اقتصاد اینگونه انسانیتر شد
نویسنده| جان کاسدی|
ترجمه| منصور بیطرف|
نیویورکر - دانیل کاهنمن روانشناس دانشگاه پرینستون به خاطر نقشی که در بسط حوزه اقتصاد رفتاری داشت، جایزه اقتصادی نوبل را در سال 2002 برنده شد، یک شخص شب زندهدار است. او طبق معمول بامداد دوشنبه صبح حوالی ساعت 3 صبح، به رختخواب رفت و به خاطر همین تلفن ساعت 49: 6 دقیقه صبح را که از طرف ریچارد تالر اقتصاددان دانشگاه شیکاگو و صمیمیترین دوست و همکار محققش به او شده بود را از دست داد. تالر میخواست به وی بگوید که او تنها برنده جایزه نوبل اقتصادی 2017 شده است. زمانی که کاهنمن بیدار شدو خبر را خواند به تالر زنگ زد و تبریک گفت. او پای تلفن گفت که بسیار ذوق زده شده است.
کاهنمن تنها فردی نبود که خوشحال شد. بسیاری از اقتصاددانان معتقد هستند که باید به تالر زودتر از اینها جایزه داده میشد. در بیانیه نوبل، تالر را به خاطر کارش که تغییرات فکری در حس بیزاری و تعصب وضع موجود ایجاد کرده بود و نیز به خاطر «زدن یک پل میان تحلیلهای اقتصادی و روانشناسی تصمیمسازی فردی» برنده نوبل اعلام کردند. این حقیقت دارد. اما بزرگترین موفقیت تالر را شاید بتوان در ترغیب اقتصاددانان – که بدبختانه خیلی پنهان است – دانست که فرضیه «انسان اقتصادی منطقی» را که بسیار عزیز داشته میشود زیر سوال ببرند. این روزها، بسیاری از دانشگاههای معتبر، اقتصاد رفتاری را جزو دروس خود گذاشتهاند و برخی از دانشکدههای سطح بالا مثل هاروارد و برکلی، الزام اساسی به این حوزه دارند. در همین حال، حکومتهای سراسر دنیا و نیز نهادهای چند ملیتی مانند بانک جهانی در تصمیمسازی به دنبال اقتصاد رفتاری هستند.
این نتایج از پیشفرضها بسیار دور است. کاهنمن با یادآوری این نکته که تالر در اوایل با او کار میکرده است میگوید، «ما نگران این بودیم که شاید او حقش را نگیرد.» او ادامه میدهد، «همه میدانستند که او نابغه است. اما او کاری در خور آن نداشت که آنها آن را تحقیق اقتصادی مد نظر قرار دهند. او هیچ کار ریاضی انجام نمیداد. داستان او داستان موفقیت اقتصاد رفتاری است. از بیرون به داخل گود رفتن است. و این کار بسیار مدیون او است.»
تالر و کاهنمن همدیگر را در سال 1977 در دانشگاه استانفورد ملاقات کردند. تالر که دکترایش را در سال 1974 گرفته، هنوز به دنبال این بود که محقق بشود در حالی که کاهنمن و دوست روانشناساش آموش تاورسکی تقریبا بسیاری از تعصبات سیستماتیکی که آنها به خاطرش مشهور شدند را شناسایی کرده بودند. این تعصبات شامل لنگر انداختن (تمایلات سنگین بر اطلاعات اولیه)؛ تعصب تاییدی (تمایل به تفسیر شواهدی ازقبیل حمایت از اعتقادات از پیش موجود)؛ و حس بیزاری (احساس اینکه از دست دادن ده دلار دردآورتر از لذت به دست آوردن 10 دلار است). کاهنمن به خاطر میآورد که همراه با تالر، «زمان زیادی را روی تپههای اطراف قدم میزدند و در این باره بحث میکردند. او تقریبا بسیار چیزهایی میدانست که با چارچوب اقتصاد ارتدوکسی همخوانی نداشت. او آنچه از ما میگرفت یک چارچوب تئوریک بود تا آنها را در چارچوب خودش تطبیق بدهد.»
تالر در سال 1980 مقالهیی را با عنوان «پیش به سوی فرضیه پوزیتیو انتخاب مصرفکننده» منتشر کرد که در آن به صراحت بیان کرده بود که «این مقاله روی این موضوع بحث میکند که در موقعیت کاملا تعریف شده و مشخص بسیاری از مصرفکنندگان به روشی عمل میکنند که با تئوری اقتصادی ناسازگار است.» او به عنوان مثال نوشت، «آقای آر. یک بطری نوشابه را در دهه 1950 به قیمت 5 دلار خریداری کرده بود. چندین سال بعد یک دلال به او پیشنهاد میدهد که در قبال 100 دلار آن بطری را بخرد. او پیشنهاد را رد میکند با آنکه او هرگز بیشتر از 35 دلار برای خریدن نوشابه پرداخت نمیکند.» تالر بحث میکند که مردم تمایل به این دارند که آنچه پیش خود دارند بیشتر از حد معمول ارزشگذاری کنند. او این رفتار را «اثر موهبتی» مینامد.
او همچنین این نوع رفتار را به کار کاهنمن و تاورسکی مرتبط میسازد. کاهنمن به من گفت: «من فکر میکنم این متن پایه گذار اقتصاد رفتاری است. با آنکه کوتاه است اما به غایت سرگرمکننده است.»
مقاله تالر در دنیایی که علم اقتصاد امریکایی غالب است به عنوان یک اثر ویرانکننده دیده میشود. این در دورانی بود که علم اقتصاد مکتب شیکاگو حکومت میکرد و به نظر انسان اقتصادی منطقی سوژه پیروزمندی بود. تالر بعد از آنکه از سوی چندین دپارتمانهای برتر اقتصاد مورد قبول واقع شد در نهایت در دانشکده مدیریت دانشگاه کورنل مشغول به کار شد. او با کمک مالی نهاد روسل ساگه به همکاریاش با کاهنمن ادامه داد و تحقیق خود را پی گرفت.
کاهنمن به من گفت که در نیمه دوم دهه 1980 بعد از آنکه مجله «اکونومیک پرسپکتیو» از تالر درخواست کرد که درباره یافتههایی که با مدلهای غالبی که مردم را خودخواه و حداکثرکننده بهره مندی تطبیق ندارد، ستون دایمی در آن مجله داشته باشد، روند کار تغییر کرد. تالر بیش از دوازده مقاله که گاهی اوقات با همکاری دیگر محققان (از جمله کاهنمن) بود منتشر کرد که موضوعاتی از قبیل حس بیزاری، «نفرین برنده» (تمایلی که فرد برنده در یک مناقصه برای پرداخت بیشتر در حراجی دارد)، تاثیر تقویم در بازارهای بورس، ترجیحات معکوس و این حقیقت که بسیاری از مردم آنقدر برای عدالت ارزش قایل هستند که دوست دارند افرادی که پیشنهادهای غیر عادلانه میدهند حتی اگر به خودشان هم ضربه میزند را تنبیه کنند. در سال 1992، دانشگاه پرینستون ستونهای تالر را در کتابی که عنوانش «نفرین برنده: پارادوکسها و ناهنجاریها زندگی اقتصادی» بود منتشر کرد.
ستونها و کتاب یک کمی توجهات را به سمت تالر جلب کرد. در نهایت دانشکده اقتصادی دانشگاه شیکاگو به او پیشنهاد استاد تمامی را داد. بر طبق افسانهها، این پیشنهاد با وجود مخالفتهای شدید مرتون میلر، برنده دیگر جایزه نوبل و غول دانشکده شیکاگو که خودش هم عضو این دانشکده بود، داده شد. تالر این مقام را قبول کرد و از سال 1995 در شیکاگو بوده است. کاهنمن میگوید: «آزاردهندهترین چیز درباره دیک (اسم مخفف تالر) حس خوش مشربی او است. این نخستین چیزی است که در او میبینید. او تمام مدت میخندد. دنیا برای او خندهدار است. این کلیدی به درون شخصیت او و موفقیتش است. او یک بذله گو است. او با بذله گوییاش زندگی میکند.»
همچنانکه علم اقتصاد رفتاری عمومیتر میشد، تالر هم در حلقه سیاستگذاری به یک چهره اثر گذار تبدیل میشد. در سال 2004 تالر همراه با «شولومو بنارتزی» که یک اقتصاددان رفتار شناس در یو سی ال ا بود برای بالا بردن نرخ پسانداز پیشنهاد داد که کارگران را ملزم کنند تا بخشی از افزایش حقوق آینده اشان را به حساب پسانداز واریز کنند. تالر و بنارتزی این ایده را «فردا را نجات دهید» نامیدند و کاهنمن آن را یک «همکاری بدوی» توصیف کرد. تالر در سال 2008 همراه با «کاس سان استاین» از دانشکده حقوق هاروارد کتاب «سقلمه» را نوشتند، کتابی که این ایده را میدهد که چگونه یک تغییر کوچک میتواند اثرات منفعتی بزرگ داشته باشد. بعد از اینکه سان استاین در سال 2009 به دولت اوباما پیوست کتاب «سقلمه» تاثیر بیشتری گذاشت. در سال 2010 دولت بریتانیا حتی یک «واحد سقلمه» را که ریاستش بر عهده یک روانشناس بود ایجاد کرد. کاهنمن به من گفت که تالر که اخیرا در سوئد بود با مقامات آن کشور مباحثه میکرد که چگونه آنها میتوانند پسانداز کشورشان را سازماندهی کنند. با وجود همه اینها اهمیت اقتصاد رفتاری هنوز مورد بحث است. برخی منتقدان میگویند که در آن تعصبات و آزمون و خطای زیادی وجود دارد. دیگران از جمله خود من این پرسش را دارم که «سقلمه» تالر در رفع نقصهای بازار تا کجا میتواند پیش برود. اما اگر علم اقتصاد رفتاری بر هر کمبود علم اقتصاد سنتی فایق نشده ولی حداقل این کمبودها را اذعان کرده و توانسته نگاههای مهمی را از توسعه بینالمللی مالی تا ورزش بدهد. همچنانکه پیتر گاردن فورس، عضو کمیته جایزه نوبل گفته «تالر توانسته علم اقتصاد را انسانیتر کند.»