مردم ، قدرت و منافع(27)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
کند شدن رشد
در یکسوم قرن بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی از سال 1947 تا 1980، ایالات متحده با نرخ سالانه 3.7 درصد رشد کرد؛ این در حالی است که در یک سوم آخر این قرن، یعنی از سال 1980 تا 2017 نرخ متوسط رشد فقط 2.7 درصد بوده، یک واحد درصد پایین تر؛ نزدیک به 30 درصد ! این یک سقوط مهم است .
بحران سال 2008 نشان داد که اکثر نرخ رشدی که در سالهای پیش از بحران ثبت شده، پایدار نبودهاند. این رشدها بر اثر سرمایهگذاریهای بیملاحظه بوده است که شاید بتوان آن را با ساخت بیش از حد در بازار مسکن توضیح داد.
مقایسههای بینالمللی در استانداردهای زندگی
بخشی از استثناگرایی امریکا این است که ما یک استاندارد بالاتر و نرخ رشد بالاتری نسبت به دیگران داریم – یا اینکه ما را به این سمت که معتقد باشیم هدایت کردهاند . اینکه ما کارآمدتر و مولدتر هستیم (باز اینچنین معتقدیم .) این اعتقادات یک نتیجه فرعی فوری دارد. ما باید هرکسی را از دور رقابت خارج کنیم یعنی آنکه آنها باید کالاهای ما را بیشتر بخرند و ما از آنها کمتر. برداشت از آن اینگونه است که اگر کالاهای ما بر بازارها «مسلط» نیستند، رقبای ما باید تقلب کرده باشند. فرضیه اثبات شده است . سیاستی که در پی آن از این اصل بهطور مستقیم توصیه میشود، این است: دست از تقلب بردارید. اگر قواعد تجارت بینالملل این امکان را نمیدهد که آنها را متوقف کنیم، پس خود آن قواعد باید غلط باشند. این خط استدلالی است که منجر به اعمال موانع تجاری مانند تعرفههایی شده که بر واردات مالیات ببندند یا آنکه سهمیهبندی کنند که محدودیتهایی بر مقدار کالاهایی که میتوان وارد کرده است . امروزه روح حمایت گرایی، یعنی حمایت از تولیدکنندگان داخلی در مقابل رقابت خارجی، بدون شک زنده و سرحال است .
تنها مشکل با این خط استدلال این است که هر گام آن ناقص است . در اینجا ما این فرض اساسی را که ایالات متحده مولدترین اقتصاد با بالاترین استاندارد زندگی است، را مورد توجه قرار میدهیم . (ما گامهای بعدی را با منطق در فصل 5 که مربوط به جهانی شدن است را بررسی میکنیم .)
واقعیت این است که با استفاده از شاخص توسعه انسانی که اندازهگیری در همه سطوح استاندارد زندگی کشورها را در بردارد، ابالات متحده رتبه سیزدهم را دارد، درست بالاتر از پادشاهی متحد . زمانی که نابرابری امریکا را هم به حساب آوریم، این رتبه به بیست و چهارم تنزل مییابد. در سال 2018، بانک جهانی، «شاخص سرمایه انسانی» را منتشر کرد . این شاخص قدرت سرمایهگذاری جامعه در افراد هر کشوری که ترکیبی است از آموزش، بهداشت و توانایی برای زنده ماندن را بازتاب میدهد. ایالات متحده رتبه بیست و چهارم را به دست آورد که زیر رتبه کشورهای پیشرو آسیایی مانند سنگاپور، ژاپن، کره جنوبی و هنگ کنگ و نیز کشور همسایه شمالی مان، کانادا (این کشور رتبه دهم را به دست آورده است) و اکثر رقیبان اروپایی است. سرمایهگذاری ضعیف در سرمایه انسانی منجر به استانداردهای پایین زندگی در آینده میشود.
اُایسیدی (سازمان همکاری و توسعه اقتصادی)، اتاق فکر رسمی کشورهای پیشرفته، هر چندین سال امتحانهای استاندارد شدهای را در سراسر جهان به اجرا درمیآورد. در این امتحانات که در برخی از کشورهای در حال توسعه هم به اجرا در میآید، امریکاییها در ریاضیات از حد متوسط پایینتر هستند – از میان 72 کشوری که در امتحانات مشارکت میکنند رتبه 40 را دارند- و در خواندن (رتبه بیست و چهارم) و در علوم (رنبه بیست و پنجم) کمی بهتر هستند. این کارکرد جزیی پایدار بوده است، با این حال یک سهم پایینتر از متوسط را از عملکنندگان بالا به دست آورده است . کانادا، کره، ژاپن، پادشاهی متحد، نروژ، لیتوانی و استرالیا تماما ما را در نرخهای سن فارغالتحصیلی دانشکدهها بین 25 تا 34 سال سن شکست دادهاند، کانادا با بیش از 25 درصد و کره جنوبی با تقریبا 50 درصد .
سرمایهگذاری پایین در سرمایه انسانی و فیزیکی بهطور طبیعی به نرخهای پایینتر رشد بهرهوری ترجمان میشود. در مقایسه بازدهی در میان کشورها، مهم تفاوت در ساعت کاری است که باید به حساب آورد . امریکاییها بیشتر از هر کشور پیشرفتهای ساعت کار دارند (هر کارگر امریکایی بهطور متوسط 1780 ساعت در سال کار میکند که قابل مقایسه با 1759 ساعت کار در جاهای دیگر است – علی الخصوص در مقایسه با کشورهای اروپایی مانند فرانسه با 1514 ساعت کار یا آلمان 1356 ساعت کار .) این به کم بودن ساعت کاری در هفته برنمی گردد بلکه به تعطیلات طولانیتر مربوط است . این ساعتهای طولانی است که باید آن را در درآمد بالای سرانه به حساب آورد. فیالواقع، بر حسب بهرهوری – بازدهی در هر ساعت – رشد بهرهوری ایالات متحده در دوره بعد از کسادی بزرگ، 2010-2015، کمتر از نصف متوسط این نرخ در کشورهای پیشرفته بوده است .
ما در 30 سال گذشته خیلی آهستهتر از چین رشد کردهایم که چین نهتنها اکنون بزرگترین اقتصاد جهان شده است، بلکه در معیارهای استانداردی که مقایسهها صورت میگیرد، بیشتر از ایالات متحده پسانداز، تولید و تجارت میکند. من غالبا در چین سخنرانی میکنم و زمانی که آمارهای مربوط به آنچه که برای اکثر امریکاییها رخ میدهد را بیان میکنم، آنهایی را که در راس هستند کاری ندارم، مستمعین به من ناباورانه نگاه میکنند. چهل سال پیش، چین یک کشور فقیر بود، شصت سال پیش یک کشور خیلی فقیر با درآمد سالانهای معادل 150 دلار که بانک جهانی به آن برچسب کشور «به غایت فقیر» زده بود. فقط طی چهل سال در حالی که درآمد تمام امریکاییها به جز آنهایی که در راس ایالات متحده هستند درجا زده است، درآمد چین بیش از 10 برابر شده است و بیش از 740 میلیون نفر در آن کشور از فقر خارج شدهاند.