قدرت چطور از فاجعه سود می‌برد؟

۱۳۹۶/۰۵/۲۸ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۰۵۱۹۹
قدرت چطور از فاجعه سود می‌برد؟

برشی از کتاب تازه «نائومی کلاین» که به دولت دونالد ترامپ اختصاص دارد

مشهورترین کتاب نائومی کلاین، «دکترین شوک»، روزنامه‌نگاری تحقیقی بی‌نظیری است درباره توفان کاترینا. یکی از بازیگران اصلی آن توفان، مایکل پنس، به لطف انتصابات عجیب و غریب ترامپ، امروز برای جهان نامی آشناست. پنس از بزرگ‌ترین رهبران چیزی است که کلاین «سرمایه‌داری فاجعه‌مدار» می‌نامد. سرمایه‌داری‌ای که حالا نه مناطق حاشیه‌‌ای بحران‌زده، که گویی کل جهان را تهدید می‌کند. نوشته زیر برداشتی است که گاردین از کتاب «نائومی کلاین» کرده و محمد معماریان آن را ترجمه کرده است.

گاردین   پس از بحران، پیمانکاران بخش خصوصی وارد می‌شوند و بودجه کاری را می‌بلعند که اگر هم انجام شود، بد اجرا می‌شود و سپس آن میلیاردها دلار از بودجه‌های حکومت کاسته می‌شوند. مثل آتش‌سوزی برج گرنفل در لندن، توفان کاترینا هم از خوار شمردن فقرا پرده برداشت.

در دوران گزارشگری‌ام از نواحی فاجعه‌زده، گاهی این دل‌آشوبه سراغم می‌آمد که شاید فقط شاهد بحران اینجا و اکنون نیستم، بلکه ذره‌یی هم از آینده را می‌بینم: یک پیش‌نمایش از مقصد مسیری که در آن پیش می‌رویم، مگر آنکه فرمان را بگیریم و دور بزنیم. وقتی به حرف‌های دونالد ترامپ گوش می‌دهم که میل آشکاری به ایجاد جو آشوب و بی‌ثباتی دارد، اغلب این فکر به سرم می‌زند که این را قبلا دیده‌ام، در همان لحظات غریبی که گویا دریچه‌یی به روی آینده جمعی‌مان باز می‌شود.

یکی از آن لحظات در نیواورلئانز پس از توفان کاترینا سر رسید که دیدم گله‌های پیمان‌کاران نظامی روی شهر سیل‌زده فرود آمدند تا راهی برای سود بردن از فاجعه بیابند، در حالی که با هزاران نفر از ساکنان شهر، شهروندانی که حکومت رهایشان کرده بود، مثل تبهکاران رفتار می‌شد فقط چون سعی می‌کردند جان سالم به در ببرند.

از آنجا بود که تاکتیک‌های مشابهی در نواحی فاجعه‌زده سراسر دنیا به چشمم آمد. من از تعبیر «دکترین شوک» برای توصیف آن تاکتیک بی‌رحمانه‌یی استفاده کرده‌ام که از سردرگمی مردم پس از یک شوک جمعی (جنگ، کودتا، حمله تروریستی، سقوط بازار یا فجایع طبیعی) برای پیش بردن اقدامات رادیکال حامی بنگاه‌ها استفاده می‌کند، یعنی کاری که اغلب «شوک‌درمانی» نامیده می‌شود. هرچند ترامپ از جهاتی در قالب معمول نمی‌گنجد، تاکتیک‌های شوک او تابع نسخه واحدی هستند، همان نسخه آشنا در دیگر کشورهایی که تغییرات سریع را زیر نقاب بحران تحمیل کرده‌اند. بیش از ۴۰سال است که این استراتژی، جفت بی‌صدای تحمیل نئولیبرالیسم بوده است. تاکتیک‌های شوک تابع الگویی روشن‌اند: منتظر یک بحران بمانید (یا حتی در برخی موارد مثل شیلی یا روسیه، یاری کنید تا بحرانی راه بیفتد)، اعلام کنید برهه نیاز به چیزی فرارسیده که گاهی آن را «سیاست‌ورزی فوق‌العاده» می‌نامند، برخی یا همه هنجارهای دموکراتیک را معلق ‌کنید و بعد میخ فهرست خواسته‌های بنگاه‌ها را در اسرع وقت بکوبید. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که تقریبا هر وضعیت آشوب‌زده‌یی، اگر رهبران سیاسی آن را در قابی قرار دهند که عصبیت کافی داشته باشد، می‌تواند به کار این جاده‌سازی بیاید. این بحران می‌تواند یک اتفاق بسیار رادیکال مثل کودتای نظامی باشد، اما شوک اقتصادی بازار یا بحران بودجه هم بس است. مثلا در زمان تورم افسارگسیخته یا فروپاشی نظام بانکی، نخبگان حاکم معمولا توانسته‌اند ضرورت حمله به حمایت‌های اجتماعی یا نجات بخش مالی خصوصی با هزینه سرسام‌آور را به مردم وحشت‌زده بقبولانند، چون ادعا می‌کنند در غیر این صورت یک آخرالزمان اقتصادی تمام‌عیار رخ می‌دهد.

هم‌اکنون در دولت دونالد ترامپ، جمهوری‌خواهان جو بحران دایمی حاکم بر دوره ریاست‌جمهوری او را قبضه کرده‌اند تا سیاست‌های نامحبوب و هوادار بنگاه‌ها را تا حد امکان پیش ببرند و می‌دانیم که با یک شوک بیرونی بزرگ‌تر، آنها بیشتر و سریع‌تر جلو خواهند رفت. این را می‌دانیم چون اعضای ارشد تیم ترامپ در بطن برخی انگشت‌نماترین مصادیق دکترین شوک بوده‌اند که از سال‌های اخیر در خاطر مانده است.

رکس تیلرسون، وزیر خارجه ایالات متحده، عمده پیشرفت حرفه‌یی خود را مدیون بهره‌برداری از سود جنگ‌ها و بی‌ثباتی‌ها بوده است. افزایش قیمت نفتی که نتیجه حمله به عراق بود، بیش از هر غول نفتی دیگر به نفع اکسون‌موبیل تمام شد. همچنین این شرکت مستقیما به شرایط جنگ عراق متوسل شد تا از توصیه وزارت خارجه ایالات متحده سرپیچی کرده و یک قرارداد اکتشاف در کردستان عراق ببندد که این حرکت به خاطر دور زدن حکومت مرکزی عراق، می‌توانست جرقه یک جنگ داخلی تمام‌عیار را بزند و مطمئناً در مناقشه داخلی این کشور سهمی داشت.

تیلرسون در مقام مدیرعامل اکسون‌موبیل به شیوه‌های دیگری هم از فاجعه بهره برده است. او به عنوان مدیر ارشد یک غول سوخت‌های فسیلی، عمر حرفه‌یی‌اش را در خدمت شرکتی بود که با وجود تحقیقات دانشمندان خود این شرکت درباره ماهیت بشرساخته تغییر اقلیمی، به تامین بودجه و پخش اطلاعات نادرست و شبه‌علم درباره مسائل اقلیمی روی آورد. بنا به تحقیقات لس‌آنجلس‌تایمز، در مواجهه با بحرانی که این شرکت جار می‌زد وقوعش محل تردید است، اکسون‌موبیل (هم پیش و هم پس از ادغام شرکت‌های اکسون و موبیل) با تمام توان کوشید راه‌هایی برای سودآوری از آن بحران و محافظت خود در برابرش بیابد؛ از جمله: تحقیقات اکتشافی برای حفر چاه در قطب شمال (که به لطف تغییر اقلیمی در حال ذوب شدن بود)، طراحی دوباره یک خط لوله گاز طبیعی در دریای شمالی برای انطباق با بالا آمدن سطح دریا و توفان‌های شدید، و انجام همین کار برای یک دکل حفاری در آب‌های ساحلی نوا اسکوشیا.

در یک مراسم عمومی در ۲۰۱۲، تیلرسون تصدیق کرد که تغییر اقلیمی در حال وقوع است، ولی حرف بعدی‌اش سر درون او را آشکار کرد. او گفت «گونه» انسان‌ها همیشه در حال انطباق بوده‌اند، «لذا با این هم انطباق پیدا می‌کنیم. تغییرات در الگوهای آب‌وهوایی که نواحی کشت‌وکار را جابه‌جا می‌کنند، با این انطباق خواهیم یافت.» او راست می‌گوید. انسان‌ها وقتی زمین‌شان دیگر غذا تولید نکند، انطباق می‌یابند. راه انطباق‌شان، نقل مکان است. آنها خانه‌هایشان را رها می‌کنند و دنبال جایی برای زندگی می‌گردند که بتوانند شکم خود و خانواده‌هایشان را پر کنند. ولی، همان‌طور که تیلرسون خوب می‌داند، در زمان‌های به سر نمی‌بریم که کشورها در کمال مسرت مرزهایشان را برای مردم گرسنه و بیچاره باز کنند. در واقع می‌دانیم او برای رییس‌جمهوری کار می‌کند که آوارگان سوری (که در آنجا خشکسالی یکی از شتاب‌دهنده‌های تنش‌هایی بود که به جنگ داخلی منجر شد) را اسب تروجان تروریست‌ها نامید. همان رییس‌جمهوری که با صدور فرمان ممنوعیت سفر، هرچه توانست کرد تا مانع ورود مهاجران سوری به ایالات متحده شود.

بسیاری دیگر از اعضای دولت ترامپ هم منتظر و مهیایند؛ کسانی که مهارت‌های عمیقی در سود بردن از همه این ماجراها دارند.

از روز انتخابات تا پایان ماه اولِ ترامپ در کاخ سفید، سهام دو شرکت بزرگ زندان‌داری خصوصی ایالات متحده، کرسیویک -که قبلا «بنگاه تادیبات امریکا» نام داشت- و جئوگروپ، دوبرابر شد و به ترتیب 140 درصد و 98 درصد افزایش یافت و چرا که نه؟ همان‌طور که اکسون یاد گرفت از تغییر اقلیمی سود ببرد، این شرکت‌ها هم بخشی از آن صنعت قارچ‌مانند زندان‌های خصوصی، امنیت خصوصی و نظارت خصوصی‌اند که جنگ و مهاجرت (دو پدیده‌یی که اغلب مربوط به فشارهای اقلیمی‌اند) را جذاب و به منزله گسترش فرصت‌های بازار می‌بینند. در ایالات متحده، «آژانس اجرایی مهاجرت و گمرک» (آی. سی. ای) هر روز تا ۳۴ هزار مهاجر را بازداشت می‌کند. کسانی که گمان می‌رود به صورت غیرقانونی در کشورند، و ۷۳ درصد آنها در زندان‌های خصوصی نگه داشته می‌شوند. پس جای تعجب نیست که با انتخاب ترامپ، ارزش سهام این شرکت‌ها افزایش یابد. کمی که گذشت، این شرکت‌ها بهانه بیشتری پیدا کردند که جشن بگیرند: یکی از نخستین کارهای دادستان کل جدید ترامپ، جف سشنز، آن بود که تصمیم دولت اوباما برای کاهش استفاده از زندان‌های انتفاعی برای عموم مردم را لغو کرد.

ترامپ، پاتریک شاناهان را به عنوان معاون وزیر دفاع منصوب کرد: مدیر ارشدی در بوئینگ که در یک برهه مسوول فروش سخت‌افزارهایی گران‌قیمت از جمله بالگردهای آپاچی و شینوک به ارتش امریکا بود. او ناظر برنامه دفاع موشکی بالستیک بویینگ نیز بود. این برنامه بخشی از عملیاتی است که اگر تنش‌های بین‌المللی در دوره ترامپ همچنان وخیم‌تر شوند، سود سهمگینی می‌برد و این صرفا بخشی از یک روند بسیار وسیع‌تر است. لی فنگ در مارس ۲۰۱۷ در مجله اینترنتی اینترسپت گزارش داد که «رییس‌جمهور دونالد ترامپ که درصدد گسترش سریع بودجه ارتش و برنامه‌های امنیت میهنی است، با انتصاب پیمان‌کاران و لابی‌گران دفاعی به مناصب کلیدی حکومتی عملا گره میان حکومت و صنایع را تسلیحاتی کرده است... تاکنون حداقل ۱۵ نفر که پیوندهایی مالی با پیمانکاران دفاعی دارند، منصوب یا نامزد تصدی این مناصب شده‌اند.»

گره حکومت و صنایع البته پدیده جدیدی نیست. افسران بازنشسته ارتش همیشه سراغ شغل‌ها و قراردادهایی می‌رفتند که در شرکت‌های اسلحه‌سازی وجود داشت. پدیده جدید، تعداد ژنرال‌های مرتبط با پیمانکاران نظامی است که ترامپ مناصب کابینه را به آنها سپرده و قدرت اختصاص بودجه دارند؛ از جمله بودجه‌های ناشی از برنامه ترامپ برای افزایش ۸۰ میلیارد دلاری مخارج ارتش، پنتاگون و وزارت امنیت میهنی ظرف فقط یک سال. یک نکته جالب توجه درباره منصوبان ترامپ از شرکت‌های پیمان‌کار، انتخاب آنها از بنگاه‌هایی است که بعد از 11سپتامبر تاسیس شده‌اند:

متخصص زیست‌سنجشی مایکل چرتوف، مدیر امنیت میهنی جورج دابلیو بوش، بنیان‌گذار آن بود، Palantir Technologies (یک بنگاه نظارت/کلان‌داده که پیتر تیل، میلیاردر موسس شرکت

 PayPal و حامی ترامپ، در زمره بنیانگذارانش بوده است)، و بسیاری موارد دیگر. بنگاه‌های امنیتی برای تامین پرسنل خود بسیار متکی به شاخه‌های نظامی و اطلاعاتی حکومت هستند.

در دولت ترامپ، لابی‌گران و پرسنل این بنگاه‌ها در حال بازگشت به حکومت‌اند و در آنجا لابد سعی می‌کنند فرصت‌های بیشتری برای پول درآوردن از شکار کسانی ایجاد کنند که ترامپ به آنها «آدم بدها» می‌گوید.

این وضعیت معجونی خطرناک می‌سازد. عده‌یی که مستقیما از جنگ سود می‌برند را‌ بردارید و در بطن حکومت بگذارید. کسی می‌ماند که هوادار صلح شود؟ تصور اینکه یک جنگ می‌تواند به خاتمه قطعی برسد، خیال عتیقه جالبی است که در دوره بوش به آن «تفکرات پیشا-یازده‌سپتامبری» می‌گفتند.

و بعد می‌رسیم به معاون رییس‌جمهور مایک پنس، که خیلی‌ها فکر می‌کنند عاقله‌مرد در اتاق آشفته ترامپ است. ولی او پنس است، فرماندار سابق ایالت ایندیانا، که در بحث بهره‌کشی لجوجانه از رنج بشر، نگران‌کننده‌ترین سابقه را دارد.

وقتی اعلام شد پنس به عنوان معاون ترامپ وارد کارزار انتخابات می‌شود، به خودم گفتم: این اسم برایم آشناست، آن را جایی دیده‌ام. و بعد یادم آمد. او محور یکی از شوکه‌کننده‌ترین ماجراهایی بود که گزارش داده‌ام: آن سرمایه‌داری فاجعه‌مدارِ «رایگان برای همه» که پس از توفان کاترینا و غرق شدن نیواورلئانز رخ داد. کردار مایک پنس در سودجویی از رنج بشر چنان هولناک است که می‌ارزد قدری با تفصیل بیشتر به آن بپردازیم، چون خوب نشان‌مان می‌دهد که در اوج بحران باید چه انتظاری از این دولت داشته باشیم.

پیش از کندوکاو در نقش پنس، باید این نکته را به خاطر داشت که هرچند توفان کاترینا را معمولا یک «فاجعه طبیعی» می‌نامند، هیچ‌جای بلایی که این توفان بر سر شهر نیواورلئانز آورد طبیعی نبود. وقتی توفان کاترینا در آگوست ۲۰۰۵ به ساحل می‌سی‌سی‌پی رسید، از درجه پنج به درجه سه رسیده بود که البته باز هم ویران‌گر بود. منتهی وقتی به نیواورلئانز رسید، بخش عمده توانش از دست رفته بود و دوباره درجه شدت آن را به «توفان گرمسیری» کاهش دادند.

این نکته مهم است چون یک توفان گرمسیری هرگز نباید از سد دفاعی نیواورلئانز در برابر سیلاب می‌گذشت. ولی کاترینا از این سد گذشت چون دیواره‌های ساحلی محافظ شهر تاب نیاوردند، چرا؟ اکنون می‌دانیم که با وجود هشدارهای مکرر، ارتش مهندسان این دیواره‌ها را رها کرد تا به وضع بدی افتادند. این مشکل، نتیجه دو عامل اصلی بود.

یک عامل، بی‌توجهی جدی به زندگی مردمان فقیر سیاه‌پوست بود که با عدم تعمیر دیواره‌ها، خانه‌هایشان در محله «لور ناینث وارد» بیش از همه آسیب‌پذیر شده بود. این هم بخشی از یک بی‌توجهی گسترده‌تر به زیرساخت‌های عمومی است که نتیجه مستقیم چندین دهه سیاست‌های نئولیبرال است: چون وقتی جنگ نظام‌مندی علیه اصل ایده قلمرو عمومی و منفعت عمومی راه می‌اندازید، طبیعی است که ستون‌فقرات عمومی و دولتی جامعه (جاده‌ها، پل‌ها، دیواره‌ها، سیستم‌های آبرسانی) به چنان وضع بدی می‌افتند که با اندک ضربه‌یی از هم می‌پاشند. وقتی مالیات‌ها را بسیار کاهش می‌دهید و در نتیجه پولی ندارید که خرج چیزی جز پلیس و ارتش کنید، همین اتفاق می‌افتد.

ولی فقط زیرساخت فیزیکی نبود که شهر و به‌ویژه ساکنان فقیرش را درمانده کرد، ساکنان فقیری که از قضا مثل بسیاری شهرهای ایالات متحده عمدتا سیاه‌پوستان هستند. سیستم‌های انسانی واکنش به فاجعه هم ناکام ماندند، که دومین گسیختگی بزرگ را رقم زدند. آن بازوی دولت فدرال که وظیفه واکنش به بُرهه‌های بحران ملی از این دست را دارد، «آژانس مدیریت اضطراری فدرال» (اف.‌ای.‌ام. اِی) است، و مقامات ایالتی و شهری هم نقش‌های کلیدی در برنامه‌ریزی تخلیه و واکنش به بحران بازی می‌کنند. همه سطوح حکومت در این ماجرا شکست خوردند.

پنج روز طول کشید تا فما آب و غذا به مردم نیواورلئان برساند که در سوپردُم پناه گرفته بودند. هولناک‌ترین تصاویر آن روزها، مردمی بودند که روی پشت‌بام‌ها (خانه‌ها و بیمارستان‌ها) گیر افتاده و علامت «کمک» به دست گرفته بودند اما می‌دیدند که بالگردها از کنارشان رد می‌شوند. مردم تا آنجا که می‌توانستند به همدیگر کمک کردند. آنها با قایق‌های سبک و پارویی همدیگر را نجات دادند. به همدیگر غذا دادند. مردم آن ظرفیت زیبای انسانی برای همبستگی را به نمایش گذاشتند که در مواقع بحران پررنگ‌تر می‌شود. همیشه کلمات کورتیس محمد، یک برنامه‌ریز سابقه‌دار حقوق مدنی در نیواورلئانز در خاطرم می‌ماند که گفت این تجربه «ما را متقاعد کرد هیچ سرپرستی نداریم.»

این رهاسازی مردم به طریقی بسیار نابرابر رخ‌نمایی کرد چنانکه تفاوت‌های نژادی و طبقاتی روشن بود. برخی از مردم توانستند خودشان شهر را ترک کنند: سوار ماشین‌هایشان شدند، به یک هتل در نواحی دور از توفان رفتند و با کارگزاران بیمه‌شان تماس گرفتند. برخی ماندند چون اعتقاد داشتند سدهای دفاعی در برابر توفان تاب می‌آورند. ولی بسیاری از مردم ماندند چون چاره دیگری نداشتند: ماشین نداشتند، یا توان رانندگی نداشتند، یا نمی‌دانستند چه کنند. این بخش از مردم بودند که به یک نظام کارامد تخلیه و امداد نیاز داشتند، ولی اقبال یارشان نبود.

رهاشده در شهری بدون آب و غذا، آن نیازمندان همان کاری را کردند که هرکسی در این شرایط می‌کند: توشه خود را از فروشگاه‌های محلی برداشتند. فاکس‌نیوز و دیگر خروجی‌های رسانه‌ها، روی این مساله تمرکز کردند تا ساکنان سیاه‌پوست نیواورلئانز را «غارتگران» خطرناکی جلوه دهند که به زودی به نقاط خشک و سفیدپوست‌نشین شهر و حومه‌ها و شهرهای مجاور هجوم می‌آورند. روی ساختمان‌ها با اسپری نوشتند: «هرکس برای غارت بیاید، تیر می‌خورد.»

ایست‌های بازرسی راه انداختند تا افراد در نقاط سیلاب‌زده شهر گیر بیفتند. روی پل دنزیگر، افسران پلیس هر ساکن سیاه‌پوستی را به محض رویت هدف می‌گرفتند. (پنج نفر از افسران درگیر در این ماجرا نهایتا در دادگاه گناه خود را پذیرفتند، و شهرداری هم به یک مصالحه ۱۳.۳میلیون دلاری با خانواده‌های این واقعه و دو مورد مشابه دیگر پس از توفان کاترینا تن داد.) در این میانه، گروه‌های اوباش متشکل از پارتیزان‌های مسلح سفیدپوست در خیابان‌ها پرسه می‌زدند تا چنانکه یکی از ساکنان بعدا در مقاله افشاگرانه ای‌سی تامپسون (روزنامه‌نگار تحقیقی) گفت، «فرصت شکار مردم سیاه‌پوست» را بیابند.

من هنگام سیل در نیواورلئان بودم و خودم دیدم که پلیس و ارتش چقدر عصبی بودند؛ بحث مراقبان امنیتی خصوصی از شرکت‌هایی مانند بلک‌واتر که تازه از عراق برگشته بودند که هیچ! آنجا حسی بسیار شبیه به یک منطقه جنگی داشت، و مردمان فقیر و سیاه‌پوست گرفتار شده بودند: کسانی که تنها جرم‌شان، تلاش برای بقا بود. وقتی گارد ملی برای تخلیه کامل شهر رسید، در این کار چنان پرخاشگر و بی‌رحم بود که درکش دشوار است. سربازان مسلسل‌های خود را به سمت ساکنانی نشانه رفته بودند که سوار اتوبوس‌ها می‌شدند بی‌آنکه بدانند به کجا برده می‌شوند. کودکان اغلب از والدین‌شان جدا می‌شدند. آنچه به هنگام سیلاب دیدم، شوکه‌ام کرد. ولی با دیدن ماجراهای پس از کاترینا، بیشتر شوکه شدم. در شهری آشفته که ساکنانش در کشور پخش شده و قادر به حفاظت از منافع‌شان نبودند، طرحی پدیدار شد که سنبه فهرست خواسته‌های بنگاه‌ها را با حداکثر سرعت بکوبد. میلتون فریدمن، اقتصاددان مشهور هوادار بازار آزاد که در آن زمان ۹۳ سال داشت، در مقاله‌یی برای وال‌استریت‌ژورنال نوشت: «اکثر مدارس نیواورلئانز ویرانه شده‌اند، مثل خانه‌های کودکانی که به این مدارس می‌رفته‌اند. اکنون کودکان در سراسر کشور پخش شده‌اند. این یک تراژدی است. این فرصتی برای اصلاح رادیکال نظام آموزشی است.»

ریچارد بیکر که آن زمان نماینده لوئیزیانا در کنگره بود هم در همین راستا اعلام کرد: «بالاخره خانه‌های عمومی در نیواورلئانز را پاک‌سازی کردیم. ما نمی‌توانستیم، ولی خدا توانست. » وقتی بیکر اینها را می‌گفت، من در یک پناهگاه افراد تخلیه‌شده در نزدیکی بیتون‌روژ بودم. مردمی که با آنها حرف می‌زدم، از شنیدن این صحبت‌ها میخکوب شده بودند. تصور کنید مجبور شده‌اید خانه‌تان را ترک کنید، در یک تخت اردوگاهی در یک مرکز عمومی غارمانند بخوابید، و سپس خبردار شوید افرادی که قرار بوده نماینده شما باشند مدعی‌اند این اتفاق یک مداخله آسمانی بوده است؛ انگار که خدا توسعه مجتمع‌های مسکونی را دوست دارد.

بیکر به خواسته‌اش، «پاک‌سازی» خانه‌های عمومی، رسید. در ماه‌های پس از توفان، وقتی ساکنان نیواورلئانز (و نظرات ناخوشایند، فرهنگ غنی و دلبستگی‌های عمیقشان) دیگر سر راه نایستاده بودند، هزاران واحد خانه‌های عمومی (که بسیاری از آنها چون در ارتفاعات بودند صدمه چندانی از توفان ندیده بودند) تخریب شدند. جای آنها را مجتمع‌ها و خانه‌های ویلایی گرفت که قیمت‌شان برای ساکنان سابق این نقاط بسیار زیاد بود.

و اینجاست که مایک پنس وارد قصه می‌شود. هنگامی که کاترینا به نیواورلئانز رسید، پنس رییس «کمیته مطالعاتی جمهوری‌خواهان» بود: یک گروه قدرتمند و بسیار ایدئولوژیک که محفلِ قانون‌گذاران محافظه‌کار است. در ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۵، فقط ۱۵ روز پس از شکستن دیواره‌های شهر که هنوز بخش‌هایی از نیواورلئانز زیر آب بود، این کمیته جلسه‌یی سرنوشت‌ساز در دفاتر بنیاد هریتج در واشینگتن دی‌سی برگزار کرد. با ریاست پنس، این گروه یک فهرست از «ایده‌های حامی بازار آزاد برای واکنش به توفان کاترینا و قیمت‌های بالای گاز» تدوین کرد: ۳۲ سیاست شبه‌امدادی که تک‌تک‌شان از کتابچه سرمایه‌داری فاجعه‌مدار استخراج شده بود.

نکته برجسته، تعهد به جنگ تمام‌عیار علیه استانداردهای قانون کار و قلمرو عمومی است؛ که طنز تلخی است چون در اصل همان ناکامی زیرساخت عمومی بود که کاترینا را به یک فاجعه انسانی تبدیل کرد. یک نکته شایان ذکر دیگر، عزم استفاده از هر فرصتی برای تقویت دست صنعت نفت و گاز است. این فهرست شامل توصیه‌هایی از این قبیل بود: معلق کردن تعهد پیمانکاران فدرال برای پرداخت دستمزدهای حداقلی؛ تبدیل کل منطقه آسیب‌دیده به یک ناحیه آزاد تجاری؛ و «لغو یا تعلیق مقررات محدودکننده زیست‌محیطی... که جلوی بازسازی را می‌گیرند.» به بیان دیگر، یک جنگ از نوع آن نوارهای قرمزی که کشیده می‌شوند تا اجتماع از خطر مصون بماند.

پرزیدنت بوش، ظرف یک هفته، بسیاری از این توصیه‌ها را پیاده کرد، هرچند تحت فشار نهایتا استانداردهای قانون کار را دوباره برقرار کرد. یک توصیه دیگر آن بود که کوپن‌هایی برای استفاده در مدارس خصوصی و نمونه (مدارس انتفاعی که با دلارهای مالیات یارانه می‌گیرند) به والدین داده شود، که این هم کاملا همراستا با دیدگاه فرد منتخب ترامپ برای وزارت آموزش یعنی بتسی دیوس است. ظرف یک سال، خصوصی‌ترین سیستم مدارس ایالات متحده در نیواورلئانز راه افتاد.

و ماجرا به همینجا ختم نشد. دانشمندان اقلیم‌شناس می‌گویند افزایش شدت توفان‌ها ربط مستقیمی به افزایش دمای اقیانوس‌ها دارد، ولی این گفته مانع از آن نشد که پنس و کمیته‌اش از کنگره بخواهند مقررات زیست‌محیطی در ساحل خلیج را لغو کنند، مجوز احداث پالایشگاه‌های جدید نفت در ایالات متحده را صادر نمایند، و چراغ سبز به «حفر چاه در پناهگاه ملی حیات‌وحش قطب شمال» بدهند.

این وضع، جنون‌آمیز است. بالاخره این اقدام‌ها یقینا به افزایش انتشار گازهای گلخانه‌یی منجر می‌گردند، یعنی مهم‌ترین عامل بشری در تغییر اقلیم که به وقوع توفان‌های شدیدتر منجر می‌شود. بااین‌حال، پنس بلادرنگ طلایه‌دار اقداماتی شد که بعدا بوش، ذیل نقاب واکنش به توفانی ویرانگر آنها را پیاده کرد.

بهتر است، لحظه‌یی درنگ کنیم تا دلالت‌های این قصه را درآوریم. علت تبدیل کاترینا به فاجعه‌یی در نیواورلئانز، ترکیبی از آب‌وهوای بسیار بد (احتمالا مرتبط با تغییر اقلیم) و زیرساخت عمومی ضعیف و مغفول‌مانده بود. آن به‌اصطلاح راه‌حل‌هایی که این گروه، با ریاست پنس در آن زمان، پیشنهاد می‌داد دقیقا همان چیزهایی بودند که لاجرم تغییر اقلیمی را وخیم‌تر کرده و زیرساخت عمومی را بیش از پیش تضعیف می‌کردند. گویا او و همراهانش در مسیر «بازار آزاد» عزم داشتند دقیقا دست به همان کارهایی بزنند که تضمین می‌کرد کاتریناهای بیشتری در آینده پدید بیایند.

و اکنون مایک پنس در جایگاهی قرار دارد که این دیدگاه را به کل ایالات متحده تسری دهد.

فقط صنعت نفت نبود که از توفان کاترینا سود برد. بلافاصله پس از توفان، همان دسته اوباش پیمان‌کارهایی وارد نیواورلئانز شدند که پس از شروع جنگ روی سر بغداد نازل شدند (بچتل، فلور، هالیبرتون، بلک‌واتر، سی‌اچ‌توام هیل و پارسونز که به خاطر کارهای آشفته‌اش در عراق بدنام شده بود)، وارد نیواورلئانز شدند. همه آنها یک دیدگاه داشتند: می‌خواستند اثبات کنند آن نوع خدمات خصوصی که در عراق و افغانستان ارائه می‌دادند، یک بازار جاری داخلی هم دارد (و قراردادهای غیرمناقصه‌یی به مبلغ سرجمع 3.4میلیارد دلار را از آن خود نمایند.)

بی‌شمار موارد جنجالی رُخ داد. نحوه اختصاص قراردادها اغلب ربطی به تجربه مرتبط شرکت‌ها نداشت. مثلا آن شرکتی را در نظر بگیرید که از آژانس فما ۵.۲ میلیون دلار گرفت تا یک کار حیاتی انجام دهد: ساخت یک اردوگاه مرکزی برای پرسنل نیروهای اضطراری در محله سنت‌برنارد در حومه نیواورلئانز. ساخت اردوگاه طبق زمان‌بندی جلو نرفت و هیچگاه تکمیل نشد. در تحقیقات روشن شد که پیمان‌کار این پروژه، گروه لایت‌هاوس دیزستر ریلیف، به‌واقع یک گروه مذهبی بوده است. مدیر لایت‌هاوس، کشیش‌گری هلدرث، اعتراف کرد: «شبیه‌ترین کارم به این پروژه، برگزاری یک اردوی جوانان برای کلیسایم بوده است.»

پیمان‌کاران اصلی سهم خود را برمی‌داشتند و پروژه را به لایه بعدی پیمانکاران می‌سپردند و به همین ترتیب جلو می‌رفت تا در نهایت پولی برای کسانی نمی‌ماند که قرار بود کار را انجام دهند. مایک دیویس، نویسنده و پژوهشگر، در تحقیقات خود دید که آژانس فما برای نصب برزنت آبی روی سقف‌های آسیب‌دیده به ازاء هر فوت مربع ۱۷۵ دلار داد، و خود برزنت‌ها را دولت رایگان به پیمانکاران می‌داد. پس از اینکه سلسله پیمانکاران همگی سهم خود را برداشتند، کارگرانی که عملا برزنت‌ها را نصب می‌کردند ۲ دلار برای هر فوت مربع می‌گرفتند.  دیویس نوشت: «به بیان دیگر، همه سطوح این زنجیره غذایی پیمانکاران به طرز عجیب و غریبی شکم خود را پر می‌کنند، الا پله پایین که کار عملی را می‌کند. » این به‌اصطلاح «پیمان‌کاران» در واقع (مثل «سازمان ترامپ») برندهایی توخالی بودند که سودها را می‌بلعیدند و بعد نام خود را روی خدماتی می‌زدند که ارزان‌قیمت بود یا اصلا در کار نبود. برای جبران ده‌ها میلیارد دلاری که در قراردادها و تخفیف‌های مالیاتی نصیب شرکت‌های خصوصی شده بود، کنگره تحت فرمان جمهوری‌خواهان در نوامبر ۲۰۰۵ اعلام کرد که باید ۴۰میلیارد دلار از بودجه فدرال بکاهد. برخی برنامه‌هایی که بودجه‌شان ضربه خورد: وام‌های دانشجویی، بیمه سلامت و کوپن غذا.

بدین‌ترتیب فقیرترین مردم امریکا، دوبار هزینه ثروت بادآورده پیمانکاران را دادند: یک‌بار آنجا که عملیات امداد کاترینا تبدیل به اعانه‌های نظارت‌نشده بنگاه‌هایی شد که نه شغل مناسبی فراهم می‌کردند و نه خدمات عمومی بدردبخور می‌دادند؛ و بار دوم وقتی که بودجه معدود برنامه‌های مفید برای بیکاران و کارگران فقیر سراسر کشور کاهش یافت تا آن صورت‌حساب‌های متورم پرداخت شود.

نیواورلئانز نقشه معیار «سرمایه‌داری فاجعه‌مدار» است: نقشه طراحی‌شده توسط معاون فعلی رییس‌جمهور و بنیاد هریتج، یعنی همان اندیشکده سرسخت راست‌گرا که ترامپ بخش عمده بودجه‌نویسی دولتش را به آن سپرده است. در نهایت، واکنش به بحران کاترینا منجر به سقوط حمایت عمومی از جورج دابلیو بوش شد، سقوطی که در پایان به باخت جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۰۸ منجر شد. اکنون که ۹ سال از آن انتخابات گذشته است و جمهوری‌خواهان کنترل کنگره و کاخ سفید را در اختیار دارند، راحت می‌شود تصور کرد که این نمونه آزمایشی برای واکنش به فاجعه از طریق شرکت‌های خصوصی، این‌بار در مقیاس ملی پیاده شود. نیواورلئانز تصوری دلخراش از اتفاقی است که با شوک بعدی می‌توانیم به انتظار وقوعش بنشینیم. ولی متاسفانه همه قصه هم این نیست. شاید این دولت زیر نقاب بحران، سراغ اقدامات بسیار بیشتری برود. و برای اینکه در برابر شوک مقاوم شویم، باید آماده این اقدامات هم شویم.