سرنوشت علم با توماس کوهن به کجا ختم میشود؟
مولف: جیمز مارکوم
مترجم: علی برزگر
تایمز لیترری ساپلیمنت- تاثیر توماس کوهن بر چشمانداز فکری و آکادمیک در نیمه دوم قرن بیستم انکارناپذیر است. قلمرو این تاثیر علوم طبیعی و رشتههای فلسفی و تاریخیای که این علوم را بررسی میکنند تا هنرهای زیبا و حتی تجارت را در برمیگیرد. اما اندیشههای کوهن چه بود؟ به طور خلاصه، او مفاهیم پارادایم و تغییر پارادایم را بر سر زبانها انداخت. از دیدگاه کوهن، پارادایم مجموعهیی از معماها، تکنیکها، مفروضات، استانداردها و واژگان است که دانشمندان قبول دارند و از آنها برای انجام فعالیتهای روزمره خود استفاده میکنند و بدین طریق به پیشرفتهایی چشمگیر در فهم و تبیین جهان طبیعی دست مییابند. با وجود این آنچه کوهن به طور ناخواسته محقق کرد، عبارت بود از برداشتن موانع معرفتی برای هجوم رشتههای غیرعلمی. برای نمونه جاستین فاکس در مقالهیی در نشریه هاروارد بیزنس ریویو در سال ۲۰۱۴ به بررسی این پرسش میپردازد که آیا اقتصاد در آستانه «تغییر پارادایم» است یا خیر. البته کوهن مخالفان و منتقدان خود را دارد، کسانی که او را تقریبا به هر نوع عیب آکادمیک ممکن متهم میکنند بهویژه ترویج نسبیگرایی و عقلگریزی.
کوهن در ۱۸جولای ۱۹۲۲ در سینسیناتی در ایالت اوهایو زاده میشود. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در ۱۹۴۰ وارد دانشگاه هاروارد شده و در ۱۹۴۳ در رشته فیزیک با درجه ممتاز فارغالتحصیل میشود. او در چندین پروژه مرتبط با جنگ جهانی شرکت میکند و پس از پایان جنگ به هاروارد برمیگردد و در حوزه فیزیک حالت جامد نظری به تحقیق میپردازد و در ۱۹۴۹ موفق به دریافت دکترا در این حوزه تحقیقاتی میشود. یک سال قبل از آن با حمایت جیمز کونانت، رییس دانشگاه هاروارد، کوهن به عنوان عضو جوان «انجمن نخبگان هاروارد» انتخاب شده بود؛ و او از این فرصت استفاده میکند تا حوزه تحقیقاتی خود را از فیزیک به تاریخ و فلسفه علم تغییر دهد. در ۱۹۵۰ کوهن به عنوان مدرس منصوب میشود تا درس مطالعه موردی تاریخ علم را تدریس کند که طرح درسش از کونانت الهام گرفته شده بود اما درخواست او برای استخدام با حق استادی دائمی در ۱۹۵۶ رد میشود زیرا کمیته مربوطه تخصص وی را بیش از حد عامهپسند و از نظر آکادمیک نابسنده ارزیابی میکند.
در ۱۹۵۶ کوهن به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی میرود تا رشته تاریخ و فلسفه علم را تاسیس کند. او در ۱۹۶۱ به مقام استاد تمام ارتقا مییابد اما فقط در دانشکده تاریخ. در ۱۹۶۲ ساختار انقلابهای علمی در قالب تکنگاری پایانی دانشنامه بینالمللی علم واحد منتشر میشود. این کتاب دربرگیرنده اندیشههای کوهن درباره پارادایمها و پیشرفت علمی است. او در ۱۹۶۴ به دانشگاه پرینستون میپیوندد و در رشته تاریخ و فلسفه علم مشغول به فعالیت میشود و در ۱۹۷۹ دانشگاه پرینستون را ترک میکند و به دانشکده زبانشناسی و فلسفه در ام.ای.تی میرود. کوهن در ۱۹۹۱ بازنشسته میشود و در ۱۷ژوئن ۱۹۹۶ در کمبریج ماساچوست بدرود حیات میگوید.
در کتاب ساختار، هدف اصلی کوهن عبارت بود از نقد دیدگاه رایج که پوزیتیویستهای منطقی اشاعه داده بودند مبنی بر اینکه انباشت معرفت علمی در طول زمان افزایشی و پیوسته است.
برای مثال، او این اندیشه را نقد میکند که مکانیک نیوتنی صرفا نمایانگر مورد خاصی از نسبیگرایی آینشتاینی است. از دیدگاه کوهن، این دو نظریه قیاسناپذیرند یعنی واژگان و مفاهیم یکی با دیگری کاملا ناسازگار است. از نظر کوهن برای مثال هنگامی که دانشمند نیوتنی درباره جرم بحث میکند، مرجع سخن او در مقایسه با دانشمند آینشتاینی چیزی کاملا متفاوت است. نسبیگرایی آینشتاینی نهتنها مرحله بعدی در فرآیندی پیوسته نیست بلکه نمایانگر تغییر پارادایم است که شامل گسست بنیادی از مکانیک نیوتنی و معرفی مجموعهیی کاملا جدید از استانداردها، معماها و واژگان میشود. کوهن همچنین اصل تاییدپذیری پوزیتیویستهای منطقی را رد میکند. از دیدگاه کوهن، واژگان و مفاهیم علمی در زبانی عینی و مستقل از ذهن به کار نمیروند بلکه دارای ارجاعات و معانیای هستند که به چارچوبهای مفهومی خاصی وابستهاند. به دیگر سخن، نظریهها را نمیتوان صرفا با مشاهده پدیدهها و بیان مستقیم آنها تایید کرد؛ آن مشاهدات از پیش بهطرزی گریزناپذیر در چارچوب نظری نهادینهاند. بنابراین هیچ نظریهیی را هرگز نمیتوان به صورت منطقی یا تجربی با قطعیت تایید کرد. کوهن اصل ابطالپذیری کارل پوپر را نیز رد میکند. درست همانطور که شواهد تجربی نمیتواند هیچ نظریهیی را تایید کند، هیچ نظریهیی را نیز نمیتواند ابطال کند.
هیچ چارچوب مفهومیای بر مبنای پیشبینیهایش بیعیب و نقص نیست؛ آنچه در دست داریم صرفا بهترین نظریه موجود برای راهنمایی فعالیت علمی عادی است. طبق تصور کوهن از پیشرفت تاریخی علم، نظریههای جدید به حقیقت نزدیک نمیشوند بلکه از پارادایمی به پارادایمی دیگر تغییر میکنند و هر یک فعالیت علمی معاصر را راهبری میکند.
در کتاب ساختار، کوهن یک فلسفه علم تاریخی را پیش مینهد که دربرگیرنده 3 جابهجایی مفهومی مهم است. جابهجایی نخست از علم پیشاپارادایمی، که در آن چندین پارادایم برای به دست آوردن حمایت جامعه علمی با هم رقابت میکنند به علم عادی است که در آن پارادایمی مقبول همه فعالیت علمی را راهبری میکند. متاسفانه پارادایمها با پدیدههای طبیعی سازگاری یا مطابقت کامل ندارند و سرانجام ناهنجاریها بین پیشبینیهای پارادایم و مشاهدات تجربی ظهور میکند. اگر ناهنجاریها دوام یابد معمولا به بحران منجر میشود که بهجابهجایی دوم منتهی میشود و جامعه علمی به امید حل بحران وارد حالت علم غیرعادی میشود. اگر پارادایمی رقیب و جدید بحران را حل کند، آنگاه تغییر پارادایم یا انقلاب علمی رخ میدهد یعنی جابهجایی سوم و علم عادی جدیدی تحکیم مییابد. این چرخه بدون هیچ نقطه پایان روشنی با پیشرفت علم تکرار میشود.
کوهن چندین ایده مهم درباره فعالیت علمی مطرح میکند. فرضیه قیاسناپذیری احتمالا مهمترین ایده است. همانطور که پیشتر ذکر شد، دو پارادایم رقیب در طول انقلاب علمی قیاسناپذیر هستند در صورتی که محتواهای آنها کاملا ناسازگار باشد یعنی در صورتی که هیچ معیار مشترک یا بنیاد متقابل بین آنها وجود نداشته باشد. دلیل این ناسازگاری آن است که یکی از پارادایمها بحرانی را حل میکند که پارادایم دیگر به وجود میآورد بنابراین چگونه ممکن است که پارادایم حلکننده بحران با پارادایم پدیدآورنده بحران دارای هر گونه عنصر مشترک باشد؟ این فرضیه با این ادعا همراه است که تغییر پارادایمها اموری کاملا عقلانی نیستند: اعضای جامعه علمی که به پارادایم حلکننده بحران روی میآورند باید فراتر از شواهد موجود باور داشته باشند که آن میتواند علم عادی جدید را راهبری کند. به دیگر سخن اعضای جامعه علمی بهواسطه ایمان تغییر عقیده میدهند اما آنچنان که کوهن بعدها در دفاع از تغییرات قیاسناپذیر تاکید میکند، ایمانی که ضدعقلانی نیست.
منتقدان کوهن بسیاری از وجوه نظریه وی را نقد میکنند. آنها استدلال میکنند که خود ایده پارادایم اساسا بیش از حد مبهم است که مبنای تحلیل انتقادی و دقیق فعالیت علمی قرار گیرد. به علاوه از دیدگاه آنان، فرضیه قیاسناپذیری کوهن بیش از حد بلندپروازانه است. پارادایمهای رقیب آشکارا به نحوی محدود با یکدیگر ناسازگار هستند زیرا یکی بحرانی را حل میکند که دیگری پدید میآورد. اما طبق استدلال آنان با اینحال باید مقداری همپوشانی بین آنها وجود داشته باشد زیرا در غیر این صورت هیچگونه تبادل نظر معقول بین اعضای جامعه علمی درباره پارادایمهای رقیب ممکن نخواهد بود. سرانجام منتقدان کوهن ادعا میکنند که اندیشههای او به نسبیگرایی منجر میشود زیرا وی معیار حقیقت علمی را به پارادایمی خاص و تغییرپذیر گره میزند و نه به جهان مستقل از ذهن و نظریه که دانشمندان درباره آن پژوهش میکنند.
این اتهام نسبیگرایی بهطور تنگاتنگ با اتهام عقلگریزی مرتبط است: طبق تبیین کوهن، گزینش پارادایم جدید از سوی اعضای جامعه علمی در بحران تا حدودی براساس ایمان صورت میگیرد و نه کاملا بر مبنای عقل. آنچنان که فیلسوف ایمره لاکاتوش ادعا میکند، اگر دیدگاه کوهن درست باشد، علم از طریق نوعی «روانشناسی عوامانه»پیشرفت میکند نه از طریق پذیرش عقلانی. به علاوه از آنجا که پارادایم فعالیت علمی را در رابطه با نتایج مورد انتظار تعیین میکند، دانشمندان عادی با بیتوجهی از احکام و پیشبینیهای آن پیروی میکنند. از دیدگاه منتقدی دیگر یعنی کارل پوپر اگر نظریه کوهن درباره پیشرفت علم درست باشد، دانشمندان عادی قهرمانانی سرشناس نخواهند بود که پایههای علم را در باتلاق جهل فرو میبرند تا به سنگ بستر حقیقت نزدیکتر شوند بلکه آنها صرفا دانشمندان «عملی» در تقابل با دانشمندان «محض» خواهند بود.
اگرچه کوهن در فرصتهای گوناگون به منتقدانش پاسخ میدهد او اساسا در یک پینوشت به این انتقادات پاسخ میدهد که در ویراست بازنگریشده کتاب ساختار منتشر میشود. او در پاسخ به اتهام ابهام، مفهوم ماتریس نظمدهنده را به عنوان جایگزین مفهوم پارادایم معرفی میکند. ماتریس نظمدهنده نمایانگر تنوعی از عناصر شامل تعمیمهای نمادین، مدلها و ارزشهاست. این عناصر علم عادی را راهبری میکنند. یکی از عناصری که کوهن بر آن تاکید میکند مفهوم الگوست. الگوها برای جامعه علمی نقش معماهای حلشده را هم برای اهداف پژوهشی و هم برای اهداف آموزشی ایفا میکنند و هر ماتریس نظمدهنده دارای مجموعهیی از الگوهای خاص خود است.
کوهن در پاسخ به انتقادات از فرضیه قیاسناپذیری، تعریفی دقیقتر و با جزییات بیشتر ارائه میدهد که در آن بین قیاسناپذیری موضعی و کلی تمایز مینهد. قیاسناپذیری موضعی نمایانگر تفاوتهای جزئی اما باز هم بنیادی بین پارادایمهای رقیب است بهنحوی که مقایسه عقلانی بین آنها ممکن است. با این حال قیاسناپذیری کلی باز هم بین پارادایمهایی با بیشترین اختلاف تحقق مییابد، نظیر پارادایمهای مربوط به انقلاب کپرنیکی.
از دیدگاه کوهن، اتهام نسبیگرایی بیاهمیت و بچگانه است: او استدلال میکند، پارادایمی که بحران پارادایمی دیگر را حل میکند، آشکارا برای راهبری علم عادی مناسبتر است. اینکه آیا آن پارادایم صادق است یا بهطور عینی درست است ربطی به موضوع ندارد؛ دانشمندان عادی تکیهگاهی ارشمیدسی در اختیار ندارند که با تکیه بر آن معرفت علمی را مطلقا یا به طور عینی توجیه کنند. آنها با بهترین استانداردهای شواهد و تایید کار میکنند که در دسترس آنهاست.
و کوهن در پاسخ به اتهام عقلگریزی با منتقدانش موافق است که دلایل عقلی و تجربی برای گزینش بین پارادایمها ضروری هستند اما آنها ناکافی نیز هستند. او استدلال میکند که ارزشها نیز لازم هستند. برای مثال سادگی در گزارههای نظری و قوانین طبیعی از نظر کسانی که با آنها کار میکنند، ارجح است: پارادایمی با نظریههای سادهتر از جذابیت بسیار بیشتری برخوردار است بنابراین احتمال گزینش آن بیشتر است. باورها، روابط و عوامل شخصی نیز ممکن است که دانشمند را در ترجیح پارادایمی بر دیگری راهنمایی کند.
اگرچه کوهن در این پینوشت، میکوشد تا از کتاب ساختار در برابر انتقادات وارد بر آن دفاع کند، او بعدتر خودش دستخوش تغییر پارادایم میشود. در دهه ۱۹۸۰ کوهن فلسفه علم تاریخی را آنچنان که در کتاب ساختار عرضه شده است با فلسفه علمی تکاملی جایگزین میکند. در واقع او ابتدا در کتاب ساختار اذعان میکند که تکامل داروینی بهترین مظهر چشمانداز او از پیشرفت علمی است. به طور خاص، او ادعا میکند درست همانطور که گونهزایی هدف تکامل زیستی است، تخصصیسازی نیز هدف تکامل علمی است. بهدیگر سخن، هدف تکامل علمی حقیقت فینفسه نیست بلکه توصیف دقیقتر جهان طبیعی است به ویژه در رابطه با تکثیر تخصصهای علمی. از دیدگاه کوهن، پیشرفت علمی ظهور تکاملی تدریجی تخصصهای علمی است. بنابراین همانطور که اعضای تخصصی علمی فعالیت خود را پیش میبرند، تخصصی جدید از بطن تخصص قدیمی تکامل مییابد یا ظهور میکند، اغلب در پاسخ به ناهنجاریهایی که در چارچوب تخصص قدیمی با آنها برخورد میشود.
کوهن برنامهریزی میکند تا دنبالهیی بر کتاب ساختار بنویسد و این «چرخش تکاملی» را شرح دهد، واژگان و جهانها: دیدگاهی تکاملی درباره پیشرفت علمی عنوان این دنباله است. او در آغاز پیشنهاد میکند که مفهوم واژهنامه جایگزین مفهوم پارادایم شود. واژهنامه دربرگیرنده مجموعه واژگان و مفاهیم یک تخصص علمی است که با استفاده از آنها جهان را به شیوه طبقهبندی ترسیم میکند. بنابراین هنگامی که تخصصی علمی تکامل مییابد، واژگان واژهنامه آن تغییر میکنند تا جهانی جدید را توصیف کنند و از این منظر آن واژهنامه با واژهنامه مادر قیاسناپذیر است. به جای قیاسناپذیری پارادایمها که مستلزم آن است، معنایی مشترک وجود نداشته باشد اکنون کوهن استدلال میکند که پارادایمهای قیاسناپذیر فاقد طبقهبندی مشترک هستند. اما کوهن استدلال میکند که یک زبان ترجمه جهانی راهحل فهم این واژگان قیاسناپذیر نیست بلکه مورخ باید وارد جهان گذشته علم شود و شخصیتی چند زبانه شود. کوهن همچنین نقش قیاسناپذیری را تغییر میدهد به نحوی که قیاسناپذیری واژهنامههای تخصصهای علمی مختلف را از هم متمایز کند به طوری که تخصصی جدید بتواند از تخصص مادر بهمثابه تخصص مستقل و خاص خودش تکامل یابد. به طور خلاصه با تکامل تخصصهای علمی، «واژگان» آنها از «جهانهای» گشوده در برابر پژوهش علمی فهم بیشتری به چنگ میآورند.
متاسفانه کوهن قبل از مرگش نمیتواند کتاب واژگان و جهانها را کامل کند. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا این دنباله تاثیری چشمگیر بر فلسفه علم معاصر میگذاشت یا خیر، فلسفهیی که امروز در مقایسه با زمانی که کوهن کتاب ساختار را نوشت از لحاظ چشمانداز بیشتر تکثرگراست. فیلسوفان علم امروزی نیازی به چارچوبی مقبول همه ندارند زیرا هر علم طبیعی توسط زیرحوزه فلسفی خاص خودش مطالعه میشود. با اینحال شاید فلسفه علم تکاملی کوهن برای احیای چنین چارچوبی نامزدی ممکن به دست دهد اما نه در معنای متعارف. معمولا این چارچوب به تقلیل علوم غیرفیزیکی به علوم فیزیکی وابسته است. فیزیک مدل آن چیزی است که علم مینامیم؛ و علوم غیرفیزیکی باید در برابر واژگان و مفاهیم فیزیکی سر تعظیم فرو آورند. اما این کوشش برای فراهمآوردن چارچوبی مقبول همه برای علوم سرانجام در اواخر قرن بیستم نقش بر آب میشود.
با وجود این فلسفه علم تکاملی کوهن چارچوبی ممکن و مقبول همه به دست میدهد که روابط علوم طبیعی مختلف را همانطور که تکامل مییابند و تخصصی میشوند، ترسیم میکند. بنابراین، این چارچوب با روشن کردن روابط تکاملی بین علوم به ویژه برحسب تبار مشترک آنها نگرش تکثرگرایانه فلسفه علم معاصر را تبیین میکند. هدف این چارچوب آن نیست که علوم مختلف را به اجبار در یک قالب علمی واحد نظیر علوم فیزیکی بگنجاند بلکه هدفش تبیین چگونگی رشد این علوم بهمثابه درختی از تخصصهای درحالتکثیر است که پیوسته شاخههای جدیدی به آن افزوده میشود. اگرچه شاید تاثیر کامل فلسفه علم تکاملی کوهن هرگز محقق نشود اما پیوند بین کتاب ساختار و گفتمان آکادمیک همچنان محترم پابرجاست، آنچنان که گرامیداشت اخیر پنجاهمین سالگرد انتشار ساختار گواهی میدهد و هیچگونه جدایی در این پیوند در آینده نزدیک نیز متصور نیست.
منبع: ترجمان