ضرورت باز تعریف رابطه دولت- ملت
منصور بیطرف|
سردبیر|
قدرت یک کشور از کجا ناشی میشود؟ در طول تاریخ این سوال همواره مورد بحث بوده است و صاحب نظران و نظریه پردازان پاسخهای مختلفی را به آن دادهاند. ماکیاولی با کمی اغماض قدرت یک کشور را در رهبری میداند، توماس هابز و هگل آن را در رابطه دولت - ملت میدانند. هر کدام از این نظریهپردازان و صاحب نظران با توجه به تجربه تاریخی از کشور خود داشتهاند به این جمعبندی رسیده بودند . ماکیاولی در دورانی میزیست که کشور ایتالیا، تکه و پاره با جمهوریهای متفاوت مانند جمهوری فلورانس بود و هر تکه آن در اختیار یکی از پرنسها که تحت الحمایه واتیکان یا یکی از قدرتهای خارجی بود قرار داشت و این جمهوریهای پاره پاره هر آن زیر مهمیز چکمههای مهاجمان خارجی قرار میگرفت . لذا باید یک رهبر قدرتمند و کاریزماتیکی پیدا میشد تا سربازان حول او جمع شوند و با مهاجمان مبارزه کنند . کتاب شاهزاده او در خصوص چنین رهبر قدرتمندی نوشته شده است و اینکه ویژگیهای یک رهبر قدرتمند چه میتواند باشد، است . توماس هابز هم در دورهای زندگی میکرد که کشور انگلستان بعد از یک دوره جنگ داخلی که منجر به روی کار آمدن کرامول شده بود میزیست . کشوری که نظام پادشاهی آن داشت از دست میرفت و مردمی که آرزوی از دست ندادن این نظام را داشتند هر لحظه بدنبال آن بودند که وارث سلطنت برگردد . پس باید کسی میبود که این موضوع را تئوریزه کند . توماس هابز چنین فردی بود . میگویند او تحت تاثیر ماکیاولی کتاب لویاتان را نوشت . اما به جای رهبر بلامنازع و قوی، دولت مطلقه را دنبال کرد . توزیع قدرت بین نهاد دولت . بعد از روی کار آمدن دوباره سلطنت و پادشاهی چارلز دوم کتاب بهیموث را نوشت . پارلمان طولانی. کتابی که به مردم توصیه میکند برای اجتناب از بروز جنگ و بلایای دیگر از دولت و پادشاه اطاعت کنند . تئوریزه کردن رابطه دولت و مردم را میتوان ریشه در آن دوران دانست . اگر تا پیش از آن دوران فقط رهبر قدرتمند جوابگوی تمامی مشکلات میبود و مردم مانند رعیت به حساب میآمدند که نه تنها نقشی در اداره حکومت نداشتند بلکه باید تمامی دستورات حکومت را بدون چون و چرا اطاعت میکردند، اکنون میتوانستند لااقل در برابر تصمیماتی که زندگی آنها را به مخاطره میافکند، مقاومت کنند و قوانین را زیر سوال ببرند. رابطه دولت – مردم اینگونه شکل گرفت . مردمی که میتوانند دولت انتخاب کنند و دولتی که میتواند نیازهای مردم را برآورده سازد . همین رابطه شکلگیری دولت مدرن را محقق ساخت . دولتی که دیگر میتوانست با اطمینان جلوی مهاجمان خارجی را بگیرد و خود را برای سالها تثبیت کند . اگر تا پیش از این هر حکومت از شورش داخلی یا از تهاجم خارجی برای سرنگونی میترسید با رابطه منطقی که میان دولت – مردم شکل گرفت و پیوند مستحکمی که میان آنها برقرار گشت، ترس را برای همیشه پنهان کردند . اکنون نزدیک به چهار قرن است که شاهد سرنگونی حکومتها و دولتهایی که رابطه خود را بر مبنای دولت – مردم گذاشتهاند نیستیم . هر دولتی که در این مدت از هم فروپاشیده است یا سرنگون شده است این پیوند را نداشته است . این رابطه را میتوان بشارتی برای دولتهایی که این پیوند را برقرار کردهاند دانست و نذیری برای دولتهایی که به این پیوند دست نیافتهاند . نگاهی به اتفاقات منطقهای هم این موضوع را اثبات میکند . سرنگونی صدام حسین، بهارهای عربی که منجر به سرنگونی حکومتهای مصر، تونس و لیبی شد نشان از نبود پیوند بین رابطه دولت و ملت بوده است .
اما در ایران چطور؟ نگاهی به پس از انقلاب نشان میدهد که این رابطه بسیار قوی بوده است . مقاومت مردم در برابر جنگ تحمیلی، سختیهای دوران جنگ و سپس تحریمها، همگی حکایت از این پیوند قوی میکند . ولی این شرایط تا زمانی میتواند دوام آورد و نمیتوان تا ابد آن را نگه داشت مگر آنکه این پیوند را تقویت کرد و این تقویت فقط با اعتمادسازی میتواند رخ دهد . اعتماد به اینکه “ آینده از آن ما است . “