بومیسازی بهمثابه ابزاری ایدئولوژیک
چندی پیش محمدتقی نظرپور، رییس سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور در مصاحبه با ایسنا گفت که «فینفسه کلاسهای کپری را از منظر معماری کلاسهای بدی نمیبینم و اعتقادی به حذف آنها نمیبینم؛ زیرا، فضای بومی مناسب شرایط زندگی آن منطقه است.» این روزها از این جملات ناباورانه اما واقعی کم نمیشنویم، وقتی نمایندهیی در مجلس کلیهفروشی را اتفاق بدی نداند، تعجبی ندارد که رییس سازمان نوسازی مدارس هم مدارس کپری را نهتنها بد نداند، بلکه به بهانه نوعی «بومیگرایی» آن را میمون شمارد.
بعد از خواندن این صحبتها ناخودآگاه یاد تجارب آموزشیام در مناطق مرزی سردشت افتادم و اینکه چطور بومینساختن آموزش سر تا پای سیستم آموزشی آن منطقه را فرا گرفته بود. البته این ماجرا به آنجا محدود نمیشود. سیستم آموزشی در فرم و محتوا سیستمی شدیدا مرکزگراست که با دقت براساس نیازها و شرایط کلانشهرهای ایران طراحی شده و چه کسی است که نداند حاشیهنشینان به اطاعت از مرکزنشینان مجبورند؟
آن روزها در سردشت در یکی از کتابهای درسی علوم اجتماعی عکسی از مترو را دیدم و کنجکاو شدم از آنان بپرسم که چه چیزی درباره مترو میدانند؛ جواب همان چیزی بود که انتظارش را داشتم، تقریبا هیچ! آیا واقعا ممکن نبود برای کودکانی که نه تلویزیون دارند و نه روزنامه و تاکنون حتی شهر را ندیدهاند، محتوایی بومی فراهم شود؟ آن هم در آموزش و پرورشی که مسوولش از «بومیسازی» معماری مدارس صحبت میکند. کاش ماجرا به همین مسائل محتوایی محدود میشد، اما این قصه سویه بسیار وخیمتر و جدیتری دارد: زبان؛ زیر سایه گسترده زبان فارسی بر کودکانی که از بدو تولد تا زمان مرگشان به زبان محلیشان صحبت میکنند، چه چیزی بدتر از مواجهه ناگهانی با کتابهایی است که نهتنها در محتوا بلکه در فرم هم ارتباطی با آنان ندارد؟ آیا میتوانیم از بومیسازی در این زمینههای فرمی و محتوایی هم سخنی به میان آوریم؟ پاسخ روشن است، سراغ کسانی را بگیرید که پیش از اینچنین صحبتهایی را به میان آوردهاند و سرانجام کار را از آنان بپرسید. مساله حتی از این هم فراتر میرود. در هر روستای حاشیهنشینی حتما چند جوان تحصیلکرده را پیدا میکنید که از مهاجرت به شهر بازمانده باشند
و پس از سالها تحصیل بازگشته باشند و در روستا سالها بیکاری را تجربه کنند. سیستم آموزش و پرورش خواسته یا ناخواسته از استخدام و به کارگیری این نیروهای بومی امتناع میکند.
اما این تناقضات حول مساله بومیسازی تنها به این حوزه محدود نمیشود؛ در هر حوزه دیگری از جمله دانشگاه هم وضع به همین منوال است. سیستم آموزشی ما -چه در سطح آموزش عمومی و چه در سطح آموزش عالی- بومیسازی را بدل به پوششی برای اهداف دیگر کرده است و به نظر میآید، اصلِ مساله «بومیسازی» دغدغهاش نیست. بومیسازی آنجایی معنا مییابد که در راستای تایید و همدلی و همراهی با سیاستهای مرکزگرایانه عمل کند و هرجا که از بازگشت به امر محلی و بومی سخن به میان آید، اگر هم راستا با آن سیاستها نباشد، بیاعتنا رها میشود.
در چنین شرایط متناقضی به نظر میرسد سیستم آموزشی ایران دو راه پیشرو دارد؛ یا از مواضع «بومیسازانه» و «بومیگرایانه»ی خود عقبنشینی کند، یا بر الزامات این رویکرد گردن نهد. و این همان تناقضی است که موجب میشود سیاستهای اینچنینی در ایران در تمام حوزهها اغلب «بر» مردم بومی باشند، نه «با» آنها. حرف از بومیسازی زده میشود، اما افراد بومی نقشی در آن ندارند. در کشوری که با وجود اقلیم متکثرش، تقریبا هیچ تکثری در سطوح بالای سیاسی، فرهنگی، و اقتصادی آن به چشم نمیآید، بومیسازی از اساس معنایش را از دست خواهد داد. بومیسازی آنجایی معنا مییابد که نهتنها تکثر به رسمیت شناخته شود، بلکه از تقویت آن نیز استقبال شود. اما آن زمان که به لایههای بالایی مینگریم، کمتر مدیر و سیاست مداری را مییابیم که از حاشیهنشینان باشد و کمتر سیاستی را میان سیاستهای کلان کشور -از برنامههای توسعه تا برنامههای تحول و چشمانداز و... - مییابیم که براساس نیازها و شرایط مناطق حاشیهیی تدوین شده باشد. به نظر میرسد ما در نظام آموزش و پرورشمان با سیستمی بشدت مرکزگرا و متمرکز و یکدست روبهرو هستیم. به گمانم در چنین شرایطی، بهترین پیشنهاد به کپرنشینان آن است که از مسوول مدافع مدارس کپری -بهعنوان نمایندهیی از سیستم آموزشی- بخواهند تا در بقیه حوزههای آموزشی هم عقبنشینی کنند. اگر آموزش و پرورش به بهانه «بومیگرایی» نمیخواهد به تعهدات خود جهت نوسازی مدارس غیراستاندارد عمل کند، پس دیگر ساحات آموزش در این مناطق را هم باید به نیروهای بومی واگذار کند. اما بنابر آنچه تا اینجا آمد، واضح است که این نهاد امکان این عقبنشینی را نخواهد داشت. پس تنها راه باقیمانده، کنار گذاشتن چنین ادعاهایی و انجام تعهدات در حوزه و نوسازی و استانداردسازی مدارس است.