اینترنت نه خوب است و نه بد، خنثی هم نیست
مولف: استفن مارش|
مترجم: محمد معماریان|
ما از دنیای دیجیتال هم بهخوبی سردرنمیآوریم: اینترنت ما را با هم آشناتر کرده یا بیگانهتر؟ آزادترمان کرده یا بردهتر؟ یا مخلوطی از همه اینها؟ جواب قاطعی در کار نیست. ما به شکل بیسابقهای همهجا در حال اظهارات عاشقانه و صمیمانهایم و در عین حال، به نظر میرسد سردترین، بدخوترین و خودشیفتهترین آدمهای تاریخ هم هستیم. چه اتفاقی دارد برایمان میافتد؟ رماننویس و استاد دانشگاهی کانادایی ماهیت صمیمیت در دنیای آنلاین را بررسی کرده است.
لسآنجلس ریویو آو بوکس
۱. پسرم چند وقت پیش به موزه هولوکاست رفت. آنجا برنامهای به نام «ابعاد جدید گواهان» داشتند که هولوگرامی از یک بازمانده آشویتس را نشان میداد: آن مرد غیرواقعی به همه سوالاتی که کودکان درباره تاریخ وحشت میپرسیدند، جواب میداد. بچهها دوستش داشتند چون میتوانستند هر چیزی بپرسند. «آیا از ژرمنها متنفری؟»
«آیا هنوز به خدا معتقدی؟» «بدترین اتفاقی که افتاد چی بود؟» پسرم گفت که دانشآموزان هرگز نمیتوانند چنین سوالاتی را از یک آدم واقعی بپرسند چون خجالت میکشند. آن مرد هولوگرامی فرشته آینده است. چون گوشت و خون ندارد، میتوانید واقعاً با او صمیمی باشید.
۲. من دورگهام، از نسل میانی: نه بومی دیجیتالم نه بومی آنالوگ. اولین رابطه صمیمی زندگیام دقیقاً با ظهور اتصال دیجیتال مصادف شده است. همسرم دقیقاً همان ماهی به دنیا آمد که باب کان و وینت سرف پروتکل تعامل بستهای در شبکه را منتشر کردند. این کتاب، با توصیف TCP/IP، اتصالهایی را تعریف میکرد که خلق اینترنت را میسر کردند. یادم میآید که اولین رایانه شخصی را در خانه پدریام از جعبه درآوردیم، نمایشگر ابتداییاش را یادم میآید که رنگ سبز وهمآوری مثل چشمهای مارمولک داشت. اولین ایمیلی که فرستادم را یادم میآید، و اولین فُرم آنلاینی را که پُر کردم. فناوری سوژه تمام خاطرههای جمعیای است که در یادم ماندهاند: اولین گوشی هوشمندت را که گرفتی کجا بودی؟ اولین چیزی که از آمازون خریدی چه بود؟ مایاسپیس را یادت هست؟
از زمان کودکیام به این سو، اتصال دیجیتال همه تعاملات بشری را متحول کرده است: از خرید ساندویچ تا .... این بازه با بحران صمیمیت نیز همزمان بوده است. یک پیمایش جدید میان بیست هزار امریکایی نشان داد که تقریباً نصفشان از تنهایی رنج میبرند: مشکلی که اکنون یک مساله مزمن سلامت عمومی به حساب میآید. خودشیفتگی نیز عارضه مرتبطی است که در ۳۰ سال مطالعات بالینی روبهافزایش بوده است و چنان گسترده شده و نقش بنیادینی در همه جنبههای فرهنگ یافته است که نمیدانیم آیا کماکان میتوان آن را نوعی بیماری حساب کرد یا خیر. همه انواع سرمایه اجتماعی با سرعت در حال زوالاند. همبستگی سیاسی کمرنگ میشود و چندپارگی اجتماع در همه انواعش رو به افزایش است. مرز جمعهایمان دارد بسته میشود. مرز کشورهایمان دارد بسته میشود.
۳. همه میدانند که فناوری ما را، در عمیقترین سطوح وجودمان، تغییر داده است. هیچکس هم نمیخواهد به جزییات این رخداد بپردازد. تأثیر فناوری بر صمیمیتْ نقطهای کور در میدان دید فناوریشناسان است. عدد و رقم که نمیشود برایش آورد، پس چه اهمیتی دارد؟ کار که به ثبت و ضبط وقفههای ظریفی میرسد که ماشینها ایجاد میکنند، تحلیلگران برجسته صمیمیت هم نابینا میشوند. داستانهای کوتاه آلیس مونرو که بهزعم همگان صمیمیترین پرترهها از زندگی خانگی در بازه بین دهههای ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ (یعنی دقیقاً در بحبوحه انقطاع عظیم فناورانه) هستند، هرگز از رایانهها صحبت نمیکنند. گویا رایانه حاشیهای چرند و ناچیز در جریان واقعی حیات صمیمی یعنی خانواده است و مشکل دیگری هم هست: اگر در داستان کوتاهی درباره حیات صمیمی پای یک گوشی هوشمند را باز کنید، گوشی هوشمند سوژه آن داستان میشود. فناوری همه معانی دیگرِ موجود در داستان را، مثل زندگی واقعی، میبلعد.
نپرداختن به دلالتهایی که اتصال دیجیتال در عرصه صمیمیت دارد به خطاهای گستردهای میانجامد. یک فرض عمومی، آنهم نهفقط میان بزرگسالان، آن است که اوجگیری اتصال دیجیتال به زوال صمیمیت منجر شده است. ماهیت اثیری اتصال دیجیتال (گذراییاش، بیصورتبودنش) قطب مقابل اتصال آنالوگ است که از جنس گوشت و خون است و مادیت دارد. دانلود همان آلبوم خریدن نیست، نتفلیکس همان ویدئوکلوپ نیست، تیندر همان رمانس نیست و غیره، و غیره که مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. گمان عمومی این است که با فناوری، در بهترین حالت خود، صمیمیت میدهیم و سهولت میگیریم.
مشکل این گمان عمومی آن است که بازتاب واقعیت نیست. دنیای دیجیتال مملو از صمیمیت است. فیسبوک و اینستاگرام صحنهای عظیم و درهمتنیده از سناریوهای صمیمتاند: مسافرت خانوادگی، فارغالتحصیلی، چایخوران جشن تولد نود سالگی، جعبهکادوهای بازشده صبح کریسمس، خانواده همه در معرض دید.
گفتوشنودها در رسانههای اجتماعی تقریباً بهتمامی شخصیاند. هر بحثی در توییتر یا فیسبوک ناگزیر از یک سوژه بیرونی (مزرعهداری ارگانیک، بازیهای ویدئویی، شعر) به گلههای میانفردی میانجامد: «لحنت توهینآمیز است» یا «فکر میکنی کی هستی؟». سیاستورزی در بستر اینترنت چنان مملو از نفرت به دیگری است که سطح نزدیکی و سبعیتش نظیر ندارد. «همهشان تفالهاند» و «از همه وجودت متنفرم» اصلیترین پیغامهای سیاسی عصر اتصال دیجیتالاند.
اینجا هم، بهواسطه جایگاه خاص خودم در گذر زمان، نظر ویژهای دارم. زمانی را یادم میآید که یک برنامه خبری کامل میخواست به ما توضیح بدهد که نگاه جورج بوش پدر به ساعتش هنگام مناظره با بیل کلینتون چه معنایی داشته است. میدانم که باورش سخت است، ولی سیاستورزی چنان شکل و شمایلی داشت. ژستی به ملایمت نگاهتان به ساعت میتوانست درباره دیدگاه یک نامزد ریاستجمهوری به زندگی، بصیرتآفرین باشد. در عصر فیسبوک و توییتر و فورچن۵، حتی وقتی یک رییس جمهور روابط غیر اخلاقی داشته است را با دخترش مقایسه میکند، تقریباً هیچ توجهی را به خودش جلب نمیکند. افشاگریهای ماهیتاً صمیمانه طاقتمان را طاق کردهاند؛ چیزی نمانده است جز صمیمیت.
شاید هماکنون صمیمیت نه بیشتر و نه کمتر از دوران آنالوگ است، بلکه آن صمیمیت به فُرمتی متفاوت منتقل شده است. نوع بشر موجودی صمیمی است. انسانها، پس از ورود به دنیایی متشکل از اتصالهای بیروح، چارهای نمییابند جز آنکه هر تعاملی را حتیالامکان روحدار کنند. در مواجهه با یک تمدن مبتنی بر «نشانی وب» (URL)، خودمان را در قالب شهوت و عطش و خشونت ابراز میکنیم. در مقابلِ بیشمار نمایشگری که هریک میتواند جای دیگری بنشیند، هرکداممان احمقانه احساس میکنیم باید خاص باشیم و برای آنهم هر چه از دستمان برآید میکنیم.
محتوای اینترنت همواره در حال شورش علیه فُرم آن است. فُرمش جهانشمولی صاف و یکنواخت است؛ محتوایش سمساری چرک قلب است.
۴. تناقض میان فُرم و محتوا در اصلِ بنیان این سیستم نیز هویدا بود، و در سندی که خلق این سیستم را میسر کرد آشکار است. تعریف یک اتصال در پروتکل تعامل بستهای در شبکه، «منحصراً به معنای پیوند میان دو یا چند نهاده فارغ از مسیر» است. قدرت ناگفتنی و قیدهای عصر اتصال دیجیتال همانجا، دقیقاً در ابتدای راه، روشناند. «فارغ از مسیر»، همه اطلاعات را میتوان به هم متصل کرد. ولی این اتصالها «فارغ از مسیر» خواهند بود. حاصلش یک فاجعه است. مزیتش همان نقصش است. این مشخصه ایراد است. برابری اطلاعات اساساً آنتیتز صمیمیت است.
مشهور است که وینت سرف، یکی از دو مولف TCP/IP، کتشلوار سهتکه میپوشد. در دنیای سیلیکونولی که همه سویشرتهای کلاهداری تنشان است که لکههای سس رویش ریخته، او با رسمیترین لباس ممکن قدم میزند. این میتواند استعاره مناسبی برای خود اینترنت باشد: رسمیبودن او، پروتکل او، ایدهآلی که او از دسترسپذیری جهانی در نظر داشت، فاضلاب تحقیر و خشمی را پدید آورد که اینترنت نام دارد، و شرارت منفعتطلبانه بییار و بیکس رسانههای اجتماعی را رقم زد، یعنی آن بیهنجاری افیونزده و جنون پرجلایی را که شاکله تجربه واقعی آنلاینشدن است.
۵. این تناقض اساسی در عین سادگیاش جانفرساست: بهاشتراکگذاری تجربه خصوصی هرگز چنین گسترده نبوده است، اما همدلی (توانایی صحهگذاشتن بر معنای تجربه خصوصی دیگران) هرگز چنین کمیاب نبوده است. ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی دقیقاً به مصاف همین مساله رفت: مسأله معنای صمیمیت و صمیمیت معنا. او نوشت: «نکته اصلی درباره تجربه خصوصی واقعاً این نیست که هرکسی سرمشق خاص خود را دارد، بلکه این است که هیچکس نمیداند آیا دیگران نیز همین را دارند یا چیزی دیگر را... پس این فرض (گرچه قابل راستیآزمایی نیست) ممکن است: بخشی از بشریت یک حس از رنگ قرمز دارند و بخش دیگر حسی دیگر». ویتگنشتاین فکر میکرد این فرض قابل راستیآزمایی نیست، اما اینترنت آن را تأیید کرده است. آیا این لباس آبی است یا طلایی؟ یانی میشنوید یا لورل؟
اتصال از جنس TCP/IP وعده جهانشمولی ارجاع را میدهد، اما حس مشترک را وعده نمیدهد و حس مشترک جوهره صمیمیت است: یعنی این اعتقاد که من حس میکنم آنچه دیگری یا دیگران حس میکنند، و دیگری یا دیگران حس میکنند آنچه من حس میکنم. این همان پرسش جانفرسای انسانی است: آیا حس میکنی آنچه را من حس میکنم؟ آیا این رعشه قلبم برای دیگران معنادار است؟ ویتگنشتاین این پرسش سراسر نیاز و اساساً انسانی را با تمثیل معروفش از سوسک داخل جعبه بیان کرد:
کسی به من میگوید که فقط بر اساس قوطیاش میداند که رنج چیست! فرض کنید هرکس یک قوطی داشت که درونش چیزی بود که آن را «سوسک» مینامیم. هیچکس نمیتواند داخل قوطی کس دیگری را ببیند و هر کس میگوید فقط با نگاه به سوسک خودش میداند سوسک چیست. اینجا کاملاً ممکن است هرکس چیز متفاوتی در قوطیاش داشته باشد.
این تمثیل بهظاهر چقدر گزافه است! زمانی را یادم میآید که آن را در دانشگاه خواندم. تصور اینکه افراد (بهجز جامعهستیزان یا نازیها یا هیولاهای دیگر) نتوانند رنج دیگری را بفهمند، دستکمی از حرف مهمل نداشت. (در همان مناظرهای که جورج بوش پدر ساعتش را نگاه کرد، بیل کلینتون عبارت مشهور دهه ۹۰ را عرضه کرد: «من رنج شما را حس میکنم») .
اکنون هرکس که به هر صورت و به هر مقدار آنلاین بوده باشد، با غریزه خود مساله سوسک داخل قوطی را درک میکند. فاجعه سیاسی نوپدید در ایالات متحده را میتوان در یک عبارت جمعبندی کرد: هیچکس باور ندارد که رنجِ دیگری واقعی است. همین مشکل اصلی اینترنت است: تحریک به غضب و نفرت، حزببازی شدید که اینهمه لولا را میچرخاند. هیچکس مایل نیست توصیف دیگران از احساساتشان را بپذیرد. کل دنیای اتصال دیجیتال یک مُشت سوسک در یک مُشت قوطی است که با سیم به همدیگر گره خوردهاند.
۶. در این وضعیتِ انقطاعِ درهمآمیخته، در این وضعیت صمیمیت بیهمدلی، که عصر اتصال دیجیتال پرورانده است، دوباره سراغ جادو رفتهایم، سراغ آن ترس ازلی از تماس. اخیراً گزارش شد که سیاستهای جدید مقابله با آزار جنسی در نتفلیکس صراحتاً خیرهشدن بیش از پنج ثانیه را ممنوع میکند: قدرت خیرگی، قدرت چشم شور و شیطانی، بازگشته است. زبان هم دوباره قوه مستقیم طلسمها را به خود گرفته است: کلمات میتوانند شر به پا کنند، میتوانند آسیب برسانند. اکثر مباحثههایی که آنلاین رُخ میدهند اصلاً مباحثه به معنای تبادل ایدهها نیستند. این بهاصطلاح مباحثهها اتهام کفرگویی و غوطهوری در لذت کفرگوییاند. برهه فعلی را با تعبیر «پساحقیقت» وصف کردهاند که اسمی بیمسمّاست. مشکل اینجاست که هرکس حقیقتی از آن خود دارد و هیچکس پذیرای تردید نیست. با کمبود شفافیت اخلاقی مطلقاندیش که مواجه نیستم هیچ، حتی وفور آن را داریم. من سوسک خودم را میبینم، و نه سوسک هیچکس دیگر را.
۷. در سنت قدیم، هنر همان جایی بود که میدیدیم آنچه دیگران میدیدند، آن جایی که احساس میکردیم آنچه دیگران احساس میکردند. در عصر اتصال دیجیتال، هنرمند به جایگاهی مقدس رسیده است که در هیچ عصر دیگری در مخیلهها خطور نمیکرد، دقیقاً ازآنرو که غرض هنرمندان در عصر اتصال دیجیتال عرضه صمیمیت به مخاطبان است. هنرمندان آمدهاند تا در هستی خویش امیدهای سیاسیمان و در سلیقهشان تمناهای سبکزندگیمان را بازنمایی کنند. البته تاریخْ سد این میشود. اگر قرار بود در راهروهای موزه متروپولیتن در نیویورک قدم بزنید و آثار همه متجاوزان و قاتلان را حذف کنید، شدنی بود؟ اگر میکردید، چه حجمی از زیبایی از کفتان میرفت؟ لازم به ذکر نیست که هدف بتشکنی ذرهبینگرفتن روی دشواریهای انسانی گذشته نیست، بلکه خلق پیکربندیهای جدید است: هنرمند در مقام یک تمثال اجتماعی، صورت حسها، و ارزشهای مشترک. هنرمندان (و نه آثارشان) همان اتصالیاند که میطلبیم چون احساس میکنیم اکنون میدانیم که هستند.
تفاوت میان شاعران و شاعرهای اینستاگرامی مصداقی عالی از این گذار است. من از زندگی شخصی جان بریمن اصلاً خبر ندارم. ابداً نمیدانم چه شکلی بود و چه لباسهایی را میپسندید. ولی میدانم که او نوشته است «دنیای طبیعی معقول مینماید: گربه از آب متنفر است و ماهی دوست دارد». همچنین میدانم که در دوران بزرگسالیام، هر ماه چند بار به این بند شعرش فکر کردهام. این بند، مبلمانِ حیات ذهنی درونیام شده است که دایم آنجا جابهجا میشود. روپی کائور را اگر در خیابان ببینم فوراً میشناسم. ولی از چیزهایی که نوشته است چیزی بلافاصله به ذهنم نمیآید.
نه اینکه یک جنس شاعر بهتر از جنس دیگر باشد. هر دوِ آنها، در مخاطبانشان، طلب صمیمیت را بازتاب میدهند. ولی جنس این دو صمیمیت فرق دارد. یکی زبانی و آنالوگ است؛ دیگری تصویری و دیجیتال است، دیگری آینده است.
۸. چند روز پیش، دنبال یک نقاشی میگشتم که مطمئن بودم جایی آن را دیدهام. آن نقاشی یکجور تقلید از تابلوِ «زایش ونوس» اثر بوتیچلی بود که آن الهه، بهجای برخاستن از مدیترانه باشکوه و پرآب، از دل دریایی از زباله برمیخاست. در این تصویری که دنبالش میگشتم، مابقی چهرههای تصویر، همگی، به شخصیتهای فرهنگ عامهپسند ارجاع داشتند. به گمانم یکی از آنها شاید چوباکا بود. حدود نصف روز در گوگل میگشتم تا این نخودسیاه را پیدا کنم. در ذهنم مثل چیزی بود از جنس کارهایی که از کونز جوان برمیآید، یا شاید تاکاشی موراکامی، یا (با قدری زیادهروی) کریس اوفیلی. هرچه یا هرجا گشتم، حتی چیزی شبیه به آن را نیافتم. اوقاتی از این دست که گوگل جواب نمیدهد، که اینترنت اطلاعات مورد نیازتان را ندارد، بسیار سرخورده میشویم و علتش دقیقاً آن است که چنین اوقاتی بسیار نادرند، چون خوب میدانید که اطلاعات بالاخره یکجایی نشسته است و مشکل لابد از جانب شماست. کمکم برایم روشن شد. این نقاشی که در اینترنت دربهدر دنبالش بودم وجود نداشت. هیچکس آن را نکشیده بود. آن نقاشی تصور من بود. گمان کرده بودم که تخیلم اثری هنری است که از پیش در یک پایگاهداده آرشیو شده است.
۹. از نسل میانی که باشی، مزیت دیگری هم داری و آن اینکه یادت هست بارها قرار بود رایانهها جانشین آدمیان شوند و نشدند. همین چند ماه پیش، گوگل مدعی شد که دستیار مصنوعیاش آزمون تورینگ را از سر گذرانده است: یعنی افراد نمیتوانستند تشخیص بدهند که با یک رایانه حرف میزدند. روزی روزگاری، این احتمال را پایان بشریت حساب میکردند. اما چنین لحظهای رسید و مخاطبان شانهای بالا انداختند و بس. یادم هست که واکنش به پیروزی رایانه آبی پررنگ بر کاسپاروف نیز همین شانه بالا انداختن بود. زمینهچینی بزرگی شده بود («آیا رایانهها دارند جایگزین مان میشوند؟») و بعد، وقتی اتفاق بالاخره افتاد، همه به شطرنجبازیشان ادامه دادند و از مابقی جهات هم انسان ماندند. سرانجام گو هم همین است.
در تکتک این اعجازهای رایانشی، انتظار وقوع بهمراتب مهیبتر از اصل واقعه بوده است. چرا؟ چون ماشینها با فتح قلمرو فعالیتهای اینچنینی انسانتر نمیشوند، بلکه وجه انسانی آن فعالیت کمتر میشود. یکی از بزرگترین لطفهای توسعه فناورانه چهار دهه اخیر آن بوده است که نشان داد (به تعبیر مرسوممان) «هوش» چقدر کم میارزد. آیکیو برای بهدردنخورها است و بس. قدیمها، جماعتْ گرد هم به تماشای اعجوبههایی مینشستند که شاهکارهای محاسباتی ظاهراً غیرممکن را انجام میدادند. حالا هرکسی که یک گوشی داشته باشد میتواند همان کار را بکند. روزگاری، غرورمان را با کاری جار میزدیم که ازقضا روشن شد یک عملیات بیومکانیکی است. وقتی یک الگوریتم یک آهنگ هیپهاپ تولید کند (که خواهد کرد)، مطمئن خواهیم بود که آن آهنگ پرشنونده تابع یک فرمول است؛ چنانکه اکنون میدانیم (و از قبل هم میدانستیم) شطرنج دستآخر فقط یک سلسله محاسبات است.
زندگیتان را که روی رایانهها بگذرانید، دقیقاً همان بخشی که رایانشی نمیشود، فرموله نمیشود، الگوریتمی نمیشود، همان بخش است که انسانی است. چنانکه، در ایامی دیگر هم، آنچه ما داشتیم و جانورها نداشتند، انسان مان میکرد. در دورهای که از اطلاعات آکنده است، بطور تصورناپذیری زرنگ است، و ورای تخیل اجدادمان باهوش است، فهم مان از شاکله انسانبودن مثل همیشه بدوی است. این ماجرا نه وضعیت جدیدی است، نه منحصر به شرایط اتصال دیجیتال است. روح همواره معما بوده است. در چنگ تبیین نمیآید. آن بخش مقدس درونمان، آنچه در ما انسانی است، نادانستنی است و حتی برای خودمان سری است. همیشه همان نام سری بوده که اهمیت داشته است.
۱۰. بحران صمیمیت نوعی تصادف نیست، واقعهای نیست که «ازقضا» با اوجگیری گوشیهای هوشمند و رسانههای اجتماعی مصادف شده باشد. مدار دقیق این رابطه را سخت میتوان تشخیص داد، علتش هم فقط آن دشواریهای شناختهشدهای نیست که در فهم معنای حقیقی آمارها داریم. چه کسی میتواند اعوجاج خودش را شفاف و روشن ببیند؟ قانون آمارا میگوید ما معمولاً در کوتاهمدت درباره تأثیر فناوری اغراق میکنیم و در درازمدت آن را دستکم میگیریم؛ این قانون بطور کلی درباره سرنوشت انسان هم صادق است. در طول تاریخ هم، مثل بخش صمیمی زندگیمان، همان تصمیماتی که اصلاً به چشممان نمیآیند عمیقترین پیامدها را دارند. یک حرف ناگهانی مادر. یک مهمانی که دقیقه نود تصمیم گرفتیم برویم. همینها چنان ما را شکل میدهند که تصورش هم سرگیجهآور است. قانون کرانزبرگ («فناوری نه خوب است و نه بد، خنثی هم نیست») حکمتی در خود دارد که میگوید سوءتفاهمْ گریزناپذیر است. به همین خاطر است که گذر ایامْ عجیبترین غافلگیریها را در خاتمه رقم میزند. به همین خاطر است که پیامدهای فناوری هرگز آنهایی نیستند که افراد گمان میکنند.
۱۱. ماجرایی نُقل محافل -طبعاً نقل محافل اینترنتی- شده است که سرویس مخفی آلمان سراغ شیوه جدیدی رفته است: برای اسنادی که بالاترین درجه طبقهبندی را دارند ماموران از ماشینتحریر استفاده میکنند و آنها را در قفسههایشان بایگانی میکنند. آنها به این نتیجه رسیدهاند که هر چیز دیجیتالی بالذات در خطر است. لذا آن چیزهایی را که میخواهند از پیش خودشان بیرون نرود، آن چیزهایی را که واقعاً مهماند، آنالوگ نگه میدارند.
۱۲. بحران صمیمیت مستقیماً ناشی از ساختارهای اتصال دیجیتال است، نه صرفاً نتیجه استفاده نادرست از آنها. نمیتوان امیدی داشت که مدیریت بهتر مساله را حل کند. همه طرحهای اصلاح اینترنت برآمدهاند از سوءتفاهم درباره آن چشمانداز بنیادین از اتصال که ظهور اصل این پدیده را میسّر ساخته است. شرکتهای فناوری دیجیتال هر کاری هم بکنند (جز آنکه کلاً تولید فناوری دیجیتال را متوقف نمایند) نمیتوانند انقطاع گریزناپذیر اتصالمان را التیام ببخشد. اتصالهای اینترنت در اصل و ذاتشان «فارغ از مسیر» هستند، و ابنای بشر (خواه در اینترنت یا خارج آن) إلیالأبد محتاج مسیرند.
چارهای نداریم جز آنکه جایی خارج از فناوری دنبال این مسیرها بگردیم. اسم سرّی همان آواتار گمنام نیست. در دنیای متشکل از اطلاعات تامّ و تمام، جوهره انسانی همانی است که از جنس اطلاعات نیست، و جوهره صمیمیت در بهاشتراکگذاشتن همان چیزی است که نمیتوان روی شبکه به اشتراک گذاشت. اسمهای سرّی همواره محور امر مقدس بودهاند. نزد مصریان باستان، خدای عالمگیرشان به نام را یک اسم مقدس داشت، یک اسم سرّی. موسی که از خدا پرسید او کیست، پاسخ آمد: «هستم آنکه هستم». عرصههای مختلف اتصال دیجیتال میروند که تمام حوزه عمومی را از آن خود کنند. این گونه که شود، حوزه عمومی مجموعهای از بیگانگیها خواهد شد: یک مُشت سوسک در یک مُشت قوطی. در دنیایی که سراسر بهاشتراکگذاری است، آنچه به اشتراک نمیگذاریم ما را تعریف میکند. سرّ از حیز انتفاع ساقط خواهد شد، چون روی شبکه نیست. این همان بخشی از ماست که اهمیت دارد.