اگر روستا پزشک داشت زهرا زنده بود

۱۳۹۸/۰۸/۲۰ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۶۷۳۸

اهالی روستای زلزله‌زده ورنکش از روند کند آواربرداری در روستا گلایه دارند و می‌گویند، با وجود شروع فصل سرما باید سریع‌تر فضایی برای اسکان موقت آنها مشخص شود، چراکه خانه‌ها اغلب ترک‌خورده و غیرقابل استفاده هستند. نیمه‌شب جمعه ۱۷ آبان ماه زمین زیرپای مردمان آذربایجان شرقی لرزید. مرکز لرزه‌نگاری کشور بزرگی این زمین‌لرزه را ۵.۹ در مقیاس ریشتر و در عمق ۸ کیلومتری زمین اعلام کرده بود. کانون زلزله در نزدیکی روستای ورنکش بود؛ روستایی که با مرکز استان آذربایجان شرقی، شهر تبریز در حدود ۱۳۰ کیلومتر فاصله دارد و اهالی آن اغلب دامدار و باغدار هستند. در این روستا در حدود ۳۴۰ خانوار زندگی می‌کنند که اغلب آنها در فصل تابستان یا ایام محرم در روستا هستند و در فصل‌های سرد سال در تهران و دیگر شهرهای استان ساکن می‌شوند. در شب حادثه نیز نیمی از اهالی روستا در آنجا نبودند و روز بعد با شنیدن خبر زلزله خود را به روستا رسانده و با خانه‌های ویران‌شده‌شان مواجه شدند.

نیروهای انتظامی در ورودی روستا برای جلوگیری از حضور افراد متفرقه حضور دارند و اجازه نمی‌دهند، افراد غیرمسوول و غیر از اهالی روستا وارد شوند. هوا کمی سرد است و اغلب خانه‌ها یا دیوارهایشان ترک خورده یا فروریخته است. اهالی بخش پایینی روستا در میدان چادر زده‌اند و شب گذشته را با وجود سرمای هوا از ترس زلزله و آوار شدن خانه‌هایشان در چادر گذرانده‌اند. وارد میدان می‌شوم، زهرا ۲۲ ساله و یکی از اهالی روستاست که در مقابل چادر ایستاده است، وی درباره آن شب می‌گوید: وقتی زلزله آمد ما خواب بودیم و با صدای مهیبی از خواب بیدار شدیم و دیدیم که سقف خانه در حال ریزش است. این دختر جوان ادامه می‌دهد: ما به سرعت از خانه خارج شدیم و دیدیم که خانه در حال ریزش است به میدان اصلی روستا آمدیم. ساعت ۳ بود که نیروهای امدادی و هلال احمر رسیدند. دیشب از ترس پس‌لرزه‌ها در خانه نماندیم و در چادر خوابیدیم، شب‌ها اینجا سرد است، البته چراغ و والور به ما داده‌اند، اما باز هم سرد است ما هم می‌ترسیم که به داخل خانه برویم. هنوز ارزیابی هم نشده است و ما نمی‌دانیم چه زمانی می‌توانیم به خانه‌هایمان برگردیم. به گزارش ایلنا، کمی آن‌طرف‌تر در یکی از چادرها مراسم ختم دو نفر از اهالی روستا در حال برگزاری است، پدر و مادر این خانواده در زلزله جان خود را از دست داده‌اند. خانم جوانی که صدایش از شدت گریه گرفته است، می‌گوید: ما به محض شنیدن خبر زلزله به اینجا آمدیم و متوجه شدیم پدر و مادرم از دنیا رفتند. خانه کاملا فرو ریخته و آوار شده بود و هر دو آنها در زیر آوار مانده بودند. پدر و مادرم به همراه مادربزرگم در اینجا زندگی می‌کردند. مادربزرگ مدتی بود به تهران آمده بود و در شب حادثه اینجا نبود. او ادامه می‌دهد: همه‌چیز ویران شده پدرم سه راس دام داشت که دو راس آن تلف شده و در زیر آوار بودند و یک راس هم گمشده و ما نمی‌دانیم اصلا کجاست. تمام مدارک در زیر آوار هستند و هنوز کسی برای آواربرداری نیامده است. ما می‌خواهیم به تهران برگردیم و برای پدر و مادرم مراسم ختم برگزار کنیم، اما نمی‌توانیم چون اینجا همه‌چیز بلاتکلیف است و نمی‌دانیم چه باید بکنیم. این دختر جوان با بیان اینکه ما نمی‌دانیم بر سر اموال پدرم چه آمده، با تلفن همراه پدرم که تماس می‌گیرم شخص دیگری پاسخ می‌دهد، تصریح می‌کند: جنازه‌ها را به سردخانه روستا برده بودند، اما برق آن را وصل نکرده بودند و اجساد پدر و مادرم را در حالی که کاملا ورم کرده و از حالت عادی خارج شده بودند، تحویل گرفتیم. یکی از اهالی روستا که برای شرکت در مراسم ختم به این چادر آمده بود، می‌گوید: وضعیت خانه‌ها هنوز مشخص نیست و ما نمی‌دانیم که چه اتفاقی قرار است، بیفتد. بیشتر از ۸۰ درصد دام‌ها در روستا از بین رفته‌اند. قبل از زلزله وضعیت خیلی خوب بود. مرد دیگری از اهالی روستا می‌گوید: برخی از دام‌ها زنده‌اند و در زیر آوار هستند و ما نمی‌توانیم آنها را خارج کنیم. این حیوانات اذیت می‌شوند. یک یا دو تا ماشین سنگین در اینجا هستند.‌ای کاش زودتر دام‌ها را از زیر آوار بیرون می‌آوردند. در زلزله ۵.۹ ریشتری که مرکز آن در روستای ورنکش بود ۵ نفر از هموطنان جان خود را از دست داده‌اند. این زمین‌لرزه اگرچه خسارت جانی کمی در پی داشت، اما دخترکی در روستای ورنکش جان خود را از دست داد که غم از دست دادن آن داغ سنگینی برای همه اهالی روستا است.

زهرا عابدی ده ساله در شب حادثه براثر آسیب‌های ناشی از زلزله جان خود را از دست می‌دهد. پدر زهرا «اصغر عابدی» در مقابل خانه‌اش نشسته، خانه‌ای که تا شب قبل از زلزله صدای دخترکش و شیرین‌زبانی‌هایش در آن می‌پیچید، اما امروز به تلی از آوار تبدیل شده است و دیگر خبری از صدای شیرین زهرا هم نیست. عابدی درباره آن شب می‌گوید: مهمان داشتم و آنها شب در منزل ما خوابیده بودند، هنگامی که زلزله آمد؛ همه ترسیده بودیم به مهمانانم کمک کردم تا از منزل خارج شوند و به زهرا گفتم در گوشه‌ای امن بماند، اما همین که بازگشتم خانه آوار شده بود و زهرا در زیر آوار مانده بود. بلافاصله زهرا را از زیر آوار خارج کردیم.   بیهوش شده بود، اما نفس می‌کشید او را به سرعت به بخش چالدران بردم در آنجا هم برق قطع شده بود و کسی نمی‌توانست به زهرا کمک کند و نتوانستیم زهرا را حفظ کنیم. جسد بی‌جان دخترم را به روستا آوردم و غسلش دادیم و دفنش کردیم.

یکی از اهالی روستا می‌گوید: پزشکان هفته‌ای دو روز به اینجا می‌آیند، در شب حادثه هم پزشک در روستا نبود برای همین پدر زهرا او را به ترکمانچای می‌برد، اما در آنجا هم برق قطع شده بود و کسی نتوانست به زهرا کمک کند و زهرا از دنیا رفت. اگر پزشک داشتیم شاید امروز زهرا هنوز زنده و در کنار ما بود.