل «ثمین» به سرآمده بود.
آخرین روز اردیبهشتی امسال
قرار بود برای معالجه پدر و مادر شوهرش به شیراز بروند. آخر هفته بود و یکشنبه بعد هم نیمه شعبان و تعطیل. قرار بود هم سفر و هم سیاحت باشد. فقط هم آنها نبودند، خانواده خواهر شوهرش هم قرار بود همراهشان شوند. ساعت رفتن که رسید شوهر «ثمین» آمد در خانه تا او و دو فرزندش را هم سوار کند. «ثمین» همین که از در خانه بیرون آمد و ماشین را دید خشکش زد. ایستاد و دوباره نگاهی به داخل ماشین انداخت. دو جوان داخل ماشین نشسته بودند. دو دوست شوهرش بودند. هرچه با خود فکر کرد که برای معالجه پدر و مادر شوهرش این دو چرا قرار است آنها را همراهی کنند چیزی به ذهنش نرسید. برگشت داخل حیاط خانه. به شوهرش گفت: «من بچه شیر میدهم، الان تا شیراز با این دو مرد غریبه راحت نیستم.»
اما گویا این بحث تازگی نداشت. هم شوهرش قبلا در این باره شنیده بود و هم «ثمین» بارها به رفت و آمد شوهرش با دوستانش اعتراض کرده بود. بگو مگو فایدهیی نداشت. تصمیمی بود که شوهرش گرفته بود. «ثمین» برگشت داخل خانه و گفت: «من نمیآیم خودت و دوستانت برو.»
شوهر«ثمین» و دوستانش در یک ماشین و پدر، مادر و خواهر شوهر «ثمین» هم در یک ماشین دیگر راهی «شیراز» شدند. جملهیی از «ثمین» به شوهرش بدرقه مسافرت آنها شد؛ «تو برو ولی من بلایی سر خودم و بچهها میآورم که راحت شوم.»
پدرشوهر «ثمین» میگوید: «در طول مسیر او چند بار تماس گرفت. به ما میگفت بگویید شوهرم برگردد.»
شاید هیچ کدام از سرنشینان این دو ماشین خواستههای «ثمین» را جدی نگرفتند. شاید از چهارسالی که «ثمین» تنها و تنهاتر شده بود بیخبر بودند. شاید هم شنیده و از کنارش ساده گشته بودند. شبهای زیادی را «ثمین» تنها با دو فرزندش صبح کرده بود. شوهر با دوستانش همنشین بود و حتی تا صبح نزد آنها میماند.
با این حال هیچ کس فشاری که «ثمین » تحمل میکرد و از بودن شوهرش در کنار دوستان خود، تنها بود را لمس نکرده بود. برای همین هیچ کس به شوهر «ثمین» نگفت برگرد پیش زنت.
نزدیکیهای غروب جمعه، آخرین روز اردیبهشت 1395.«ثمین» بار دیگر تماس گرفت. اما اینبار، هم صدایش رمق قبل را نداشت و هم پیامش مثل قبل نبود. حرفهایش مثل حرفهای تماسهای قبلی نبود. صحبت از کشتن بچهها و خودکشی بود؛ گفت بچهها را کشتم و رگ خودم را هم زدم.
وقتی چندبار به تلفن همراه «ثمین» زنگ زدند و جواب نداد دیگر نمیشد از کنار حرفهای او ساده گذشت. شوهرش شروع کرد به تماس گرفتن؛ زنگ زد به برادرهایش. آنها به در خانه رفتند. خانه «ثمین» و شوهرش در همان منطقه ایست که پدران و مادرانشان زندگی میکنند؛ خمینی آباد. این منطقه محلههای مختلفی دارد. «شهرک اختری ها» جایی است که «ثمین» و شوهرش زندگی میکردند و «کوزه گری» محلی است که والدین آنها آنجا ساکن هستند. همه این محلهها از ساحل خلیج فارس بالاتر قرار گرفته است. شمال جاده ساحلی کنگان در غرب خیابان «غدیر». جایی در جنوبیترین نقطه «کنگان» که میتوان به سمت «عسلویه» از شهر خارج شد، اما محلهها جزو خود شهر هستند و حومه آن محسوب نمیشوند. بستگان «ثمین» که به خانه آنها رسیدند، هیچ کس در خانه را باز نکرد. از روی در وارد حیاط شدند. داخل خانه شدند. بچهها کناری افتاده بودند و «ثمین» هم غرق در خون بود. زنگ زدند اورژانس. تا آمبولانس برسد قوم و خویش «ثمین» مثل مرغ
سرکنده بودند. نمیدانستند جلوی خونریزی رگ دستهای زن جوان را بگیرند یا بچهها را تکان بدهند تا نفسشان برگردد.
آمبولانس که رسید هر سه را راهی بیمارستان امام خمینی (ره) کنگان کردند.
دکتر حسن حیدری رییس بیمارستان امام خمینی کنگان در این باره گفته است: حدود ساعت ۱۹ روز اول خرداد، جسد دو کودک شش ماهه و دو ساله به وسیله اورژانس ١١۵ به اورژانس بیمارستان منتقل شد که بعد از بررسیهای انجام شده، فاقد علائم حیاتی تشخیص داده و به سردخانه بیمارستان منتقل شدند.
گویا باز هم حرف «ثمین» را جدی نگرفته بودند که این همه دیر برای بررسی ادعایش دست به کار شده بودند. یک روز بعد از آنکه زن جوان گفته بود چه کار کرده است.
میگویند 3 -2 سالی خواستگار ثمین بود
مردم میگویند شوهر «ثمین» دو یا سه سالی خواستگار او بوده است. والدین «ثمین» و شوهرش با هم عموزادهاند. یکی از همسایگان خانه پدری «ثمین» میگوید: از وقتی این پسر برای خواستگاری آمد تا وقتی «ثمین» را به او دادند 2 یا 3 سال طول کشید. اول راضی نبودند چون پسر در محل شیطنت داشت. یکی از بستگان «ثمین» هم درباره شیطنت این مردجوان توضیح میدهد: «او نه اهل خلاف است و نه درگیر با مسائلی مثل موادمخدر. واقعیت این است که رفیق باز است. آن قدر که به رفقایش توجه کرده به زن و بچههایش توجه نمیکرده است. در این چندسالی که زندگی کردند آن مهر و عشقی که باید به خانه و خانوادهاش میآورده را نیاورده است.
می گویند «ثمین» و شوهرش در خانه خودشان زندگی میکردند. ماشین شخصی هم داشتهاند. پدرشوهر «ثمین» مغازه دارد و پدر «ثمین» در شهرداری کار میکند. «ثمین» 4 خواهر و 3برادر دارد و شوهرش نیز در یک خانواده 5 نفره؛ 2 برادر و 2 خواهر دارد. شوهر «ثمین» پسر دوم خانواده است و کار ثابتی نداشته تا جایی که مدتی در بندر و روی لنج کارمی کرده و مدتی نیز مشغول آموزش رانندگی در آموزشگاههای تعلیم رانندگی بوده است.
اهالی محل هر دو خانواده را خانوادههای آرام، مذهبی و متدین معرفی میکنند. اما همه ماجرا فقط این نیست که خانوادهها آرام و مذهبی باشند. موضوع ازدواج دیگر مثل گذشته یک مساله ساده نیست. گویی مردها به شکل سنتی ازدواج میکنند تا همسری برگزینند که مادر فرزند یا فرزندانشان شود ولی این همه مسوولیتی نیست که باید به عهده بگیرند.
مادرانی مثل ثمین
نگاهی به اخبار حوادث نشان میدهد «ثمین» در این ماجرا تنها نیست. شاید شرایطی که «ثمین» در آن قرار گرفته متفاوت از دیگر مادرانی که دست به قتل فرزندانشان زدهاند نبوده است.
گرچه آمار دقیقی از سوی دستگاههایی چون پلیس و قوه قضاییه درباره تعداد مادرانی که دست به قتل فرزند خود زدهاند اعلام نشده اما میتوان با توجه به نادربودن این نوع جنایت مواردی که تبدیل به خبر شده را از ذهن گذراند.