5 مانع توسعهیافتگی در ایران
محمدمهدی حاتمی|
محمود سریعالقلم متفاوت است، دستکم آنقدر که ترجیح میدهد هنگام سخنرانی به جای نشستن، بایستد. دانش نظری سریعالقلم اما با تجربه عینی حضور او در بسیاری از کشورهای جهان همراه شده و این او را حتی خاصتر هم میکند. او در نشست «چالشها و موانع توسعه حکمرانی خوب»، گزارههای نظری علم توسعه را با مثالهای ریز و درشتی از تجربیات سیاسی و اقتصادی کشورها همراه میکند و میگوید تصور ایرانیها از اینکه در مسیر توسعه تافتهیی جدا بافته هستند، از اساس نادرست است. به گفته سریعالقلم، دستکم پنج مانع عمده موجب شدهاند ایران نتواند همپای کشورهای مشابه خود روند توسعه را طی کند، موانعی که عبارتند از: «سرمایهداری ناقص»، «صنعتی شدن ناقص»، «اولویت امنیت بر اقتصاد»، «اولویت سیاست بر اقتصاد» و «اولویت هویت بر اقتصاد.» سریعالقلم معتقد است نگاه ایرانیها به توسعه ایران از اساس نادرست است، چراکه فکر میکنند توسعه ایران مسیری برخلاف توسعه در دیگر کشورها را طی خواهد کرد. او میگوید: علم توسعه مانند علم پزشکی است و همان قدر که پزشکی اصول ثابتی دارد و از تجربه بشری استفاده میکند، علم توسعه و حکمرانی خوب هم اصولی ثابت و جهانی ندارد. از این منظر، توسعه در ایران با توسعه در کرهجنوبی، برزیل یا اندونزی تفاوتی ندارد و ما نمیتوانیم بگوییم چون اقتصادی نفتی داریم، چون مغولها سالها پیش به ما حمله کردهاند یا چون از نظر تعدد قومیتی با اروپاییها تفاوت داریم، پس روند توسعه ما هم متفاوت است.
وقتی سرنا را از سر گشادش نواختیم
جریان توسعهطلبی در ایران اما آنگونه که سریعالقلم روایتش میکند، تفاوتی اساسی با جریان توسعه در جهان دارد. بر این اساس، گروهی از پیشروترین اقتصادهای امروز جهان، یعنی کشورهایی مانند امریکا، آلمان و فرانسه از دهه 1850 میلادی به این سو به اصولی دست یافتند که روند توسعه را در آنها تحکیم کرد. برخی از مهمترین این اصول عبارتند از: تصمیمسازی براساس سود و زیان در حوزه اقتصاد، اعمال روشهای کارآمد نیروی کار، ایجاد نظام کارخانه و نظم اداری و البته تفکیک مالکیت از مدیریت که به گفته سریعالقلم، دستکم از دهه 1880 در ایالاتمتحده امریکا نضج گرفته است. کشورهای مختلف جهان اما بسته به زمانی که این اصول را در اقتصادهای خود به کار بستند، امروز جایگاههای متفاوتی در جدول توسعهیافتگی دارند: ژاپنیها این اصول را در دهه 1860 به کار بستند، کرهییها در دهه 1960، چینیها در دهه 1980 و ترکیهییها در دهه 1990. اما چرا ایران که در بازههای زمانی مختلف، اقتصادی پویاتر از اقتصاد کرهجنوبی، ترکیه یا حتی چین داشت، نتوانست به کاروان توسعه بپیوندد؟ میلتون فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» جمله بسیار مشهوری دارد که میگوید «هرگاه قدرت سیاسی از قدرت اقتصادی جدا شد، آزادی متولد میشود.» سریعالقلم هم به همین اشتباه تاریخی در درک تقدم و تاخر آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی اشاره میکند و میگوید ایرانیها از آغاز جنبش مشروطه در زمان مظفرالدین شاه قاجار، به دنبال توسعه سیاسی بودهاند، اما تجربه نشان داده که توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی مقدم است. او ادامه میدهد: آزادی سیاسی با تظاهرات، راهاندازی کمپینها و مطبوعات آزاد به دست نمیآید، بلکه به یک بستر اقتصادی نیاز دارد. به همین دلیل است که ما نتوانستیم پا به پای ژاپنیهایی که روند توسعه را تقریبا همزمان با ما شروع کردند، حرکت کنیم. ژاپنیها خیلی سریع شروع به سیستمسازی کردند و از انگلستان ایجاد نیروی دریایی، از امریکاییها ایجاد مدارس ابتدایی و از بلژیکیها ایجاد نظامهای بانکی را آموختند. این در حالی است که در ایران، ما عموما با افراد طرف هستیم و نه با سیستمها.
وقتی «کاریزما» از جهان رخت بر بست
استاد دانشگاه شهید بهشتی به موضوع مغفول مانده دیگری هم در منظومه عدم توسعهیافتگی ایران اشاره میکند که اگر مهمتر از فقدان سیستمسازی در کشور نباشد، کماهمیتتر هم نیست؛ دوری از واقعیتها (facts). او توضیح میدهد: ما باید با واقعیتها کار کنیم و نه با تصوراتی که هیچ ارتباطی با جهان ندارند. مدیریت وزارت خارجه ما حدود دو دهه است که بنیان سیاست خارجی خود را بر این خیال باطل گذاشته که ما میتوانیم بین امریکا و اروپا اختلاف بیندازیم، اما واقعیتها نشان میدهند که چنین چیزی در دنیای واقعی ناممکن است.
او ادامه میدهد: اروپاییها سالانه بیش از 600میلیارد دلار مراودات مالی با امریکا دارند و آنگلا مرکل در جایی گفته که برای ما مهم نیست که چه کسی در کاخ سفید زندگی میکند، بلکه آنچه مهم است این است که ما بتوانیم سالانه یک میلیون دستگاه خودرو به امریکاییها بفروشیم. بنابراین، آیا نگاه ما به رابطه میان امریکا و اروپا مبتنی بر واقعیتها است یا خیالات؟ سریعالقلم میگوید برای دستیابی به حکمرانی خوب، ما باید سیستمهایی داشته باشیم که فارغ از حضور افراد هم به خوبی کار کنند. او میگوید: این باعث خوشحالی است که کاریزما امروز از نظامهای مدیریتی حذف شده و جای خود را به مدیریت مبتنی بر مشورت داده است. در مذاکرات هستهیی میان ایران و امریکا، امریکاییها هیاتی 154 نفره داشتند که در بین آنها مورخ و روانشناس هم دیده میشد. این در حالی است که تیم ایران فقط با چند نفر دیپلمات اداره میشد. در خاطرات علینقی عالیخانی هم میخوانیم که از سال 1348 به بعد، شاه فقط با کسانی مشورت میکرد که پیشاپیش از نظر موافق آنها با خودش آگاه بود. اینها نشان میدهند که ما چقدر از نظام تصمیمسازی گروهی دور هستیم.
جهانی که با اعداد بزرگ کار میکند
اما آیا اینها تنها موانع فقدان توسعهیافتگی در ایران هستند. از نظر سریعالقلم، ایران دستکم به پنج دلیل عمده از دسترسی به توسعهیافتگی محروم مانده است: «سرمایهداری ناقص»، «صنعتی شدن ناقص»، «اولویت امنیت بر اقتصاد»، «اولویت سیاست بر اقتصاد» و «اولویت هویت بر اقتصاد.» بخش خصوصی ایران در دهه 1340 شمسی مسیر رشد را به سرعت میپیمود و شاهد این موضوع وجود بنگاههای بزرگ اقتصادی است که امروز از آنها تنها نامی باقی مانده است. سرمایهداری در تجربه ایرانی اما آنجا ناقص ماند که افزایش درآمدهای نفتی در دهه 1350 شمسی، راه را برای دخالتهای گسترده دولتی باز کرد و به این ترتیب، روند صنعتی شدن کشور هم ناقص ماند. در طول چهار دهه گذشته نیز امنیت همواره بر اقتصاد مرجح دانسته شده و این درحالی است که به گفته سریعالقلم، تنها یک دهه رشد اقتصادی بالای 5درصد و رسیدن درآمد سرانه ایرانیها به 15 تا 20 هزار دلار، امنیت ایران را به تنهایی تامین خواهد کرد. او میگوید: امریکا سالانه رقمی در حدود 2.3 تریلیون دلار واردات دارد و حدود 1.5 تریلیون دلار هم به دیگر کشورها کالا صادر میکند. کانادا و امریکا سالانه حدود 592 میلیارد دلار مراودات تجاری دارند که تراز تجاری آنها 18 میلیارد دلار به نفع کاناداست. عربستانسعودی به امریکا قول داده که حدود 150 میلیارد دلار در این کشور سرمایهگذاری کند. مکزیک نیز سالانه حدود
12 میلیارد دلار میوه و سبزیجات به امریکا صادر میکند. این اعداد بزرگ چه معنایی برای ما دارند؟ معنای آنها این است که امریکا امنیت خود را با تجارت گره زده است و اینکه اگر ما هم میخواهیم در بعد سیاسی امتیازی از کشورهای دیگر بگیریم، باید سهمی از تجارت جهانی داشته باشیم.