نسبی‌گرایی فرهنگی و اخلاق

۱۳۹۵/۱۰/۱۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۵۸۲۸۸


ترجمه: زهیر باقری نوع‌پرست|

نسبی‌گرایی اخلاقی معمولا سه مدعا دارد؛ اخلاق تغییر می‌کند، ذهنی و فردی است. بنابراین برای نسبی‌گرا اخلاق با گذر زمان تغییر می‌کند. همچنین هیچ چیز خوب یا بدی وجود ندارد، افکار ماست که چیزی را خوب یا بد می‌کند. اخلاق فردی است یعنی برای هر کس تفاوت می‌کند. مطلق‌گرایی اخلاقی بر این باور است که اصول اخلاقی تغییرناپذیر، عینی و جهانی وجود دارند. در ادامه به نقد نسبی‌گرایی فرهنگی که از موضع مورد اقبال نسبی‌گرایان اخلاقی است، می‌پردازیم. نسبی‌گرایی فرهنگی مدعی است انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان دریافته‌اند که نسبی‌گرایی اخلاقی نه تنها یک نظریه نیست بلکه یک واقعیت تجربی است. جوامع و فرهنگ‌های متفاوت ارزش‌های اخلاقی متفاوتی دارند. در فرهنگ اسکیمو کشتن افراد مسن از نظر اخلاقی مجاز است. ولی در امریکا این کار غیراخلاقی است. می‌توان مثال‌های زیادی از این قبیل تفاوت‌ها یافت.

دکارت در کتاب تاملات خود اشاره می‌کند که هیچ ایده عجیبی وجود ندارد که فیلسوفی به صورت جدی به آن فکر نکرده باشد. به همین ترتیب می‌توان گفت که هیچ عمل عجیبی وجود ندارد که دست کم یک جامعه آن را مجاز نشمرده باشد. به عنوان مثال، نسل کشی یا آدم خواری.

نسبی‌گرایی فرهنگی بر این باور است که هر کسی که فکر کند که ارزش‌های اخلاقی در نسبت با فرهنگ‌ها تعیین نمی‌شود صرفا به واقعیت‌های موجود فرهنگ‌های متفاوت توجه ندارد. برای دریافتن مغالطه منطقی این استدلال باید به پیش فرض ناگفته آن نگاهی بیاندازیم. این پیش فرض از این قرار است: درستکاری اخلاقی یعنی تبعیت از ارزش‌های موجود در فرهنگ هر شخص. به عبارت دیگر از نظر آنها همیشه کار درست این است که از ارزش‌های فرهنگ خود پیروی کنید. تنها در صورتی که این پیش‌فرض را بپذیریم می‌توانیم به این نتیجه برسیم که درست و غلط اخلاقی در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است یا آنچه در یک فرهنگ درست است در فرهنگ دیگری غلط است. ولی این پیش‌فرض در واقع همان چیزی را که نسبی‌گرایی فرهنگی قرار است اثبات کند است فرض گرفته است. مطلق‌گرای اخلاقی با این ایده که تبعیت از ارزش‌های فرهنگی همواره کار صحیحی است مخالف است.

مطلق‌گرای اخلاقی استاندارد فرافرهنگی دارد که می‌تواند به واسطه آن تمام ارزش‌های موجود در یک فرهنگ را نقد کند. به همین دلیل است که مطلق‌گرای اخلاقی می‌تواند پیشرو و رادیکال باشد، در حالی که نسبی گرا تنها می‌تواند نسبت به وضع موجود محافظه‌کار باشد، چرا که هیچ استانداردی فراتر از فرهنگ خود ندارد. تنها مطلق‌گرای اخلاقی است که می‌تواند به هیتلر یا صدام حسین بگوید «تو و تمام نظم اجتماعی ات اشتباه و تبه کارانه و لایق از بین رفتن است» نسبی‌گرای اخلاقی تنها می‌تواند بگوید «هر کسی نظری دارد، و من از نظر شما متنفرم و نظر خودم را ترجیح میدهم، همین».

دومین اشتباه منطقی طرفداران نسبی گرایی فرهنگی در اخلاق، ابهام در استفاده از «ارزش‌ها» است. مطلق‌گرای اخلاقی بین نظرات ذهنی در مورد ارزش‌ها و ارزش‌های صحیح عینی تمایز قائل می‌شود. همانطور که بین نظرات ذهنی و حقایق عینی در مورد خدا، زندگی پس از مرگ، خوشبختی، اعداد، زیبایی تفاوت قائل می‌شود. ممکن است اثبات برخی از این مواردی که نام برده شد، یا یقین یافتن در مورد آنها، یا اینکه نسبت به همه آنها معرفت پیدا کنیم کاری دشوار یا غیرممکن باشد. ولی این به معنای غیرواقعی بودن آنها نیست. در استدلال نسبی‌گرای فرهنگی ابهام اصلی بین ارزش‌ها و نظر در مورد ارزش‌هاست. فرهنگ‌های متفاوت ممکن است در مورد آنچه به لحاظ اخلاقی ارزشمند است و آنچه نیست نظرات متفاوتی داشته باشند، همان‌طور که ممکن است در مورد اینکه بعد از مرگ چه اتفاقی می‌افتد اختلاف نظر داشته باشند. ولی این بدان معنا نیست که آنچه واقعا در یک فرهنگ درست است در یک فرهنگ دیگر واقعا اشتباه است، همان‌طور که افراد در فرهنگ‌های متفاوت باور دارند که پس از مرگ اتفاق‌های متفاوتی برای آنها می‌افتد ولی به این معنا نیست که واقعا همه آن اتفاق‌ها بعد از مرگ می‌افتد. اگر شخصی صرفا باور داشته باشد که جهنم وجود ندارد اثبات نمی‌کند که جهنم وجود ندارد و او نیز به آنجا نمی‌رود. اگر واقعا چنین بود ساده‌ترین و بهترین راه برای رستگاری صرفا این بود که دیگر به جهنم باور نداشته باشیم. به همین ترتیب، چون یک نازی فکر می‌کند که نسل‌کشی درست است اثبات نمی‌کند که نسل‌کشی درست است، مگر اینکه تنها چیزی که می‌تواند به ما بگوید چیزی خوب است یا بد فکر کردن ما باشد. بنابراین نتیجه نسبی‌گرا در پیش فرض آن هم موجود است، اینکه فکر کردن ما چیزی را خوب یا بد می‌کند. این مغالطه دوم این رویکرد است.

یک مشکل دیگر در استدلال نسبی‌گرای فرهنگی وجود دارد. به نظر می‌رسد که تمام نقطه ضعف‌هایی که یک استدلال می‌تواند داشته باشد نسبی‌گرای فرهنگی دارد. این رویکرد حتی واقعیت‌های مورد نظرش را به درستی عنوان نمی‌کند. در واقع فرهنگ‌ها در زمینه ارزش‌ها کاملا متفاوت نیستند، حتی در صورتی که ارزش را با نقطه نظر در مورد ارزش‌ها یکی بگیریم. هیچ فرهنگی وجود نداشته است که به خواسته نیچه باور داشته باشد یا آن را آموزش دهد: تمام ارزش‌ها را دوباره ارزیابی کنید. تفاوت‌هایی در تاکید‌ها وجود داشته است، به عنوان مثال اجداد ما شجاعت را بیش از ما ارزشمند می‌دانستند، در حالی که ما شفقت را بیش از آنها ارزشمند به شما می‌آوریم. ولی هرگز چیزی مبنی بر ادعای نسبی‌گرای فرهنگی وجود نداشته است. سعی کنید جامعه‌یی را تصور کنید که در آن عدالت، صداقت، شجاعت، خرد، امید و کنترل خویش شر اخلاقی در نظر گرفته شوند. در عین حال خودخواهی بی‌حد و مرز، بزدلی، دروغ گویی، خیانت، اعتیاد، و ناامیدی ارزش‌های اخلاقی به حساب بیایند. چنین جامعه‌یی را نمی‌توان روی زمین یافت. تنها جامعه‌یی که می‌تواند این‌چنین باشد جامعه جهنم است. البته تفاوت‌هایی در مورد ارزش‌ها بین فرهنگ‌ها وجود دارد. ولی در پس اختلاف نظرهای موجود در مورد ارزش‌های کوچک‌تر، همیشه توافق بر اصول ابتدایی اخلاق وجود دارد.

در پس اختلاف نظر بر سر به کارگیری ارزش‌ها در شرایط متفاوت - به عنوان مثال مجازات اعدام باید باشد یا نه - همواره توافق در مورد ارزش‌ها وجود دارد - به عنوان مثال، قتل بد است چون حیات بشر خوب است. اختلاف نظر بین فرهنگ‌ها و افراد تنها در صورتی ممکن است که توافق‌های اخلاقی عمیق‌تری بر اساس پیش فرض‌های مشترک اخلاقی وجود داشته باشد. نسبت ارزش‌های اخلاقی به قوانین فرهنگی مانند نسبت مفاهیم به واژگان است. هنگامی که به یک کشور خارجی می‌روید، در ابتدا شوکه می‌شوید. زبانی که آنها بدان سخن می‌گویند کاملا متفاوت است. ولی در پس این واژگان متفاوت شما مفاهیم مشترکی پیدا می‌کنید. و این همان چیزی است که ترجمه از یک زبان به زبان دیگر را ممکن می‌سازد. به همین ترتیب در پس قوانین اجتماعی متفاوت، قوانین اخلاقی مشترکی وجود دارد.

مشاهده صفحات روزنامه