زلزله بزرگ بویینزهرا
دهم شهریور 1341، زمینلرزهای به بزرگی 7.2 در مقیاس امواج درونی زمین (ریشتر) بخش گستردهای از ایران چون روستاهای ساوه، تهران، همدان و زنجان را به لرزه درآورد. مرکز اصلی این زلزله منطقه بویینزهرا در اطراف قزوین بود. این زلزله بیش از 25 هزار تن تلفات داشت. در این رویداد 121 روستا با خاک یکسان شد و بسیاری از آثار و مکانهای قدیمی و تاریخی شهرستان بویین زهرا از جمله قلعه باستانی رودک از بین رفت. حاجعباس ٧٣ ساله درباره آن روز به ایسنا گفته است: «حدود ١٠ شب بود. مردا رفته بودن خرمنگاه. فصل برداشت بود. دو نفر از تهران اومده بودن اینجا آلو و زردآلو بخرن؛ محمود و احمدآقا. همینا هم خبر بردن تهران. بابای ما به من گفت برو به مادرت بگو شام درست کنه، احمدآقا شام نخورده. من اومدم اینو به مادرم گفتم و رفتم خوابیدم. توی خواب و بیداری، یادمه اول یک باد شدید اومد که تمام درها رو به هم میزد، آسمون هم برقی زد عین رعد و برق. بعد دیگه خونه رفت بالا و موندیم زیر آوار. حدود دو ساعت، من با دو تا خواهرام زیر شیب تیر سقف گیر افتاده بودیم. یک کلوخ چند کیلویی روی گردن خواهرم افتاده بود. منم از شکم تا پا، مونده بودم توی خاک. یک مقدار به خودم حرکت دادم که کلوخ رو از روی گردن خواهرم هُل بدم بیفته. اون وقت بود که صدای پای مردا رو که از بیابون اومده بودن، بالای سرمون شنیدیم و داد میکشیدیم برای کمک. از لای حصیر، به قد نوک انگشت، روشنایی دیدم. دستم رو کوبیدم همون جا. تهرونیها بابام رو صدا زدن که حسن، زود باش چراغ بیار، عباس مُرد. وقتی دور ما رو کندن، اول خواهرام رو از سوراخ دادم بالا. منو که کشیدن بیرون، بابام گفت مادرت کجاست؟ مادرم قبل زلزله توی آشپزخونه بود، زلزله ٢٠ متر دورتر پرتش کرده بود. آوار رو کنار زدیم و پیداش کردیم. یک همسایه داشتیم که روی پشت بوم خوابیده بودن و لرز زمین، اینارو با لحاف و رختخوابشون، سُر داده بود توی حیاط، هیچ طورشون نشده بود. مادر و خواهرامون رو هم بردیم پیش اینا خوابوندیم و خودمون اومدیم بیرون. چوب آتیش میزدیم که جلوی پامون روشن بشه. روستا تا صبح، ظلمات بود. صبح معلوم شد کی زیر آوار مونده، کی بیرون اومده، کی مرده، کی زنده است. دیگه محشر شد، انگار قیامت. عصر اومدن برای کمک. شیر و خورشید، ارتش، مردم، هر کی شنیده بود اومد.» عکسهایی که از زلزله بویین زهرا به جا مانده، تصاویری است از وسعتی خاکآلود. در این عکسها، آوار بویین و روستاهایش، مثل آن است که چند بیل خاک و کاه را درهم آمیخته و روی هم کپه کردهاند. خانههای گلی و کاهگلی بویین زهراو روستاهایش، همان ثانیههای اول لرز زمین، مثل یک جعبه کاغذی که با مشت له شده باشد، روی پاهایش زانو زد و آوار، آدمها را بلعید.