گورخوابی نتیجه ضعف نهادسازی
گروه اقتصاد اجتماعی
چرا بعضیها جای خواب ندارند؟ یا اگر قرار باشد سوال را جور دیگری مطرح کنیم، میتوان گفت با فرض آنکه همه تمایل به استفاده از مسکن یا سرپناه را دارند، چرا برخی آنچنان از توان مالی بیبهرهاند که ناچارند برای تامین این نیاز اولیه به گرمخانه، بیآرتی، زیر پل یا گور پناه ببرند؟ شاید در ابتدا این سوال بسیار ساده و ابتدایی به نظر برسد، اما واقعیت این است که قدمت این سوال به اندازه عمر تمدن بشری است و در عصر مدرن نیز، عمری بیش از 200سال دارد. در واقع میتوان گفت بزرگترین منازعاتی که بشر در قرون نوزدهم، بیستم و بیست و یکم به خود دیده، بر سر نحوه پاسخگویی به این سوال بوده است. اکنون در ایران، پس از گزارش روزنامه شهروند از پدیده گورخوابی، این سوال بار دیگر بر سر زبانها افتاده و همگان را واداشته تا جوابی برای آن پیدا کنند. جدای از بحث و جدلهای سیاسی که باعث شده جناحهای مختلف همدیگر را مقصر ظهور این پدیده دانسته و حتی از آن برای مقاصد تبلیغاتی و انتخاباتی استفاده کنند، اتاقهای فکر و گروههای همفکری نیز دست به کار شدهاند تا بلکه با ریشهیابی معضل گورخوابی، بتوانند راهکاری برای رفع آن بیابند. در همین ارتباط، انجمن
جامعهشناسی ایران نیز روز گذشته در محل پژوهشکده علوم انسانی نشستی با عنوان «گورخوابی، کارتن خوابی و بیخانمانی در شهر» برگزار کرد تا با حضور جواد میری، بیژن عبدالکریمی، فاطمه موسوی و رحیم محمدی به بررسی پدیده بیخانمانی بپردازد. نشستی که هرچند شاید به قول عبدالکریمی، خیلی دیر برگزار شده است.
دیگر دیر شده است
برخی از شهروندان در گور میخوابند، این واقعیتی جاری در صفحات این روزهای کتاب تاریخ ایران است. هرچند به وظهیت گورخوابان شهریار رسیدگی شده و این عده به یک آسایشگاه منتقل شدهاند، اما مشکل کماکان پابرجاست. هنوز 15هزار نفر در شهر تهران بیخانمانند، که یعنی نه تنها از چرخه تولید، که از چرخه مصرف نیز جدا افتادهاند. اگر بخش بزرگی از جمعیت بیآنکه درگیر کاری مولد باشند، از محل درآمد نفتی کشور ارتزاق کرده و حداقل توان مصرف خود را حفظ میکنند، بیخانمانها از همین توان حداقلی نیز محروم هستند، گو آنکه از جامعه جدا افتادهاند. بیژن عبدالکریمی، فیلسوف، معتقد است که این مساله امری اجتماعی نیست، بلکه از ناشناخته ماندن ماهیت نظام اجتماعی در عصر مدرن نشات میگیرد. به عقیده او، این اتفاق که کنشگران معاصر ایران از عصر مشروطیت تا به حال بیآنکه تلاشی برای شناخت این ماهیت و سازگاری با سازوکارهای آن کرده باشند، صرفا به تلاش برای تغییر مناسبات موجود و جهت دهی به وقایع به سوی مطلوب و آرمانی پرداختهاند، باعث شده تا « تا 200 سال درجا بزنند و انرژی تاریخی خود را هدر بدهند. این اتفاق به قدری مخرب بوده که میتوان گفت دیگر برای
هرگونه اقدامی دیر شده است.»
عبدالکریمی میگوید ویژگی جهان مدرن که اکنون برای آن جایگزینی وجود ندارد این است که اخلاق در آن بیمتافیزیک شده است، یا به عبارت دیگر در دنیای سکولار اگر چارچوبهای اخلاقی همچنان استوار مانده باشند، تضمینی قدسی و الوهی برای پایبندی به آنها وجود ندارد. در واقع واقعیت این است که دنیای امروزی که تنها بر بهرهمندی استوار شده دیگر هیچ جامعه آرمانی ندارد و از همین سو فشاری نیز برای رفع معضلات اجتماعی وارد نمیکند. هرچند رحیم محمدی، جامعه شناس، با او به مخالفت برخاسته میگوید: «این طرز فکر باعث میشود مساله بر ما مسلط شده و جرات اندیشیدن و کنشگری برای حل آن از ما گرفته شود.»
مشکل ضعف نهادی است
جواد میری، جامعهشناس، از منظر دیگری به مساله میاندیشد. در نظر او دو امر باعث رشد فلاکت در جامعه ایرانی شده است. نخستین عامل آن است که هرچند مدرنیزم باعث شده تا نظام سنتی حمایت اجتماعی در ایران که از طریق شبکههای اجتماعی و خانوادگی گسترده فعالیت میکرد، فروبپاشد، اما همگام با آن نظام حمایتی مدرن - مانند نظامهای قدرتمند تامین اجتماعی اروپایی- شکل نگرفته است. علت این اتفاق نیز چیزی نیست جز ضعف در نهادسازی و این واقعیت که نهادهای اجتماعی که طی صدها سال در جوامع اروپایی شکل گرفتهاند، در ایران عقیم مانده یا از روند پیشرفت عقب افتادهاند. مساله دوم اما که شاید مهمتر نیز باشد، این است که این دست پدیدهها در ایران، تغییر ماهیت داده و از امر اجتماعی به امر سیاسی تبدیل شدهاند. بنابراین برای رفع آنها نیز باید در وهله اول از آنها سیاستزدایی شده تا در قالب امری اجتماعی قابل رسیدگی باشند
امر اجتماعی در خلأ شکل نمیگیرد و تک علتی نیست، بلکه در برخورد با ساحات مختلف جامعه معنی پیدا میکند. برای رفع کارتنخوابی در مقام امری اجتماعی، باید نظام اقتصادی تقلیلدهنده شکاف طبقاتی، نظام سیاسی مدافع فعالیت مدنی و نظام فرهنگی تشویقکننده مشارکت اجتماعی شهروندان باشند، اما در حال حاضر چنین چیزی در ایران دیده نمیشود. چراکه در جامعه امروزی ایران، به جای مشارکت اجتماعی، این موفقیت در کنش فردی است که تبدیل به ارزش شده است.
از سوی دیگر، فاطمه موسوی، جامعه شناس نیز با اشاره به این مساله که در جامعه نئولیبرالیستی، فرصت رشد و اعتلا به صورت برابر برای همه وجود ندارد و این محیط اجتماعی است که شرایط زندگی را بر بسیاری از اعضای جامعه تحمیل میکند، با وجود ضعفهای نهادی در جامعه ایرانی موافقت میکند و میگوید: «در حال حاضر در جوامع سوسیال دموکرات که سیاستهای دولت رفاه را اجرا میکنند، بیش از 50درصد از تولید داخلی جامعه صرف بحث حمایت اجتماعی شده که باعث میشود شاهد معضلات اجتماعی کمی در این جوامع باشیم. اما در ایران حال حاضر، ظرفیت اجرای سیاستهای دولت رفاه وجود ندارد.»