جنگلهای صنوبر نروژی و انتخابات ایران
پیمان مولوی
جیمز سی اسکات، نویسنده کتاب «حکومتها چگونه به دنیا مینگرند» در اولین بخش کتابش اشاره میکند که چگونه حکومتها با خواناسازی و سادهسازی تلاش میکنند، مشکلات را حل کنند. اسکات برای تشریح این مفهوم مثال جالبی میزند که میتوان ابعاد گوناگون آن را از منظر تحلیلی بررسی کرد. او مثال جالبی از روند جنگلداری علمی در آلمان طی سالهای 1765 تا 1800 میلادی میزند و مبتنی بر آن نشان میدهد که سیاستگذار برای اینکه بتواند از جنگلها درآمد کسب کند، چطور با یکسانسازی جنگل و تبدیل آن مثلا به جنگلهای صنوبر نروژ اکوسیستم جنگل مورد بحث را تغییر میدهد و معادله را ساده میکند و مانند پادگان کل نظامات جنگلداری را تغییر میدهد و درختان را به صف میکند و نام آن را هم جنگلداری علمی میگذارد. در بدو امر برخی موفقیتهای مقطعی هم رخ میدهد اما در ادامه و طی سالهای بعد شاهد سقوط آزاد تولید در این منطقه هستیم که خسارتهای فراوانی را ایجاد میکند. چرا؟ چون اکوسیستم به درستی درک نشده بود، به مورچهها، زنبورها، گیاهان کوچکتر یا گیاهان بزرگتر از صنوبرها و حتی علفهای هرز توجه نکرده بود. در واقع نمیدانست که این اکوسیستم است که جنگلها را شکل میدهد. بنابراین سقوط آزاد جنگلداری علمی رخ میدهد و مفهومی ذیل عنوان مرگ جنگلها رخ میدهد. بعد از این تجربیات است که آلمانها بحث احیای جنگلها را استارت میزنند. به فرزندانشان یاد میدهند که چطور زنبورها را کمک کنند. مورچهها را حمایت میکنند و جنگل دوباره معنای خود را بازمییابد. این مثال یک نمونه بارز و برجسته از مفهوم سیاستگذاریهای اقتصادی دستوری است. افرادی که تلاش میکنند موضوعات اقتصادی را سادهسازی کنند و بعد با اقدامات سطحی آن را حل کنند. این نوع تصمیمات در مخالفت با برجام، دلار 4200 تومانی، عدم تصویب FATF، مقابله با رمزارزها و... به درستی نمایان میشود. موضوعاتی که نشان میدهد مسوولان تصمیمساز ایران درک درستی از محتوای واقعی اقتصادی ندارند و عادت کردهاند که موضوعات را مانند متولیان جنگل صنوبر نروژی سادهسازی و پادگانی ببینند. در واقع درک درستی از مکانیسم اقتصادی در کشورمان به درستی وجود ندارد. انتخابات سال جاری هم نزدیک است و گروهها و طیفهای مختلف به دنبال جلبتوجه افکار عمومی برای پیروزی در انتخابات هستند. اما آیا افرادی که وارد گود انتخابات شدهاند، درک درستی از اقتصاد و ضرورتهای آن دارند؟ آیا در سال 1400 به همان روال گذشته عمل خواهیم کرد و همان تجربیات اشتباه قبلی را تکرار خواهیم کرد؟ واقعیتهایی چون رشد اقتصادی صفر در یک دهه، سقوط آزاد درآمد سرانه، نیاز به رشد اقتصادی بالای 8درصد، افزایش پروژههای عمرانی، اتلاف درآمدهای ارزی، استقراض از بانک مرکزی برای جبران کسری بودجه و... در اقتصاد ایران نمایان است و باید راهبردهای نوینی برای حل و فصل آنها پایهریزی شود. اما آیا فردی و جریانی که سکان هدایت ساختار اجرایی و نظام تصمیمسازیهای کشور را به دست میگیرد، متوجه این ضرورتهای اقتصادی است یا اینکه میخواهد به سبک متولیان جنگلبانی آلمان در سال 1800 میلادی عمل کند. اقتصاد هم مانند جنگل، یک اکوسیستم است. در آن از کوچکترین اجزای نادیدنی تا بزرگترین اجزا هر کدام در حال نقشآفرینی خاصی هستند. اقتصاد پیچیده است، پیچیدگی در اقتصاد موضوعی بسیار مهم است. احساس من آن است که تفکر اقتصادی در ایران با جهان مدرن فاصله زیادی دارد. امیدوارم در میان نامزدها شخصی وجود داشته باشد که متوجه اینگونهگونی و اکوسیستم بودن اقتصاد شود. شخصی که متوجه این واقعیت باشد که نمیتوان اقتصاد را به شکل پادگانی و دادگاهی اداره کرد. باید مشکلات بینالمللی حل شوند. روند پیوستن به کنوانسیونهای بینالمللی طی شود. فعالیتها تسریع شود و اکوسیستم اقتصادی درک شود. باید این اصل اساسی مورد توجه قرار بگیرد که امروز بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند افراد و افکاری هستیم که شناختشان از اقتصاد بهروز، نوین و مدرن باشد. نگاههای محفلی، سنتی و غیرعلمی به اقتصاد میتواند فاصله ایران را با توسعه بیشتر از قبل سازد. نکتهای که سرنوشت یکایک ایرانیان را به خطر خواهد انداخت؛ اما آیا گوش شنوایی برای شنیدن این نصایح وجود دارد؟