روایت ما و توسعه
هادی حقشناس
طی روزهای اخیر موضوعات مختلفی در خصوص چشماندازهای پیش روی کشور و دورنمایی که اقتصاد ایران برای حل چالشها و ابرچالشها باید مورد توجه قرار دهد، مطرح شده است. افراد و جریانات مختلف تلاش میکنند از منظر خود، راهکارهای مورد نظر خود را برای عبور از بحرانهای پیش روی کشور ارایه کنند. موضوعاتی که امروز در زمره ادبیات مسائل اقتصادی ایران در آمدهاند یا در افکار عمومی در این سالهای اخیر به عنوان بحرانهای جدی اقتصادی و معیشتی شکل گرفته، واژههایی چون ناکارآمدی، فساد، بیکاریهای دو رقمی، گرانی، تورم و کمبود مسکن، مشکلات صندوقهای بازنشستگی و... بوده است. معمولا از برخی از ابربحرانها نام برده میشود، مانند سیر صعودی هزینههای جاری دولت، کاهش روند کلی سرمایهگذاریها، وضعیت نامناسب آب، خاک و محیط زیست که به عنوان ابرچالشهای پیش روی کشور مدام در رسانهها تکرار میشوند.
در یک چنین شرایطی پرسشی که میتوان در خصوص این اتمسفر عمومی مطرح کرد آن است که آیا در میان کشورهای جهان، ایران نخستین کشوری است که با یک چنین چالشهایی روبهرو شده است؟ یعنی تجربه جهانی از بروز یک چنین مشکلاتی پیش از این وجود نداشته است؟ اگر یک چنین تجربیاتی در تاریخ اقتصادی جهانی ثبت شده، پرسش بعدی آن است که سایر کشورها وقتی با یک چنین بحرانهایی روبه رو میشوند چگونه به راهحل رسیده و بحرانها را پشت سر گذاشتهاند.
مشکل اساسی آن است که در ایران همه افراد و گروههای اثرگذار تصور میکنند هم مساله را میدانند و هم از راهکارهای حل آن آگاهی دارند. اگر چنین است که ابعاد مختلف موضوع برای اکثر گروهها روشن است، چرا در 4دهه گذشته میانگین نرخ تورم کشور بالای 20درصد و رشد اقتصادی کشور بهرغم اینکه در برنامههای توسعه5ساله هدفگذاری 8درصدی شده به نتیجه مورد نظر نرسیده است؟ آیا غیر از این است که مساله به درستی تشخیص داده نشده و به تبع آن راهحلهایی که ارایه میشود برای یک مساله کاذب طراحی شدهاند نه مسائل واقعی؟ شاید با یک مثال بهتر بتوان به توضیح مساله واقعی اقتصادی پرداخت. طی 3دهه گذشته، اقتصاد چین و گسترش افسارگسیخته فقر در این کشور، صدها میلیون نفر از مردم چین را تهدید به نابودی میکرد. به گونهای که اقتصاد چین اساسا امکانی برای رقابت با کشورهای صنعتی نداشت. اما باید دید چه اتفاقی در چین رخ داده که امروز 7 کشور صنعتی جهان در لندن گرد هم جمع میشوند تا راهکاری برای مقابله با ابر پروژه چین در جهان تحت عنوان یک جاده و یک کمربندی بیابند؟ یعنی همان چینی که در فقر و تورم و فساد و بحرانهای پیدرپی غوطهور بود به چنان درجهای از توسعه رسیده که کشورهای توسعهیافته اروپایی و امریکایی حتی در کنار هم نیز توانایی رقابت با این کشور را پیدا نمیکنند. آیا غیر از این است که چین ابتدا یک ثبات سیاسی در داخل و یک تعامل مثبت با جهان پیرامونی در خارج ایجاد کرد و پس از آن تلاش کرد تا برنامههای توسعهمحور خود را پیش ببرد؟ کشاورزان معتقدند برای رسیدن به بهترین محصول باید دانه و بذر در زمینی حاصلخیز کاشته شود. اگر زمین حاصلخیزی وجود نداشته باشد و بذر در بیابان کاشته شود، برداشتی هم صورت نخواهد گرفت. زمین حاصلخیز اقتصاد که قرار است در آن ثروت ایجاد شود، فضای کسب و کار مناسب است. ثبات در موضوعات سیاسی و عدم تنش در سطح ملی، منطقهای و بینالمللی است. وقتی کشورمان در نیمی از سالهای دهه 90 با تنش جهانی روبهروست و مابقی ایام هم تنشهای منطقهای بر روابط کشور سایه انداخته است، به این معناست که زمین حاصلخیزی برای کاشت دانه و بذر در راستای توسعه پایدار وجود ندارد. به عبارت دیگر بذر کاشته میشود اما این تلاش نه در زمین حاصلخیز، بلکه در شورهزاری بیحاصل کاشته میشود. نتیجه یک چنین فضایی، یک دهه رشد اقتصادی نزدیک به صفر است، نتیجه آن تورم است، نتیجه آن خشکسالی است، بیکاری است و مسائل زیست محیطی، کسری بودجه و... است. در اقتصاد کشورمان، مسائل اصلی به کنار گذاشته شده و موضوعات حاشیه به عنوان اصلهای لایتغیر مطرح میشوند. تلاش میشود، قوانین توسعه نگاشته میشود، صدها و هزاران سفر انجام میشود و... اما دستاوردها تناسبی با این همه سرمایهگذاریها و تلاشها ندارد. چرا که اصل مساله تبدیل به فرعیات شده است. در واقع فرعیات جای اصل موضوع را گرفته است. برای برونرفت از این فضای غیرسازنده نیز چارهای جز استفاده از دانایی رسوب کرده در داخل و خارج از کشور نداریم؛ همانطور که چین، کره، هند و... با استفاده از سیاستهای تنشزدایی، توسعه مناسبات با جهان پیرامونی و شایستهسالاری توانستند به کرانههای توسعه دست پیدا کنند، اقتصاد ایران هم چارهای جز بهرهگیری از این ضرورتها ندارد. چرا که فردا ممکن است دیر باشد...