برنامههای سردرگم و اهداف استراتژیک
مرتضی عزتی
اقتصاد ایران در زمینه برنامهریزی توسعهای، مشکلات اساسی و پایهای دارد. شاید بتوان گفت یکی از اصلیترین مشکلات اقتصاد ایران، نداشتن راهبرد اساسی و الگوی مدون برای توسعه است. چون راهبرد اساسی و در کنار آن هدف زیربنایی برای توسعه وجود ندارد، برنامههای ارایه شده نیز اغلب سردرگم هستند و افق پیش روی آنها معلوم نیست. بیشتر برنامهها تعدادی از اهداف کلی و مفهومی را مانند رشد بالا، صادرات قابل توجه، تورم تکرقمی، ارز تکنرخی و... در خود نهفته دارند، بدون اینکه برنامههای جزئی برای دستیابی به این اهداف مشخص شده باشد.امروز مگر اقتصادی را در دنیا میتوان پیدا کرد که مدیران آن اعلام کنند، رشد اقتصادی نامطلوب است یا تورم باید افسارگسیخته باشد یا پول ملی تقویت نشود؟ هر عقل سلیمی این گزارههای مبرهن را قبول دارد، اما نکتهای که یک اقتصاد توسعه یافته را از اقتصاد توسعه نیافته متمایز میکند، راههای دستیابی به این اهداف متعالی است. هر مفهوم مثبتی در اقتصادهای جهانی گردآوری میشود و در قالب اهداف در برنامههای بالادستی کشور ما گنجانده میشوند. مجموعه اهداف مانند رشد اقتصادی، سلامت قوامیافته، رفع فقر، کشاورزی مطلوب و...باید حلقه ارتباطی ایجاد کرد و در قالب برنامههای توسعهای زمینه دستیابی به آنها را فراهم کرد. برای برداشتن گامهای اساسی در برنامههای بالادستی باید ابتدا یک هدف بنیادین و راهبردی تعیین شود و بعد امکانات را در راستای تحقق آن به کار گرفت. بعد به سراغ هدف بعدی میرویم، هدف سوم، هدف چهارم و... این رویکرد را در علم اقتصاد، برنامههای عمومی یا برنامههای راهبردی نامگذاری میکنند. اما چون نگاه راهبردی در اقتصاد ایران وجود ندارد، هر فرد، مدیر، نهاد یا دولتی بر اساس ظن خود برنامهریزی و هدفگذاری میکند. یک دولتی روی کار میآید یک راهبرد را مد نظر دارد، دولت بعدی که سکان را به دست میگیرد نوع دیگری از برنامهریزی را دنبال میکند. این وضعیت در جزییات هم مشاهده میشود. مثلا وزارت جهاد کشاورزی مبتنی بر نفوذی که دارد، تلاش میکند تا امکانات را به سمت کشاورزی سوق دهد، وزیر صمت به دنبال گسیل داشتن امکانات به زیرمجموعه خود است، وزارت راه و شهرسازی همانطور، وزارت ارتباطات همینطور و... به عبارت روشنتر، ما امکانات، بودجهها و ظرفیتهای خود را برای اهداف متکثری اتلاف میکنیم بدون اینکه متوجه باشیم این رویکرد نهایتا منجر به رشد مستمر نخواهد شد. ما به یک هدف استراتژیک نیاز داریم و باید همه امکانات در راستای تحقق آن به کار گرفته شوند. به همین دلیل است که شما میبینید در قانون بودجه ایران دامنه وسیعی از پروژههایی وجود دارند که مثلا 10، 20، 40 یا 60درصد پیشرفت داشتهاند. چون بودجه متکثر تخصیص مییابد. در واقع نگاه ما به پروژهها و گزارههای اقتصادی افقی و سطحی است و مباحث را عمیق نمیبینیم. از سوی دیگر به صورت کلی همه مسوولان ارشد کشور از حاکم شدن اهداف استراتژیک در کشور گریزان هستند. شاید به این دلیل است که در اثر داشتن یک چنین راهبردی سوءمدیریتها به سطح میآیند و نمایان میشوند. این نوع نگاه در اغلب برنامههای توسعه 5ساله کشور به جز یکی- دو مورد محدود مشاهده میشود. بررسی محتوایی برنامه هفتم توسعه نیز نشان میدهد که همه اهداف متعالی در کنار هم گذاشته شده است، بدون اینکه مشخص شده باشد از کدام مسیر قرار است یک چنین اهدافی محقق شود. ای کاش تدوینکنندگان این نوع اسناد بالادستی به جای این تکثر به اهداف مشخصی فکر کنند و بعد از تحقق آن اولویت دوم و سپس هدف بعدی. مثلا اگر اکثریت کارشناسان و مدیران معتقدند تورم باید مهار شود، همه ظرفیتها برای تحقق این هدف تجمیع شوند. این در حالی است که نحوه برنامهریزی فعلی به گونهای است که اساسا برخی از این اهداف کلان با هم تضاد دارند و نتایج متفاوتی به جای میگذارند. اگر رشد صادراتی مد نظر است، شاید سرکوب ارزی نتیجه مناسبی برای دستیابی به این هدف نباشد. اگر مقابله با فقر و بهبود معیشتی مد نظر است، دلیلی وجود ندارد سیاستهایی به کار گرفته شوند که باعث نوسانات تورمی میشوند.مجموعه این گزارههای کلی به نظرم در جریان تدوین برنامه هفتم توسعه باید مورد توجه قرار بگیرد تا ظرفیتهای کشور در مسیر دستیابی به یک هدف مشخص به کار گرفته شوند. اگر به این اهداف مشخص طی سالهای گذشته توجه شده بود و در هر برنامه توسعهای حداقل یک هدف بنیادین محقق میشد، امروز حداقل 7مشکل اساسی در اقتصاد ایران حل شده بود. اما فقدان این نگاه استراتژیک باعث شده 7 برنامه 5ساله در اقتصاد ایران پشتسر گذاشته شوند، بدون اینکه دستاوردی نصیب کشور شود.