اگر کسی بگوید همه چیز را می‌دانم دیگر تمام شده است

۱۳۹۶/۰۱/۲۴ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۳۸۶۲

رمان پنجره‌ای به شاخسار تاک؛ آخرین داستان مصطفی بالعل، نویسنده شهیر ترک در پیشخوان است. صابر مقدمی مترجم فارسی و معرف غالب آثار بالعل در ایران، مصاحبه‌‌ای با او ترتیب داده است که در زیر می‌‌خوانید. خواندن این کتاب و آشنایی با سرگذشت «سرمه» شخصیت محوری این رمان که حال و هوایی متفاوت- از سریال‌های ترک و برشی از زندگی مردمان همسایه غربی‌مان به دست می‌دهد را به کتاب‌دوستان توصیه می‌کنیم. ویرایش این کتاب را همکارمان رؤف شاهسواری به‌عهده داشته است.

***

رمان پنجره‌یی به شاخسار تاک، دومین رمان شما بعد از رمان جامه‌های سفیر (که ترجمه فارسی آن در سال 1393 توسط انتشارات همشهری به چاپ رسید) به شمار می‌‌رود که نشر پیدایش اخیرا آن را چاپ کرده است. این رمان سه راوی دارد. همانطور که می‌دانید جیمز جویس نویسنده معروف ایرلندی جزو نخستین نویسندگانی بود که از تکنیک جریان سیال ذهن یا تک‌‌گفتار درونی، در آثارش بهره جست. بعد از شما تعداد انگشت‌شماری از نویسندگان ترک از این تکنیک بهره جسته‌اند که از بین آن‌ها می‌توان به اورهان پاموک و رمان نام من قرمز اشاره کرد. آیا انتخاب این تکنیک دلیل خاصی داشت؟ به نظر شما استفاده از این تکنیک چه مزیت‌هایی می‌تواند داشته باشد؟

بله. سه روایت متفاوت از زندگی سِرمه قهرمان اصلی داستان که ستون فقرات رمان را تشکیل می‌دهد با تک‌گفتارهای درونی خود سرمه و دو قهرمان دیگر رمان، که از طبقه اجتماعی متفاوتی هستند ارائه می‌شود. راستش چرایی انتخاب این تکنیک کمی غافل‌گیرکننده بود. به نظر من وقتی نویسنده‌ای، نوشتن رمانی را شروع می‌کند، لزوما این طور نیست که پیشاپیش تکنیک داستان را در ذهن خود مشخص سازد. شاید بعضی از نویسندگان این کار را انجام می‌دهند اما من این کار را نمی‌کنم. من قبل از نوشتن داستان‌ها یا رمان‌هایم فقط به تم، مکان یا مکان‌ها، شخصیت‌ها و زمان داستان توجه می‌کنم. به نظر من این خود داستان یا رمان است که شیوه بیانش را انتخاب می‌کند. هر داستان یا رمان، شیوه بیان خودش را نیز با خودش می‌آورد. اجازه بدهید اشاره کنم که استفاده از سه برش زمانی متفاوت و سه راوی مختلف در این رمان، خواننده را با خود به سه سفر متفاوت در دل زمان می‌برد و باعث غنای رمان می‌شود. اما مزیت تکنیک تک‌گفتار درونی و به تعبیر دیگر، تکنیک اول شخص؛ وجه احساسی داستان را غنا می‌بخشد چرا که در یک چشم به‌هم‌زدن انسان را مانند گردبادی در خود پیچیده و او را به سفری در دنیای پنهان انسان‌ها می‌برد. این تکنیک، بستر موفقیت را برای کسانی که نحوه استفاده از آن را خوب بلد باشند آماده می‌کند. شرط موفقیت نویسنده در به‌کارگیری این تکنیک، تسلط استادانه او در نوشتن مونولوگ‌ها و دیالوگ‌هاست. نویسنده مانند مایعی که بلافاصله شکل یک ظرف را به خود می‌گیرد باید با زبان و پایگاه اجتماعی تک‌تک کاراکترهای رمان هماهنگ باشد و بتواند هم‌دلی و هم‌زبانی خود را تا آخر با آنها حفظ کند.

هر چند رمان پنجره‌یی به شاخسار تاک با گفت‌وگوهای درونی سه راوی آن یعنی سرمه، عمو قربان و جودی بیان می‌شود اما برای لحظه‌یی هم شده با دنیای واقعی انسان‌ها فاصله نمی‌گیرد حتی بدان نزدیک‌تر نیز می‌شود. اینجا نیز با یکی از آثار کلاسیک شما که مطابق معمول رابطه ناگسستنی با دنیای بیرونی انسان‌ها دارد، روبه‌رو می‌شویم. موافقید؟

چاره‌یی غیر از این نداشتم! من از نخستین مجموعه داستانم به نام صخره قتلگاه گرگ‌ها که در سال 1968 نوشته شده و در سال 1974 به چاپ رسیده همیشه هدفم این بوده که نویسنده‌یی باشم که به واقعیت‌های نسل خویش پایبند است. حتی به این موضوع بسنده نکرده و همیشه سعی دارم به اعماق و لایه‌های زیرین این واقعیت‌ها بروم و زوایای پنهان این واقعیت‌ها را که از دید نویسندگان دیگر دور مانده ببینم و به دیگران نشان بدهم. پنجره‌یی به شاخسار تاک نیز از این قاعده مستثنی نبود. فکر می‌کنم این سوال را از این جهت پرسیدی که این کتاب را با نخستین کتابم یعنی صخره قتلگاه گرگ‌ها که تم واقع گرایی عریان در آن حاکم است، مقایسه کرده‌ای.

درست است، رمان پنجره‌یی به شاخسار تاک با مجموعه داستان‌های صخره قتلگاه گرگ‌ها، گوشواره‌های گیلاس و غربت رفت تو چشمام حتی نخستین رمانم به نام گل گندم که قبل از آن منتشر شده تفاوت‌های زیادی دارد. هر چند رمان مورد بحث، مملو از احساسات انسانی است اما به‌رغم این موضوع رابطه‌اش را با دنیای بیرون قطع نکرده است. دلیل دیگر این است که این رمان بعد از کودتای 12 سپتامبر 1982 نظامیان در ترکیه نوشته شده است در واقع نمی‌توانستم آن واقع‌گرایی عریان نخستین داستانم صخره قتلگاه گرگ‌ها را در آن پیاده کنم. از آن گذشته مجبور بودم یک شیوه بیان بسته و لفافه‌دار برای آن انتخاب کنم و بعضی از واقعیت‌ها را در بین سطور آن بیان کنم. در نهایت یک شیوه بیانی خلق شد که به دلم نشست و در داستان‌های بعدی‌ا‌م نیز به‌کرات از آن استفاده کردم.

از اینکه کتاب‌هایتان در یک کشور خارجی به خصوص در یک کشور شرقی چاپ شده چه احساسی دارید؟

من هم مانند نویسندگان دیگر از چاپ آثارم به زبان‌های مختلف دنیا خوشحال می‌شوم اما از انتشار آن به زبان فارسی لذت دیگری بردم. نمی‌توانم این احساسم را پنهان کنم. دلیلش هم به خاطر الفبای آن است. وقتی دیدم رمانم به زبانی ترجمه شده که حتی یک حرف از الفبای آن را بلد نیستم خیلی جادو شدم! چاپ آثارم به زبان‌های فرانسوی، پرتغالی و رومانیایی این لذت را به من نداد! حتی ترجمه رمانم به زبان بلغاری که به حروف کیریل نوشته می‌شود این لذت را به من نداد. چون به‌رغم ناآشنایی به زبان بلغاری حروف کیریل را بلد بودم. این آشنایی باعث شد جادوی حرفش رنگ ببازد.

شخصیت اصلی نخستین رمان شما گلِ گندم زنی به نام نورتن است. در رمان پنجره‌یی به شاخسار تاک باز هم با یک شخصیت زن به نام سرمه روبه‌رو می‌شویم که کلفت ویلای رویای سبز است. در آثار دیگرتان هم زن‌ها بار شخصیت اصلی داستان را به دوش می‌کشند. به نظر شما دادن نقش‌های اصلی رمان‌‌هایتان به زنان، با ارزش‌های جامعه مسلمان و مردسالاری مثل ترکیه تناقضی ندارد؟ یا اینکه زن‌ها واقعاً در این جامعه مردسالار تصمیم‌گیر اصلی‌ هستند؟ کمی درباره این موقعیت متناقض توضیح می‌دهید؟

در دادن نقش اصلی آثارم به زنان و تناقض آن با ارزش‌های جامعه مردسالار با شما موافق نیستم. موضوعی هست که من از ابتدای نویسندگی‌ام همیشه شاهد آن بوده‌ام و سعی کرده‌ام آن را در داستان‌هایم منعکس کنم؛ به این معنا که در زیر ظاهر مردسالارانه جامعه ترکیه یک باطن زن‌سالارانه وجود دارد! انگار پیمان نانوشته‌یی بین زن و مرد وجود دارد که بر اساس آن زن به مرد قول داده که بیرون از خانه کاری نکند که به پرستیژ مرد بربخورد، در عوض مرد هم قول داده در داخل خانه غلام حلقه به‌گوش زن باشد! من فکر می‌کنم این پیمان نانوشته نه تنها در ترکیه بلکه در ایران نیز جاریست. نگاه نکنید زن‌ها توی کوچه با چند متر فاصله از پشت سر مردان می‌آیند. فقط کافیست پایشان را داخل خانه بگذارند. تمام قواعد بیرون بلافاصله عوض می‌شود! همه شاهد این صحنه‌ها بوده‌ایم. مطمئنم شما نیز با خواندن این مطلب سرتان را به علامت تصدیق تکان می‌دهید. هر کس که نگاهی به خانه خود و نزدیکان یا همسایه بیاندازد با این واقعیت عریان روبه‌رو خواهد شد. شاید جمله معروف «شیرم را حلالت نمی‌کنم…» را شنیده‌اید که زنی با خشم بر سینه‌اش می‌کوبد و پسرش را به کشتن خواهرش که عکس خود را به دوست‌پسرش داده تشویق می‌کند، شنیده‌اید. بله، او یک زن است!

در داستان چشمان سلطان اتیوپی از مجموعه داستانی به همین نام، آشکارا شاهدیم که زن‌ها سرمنشا تمام مشکلات خانوادگی معرفی می‌شوند. به عنوان یک انسان شرقی وقتی از یک دیدگاه تمثیلی به این موضوع نگاه می‌کنم واقعیت مهمی سر باز می‌کند. در این داستان خانواده‌یی به تصویر کشیده می‌شود که در آن، زن و دختر خانواده با دست‌های خود چشم‌های خودشان را کور می‌کنند چرا که پدر خانواده یک محیط خفقان در خانه خود حکم‌فرما کرده. آیا چنین قصدی از نوشتن این داستان داشتید؟ حال اگر از مفهوم ادبیات متعهد ژان پل سارتر استفاده کنیم آیا از دید شما نویسنده تعهد و وظیفه‌ای در برابر افراد اجتماع دارد؟

بله. در داستان چشمان سلطان اتیوپی زندگی خانوادگی یک مامور دون‌پایه دولت به تصویر کشیده شده است که تمام عمر خود را زیردست این و آن کار کرده و انگار که بخواهد انتقام دون‌پایگی خودش را از اعضای خانواده‌اش بگیرد، جو خفقان و سرکوب در خانواده‌اش جاری کرده است. او خود را سلطان این کشور سه نفری متشکل از زنش، دخترش و نوه‌اش می‌داند. البته مسبب اصلی این سلطنت کسی غیر از زنش و دخترش نیست. نوه‌اش نیز چاره‌یی غیر از تحمل این شرایط ندارد. آن کارمند دون‌پایه نیز خوب بلد است از این فرصت چگونه استفاده کند و مقاصدش را جلو ببرد. درست است، در این داستان هشدارهایی هست. بالاخره انسان باید کاری بکند. اهمیت بازشناسی مسوولیت اجتماعی نویسنده وقتی که کار نقد انجام می‌دادم یکی از موضوعات مورد علاقه‌ام بود. البته به عنوان نویسنده همیشه با علم به این موضوع داستان‌های خود را نوشته‌ام. مگر نویسنده چاره‌ای غیر از این دارد؟ نویسنده مگر مترسک است؟ نویسنده مگر فقط یک فیلم‌بردار ساده و بی‌طرف است که با دوربین عکاسی‌اش تصاویر را ضبط کند؟ حتی یک فیلم‌بردار هم سعی می‌کند مشاهدات خود را به شیوه‌یی بدیع و احساسی ضبط کند.

می‌دانیم که ادبیات یک پدیده اجتماعی‌ است. خواننده با خواندن آثارتان بلافاصله پی می‌برد با یک نویسنده رئالیست طرف است. تم اصلی آثارتان محیط اجتماعی، محیط سیاسی، انسان‌های مطرود، مهاجرت، تضادهای اجتماعی و تنهایی انسان‌هاست. اما محیطی که نخستین مجموعه داستان‌تان در آن اتفاق افتاده محیط مناطق روستایی فلات آناتولیست. بعدها داستانی درباره این محیط ننوشتید. حتی در آثار بعدی‌تان به این محیط روستایی توپیده‌اید. در رمان پنجره‌یی به شاخسار تاک این سنت را ادامه داده‌اید. هر چند این رمان یک رمان شهریست اما هنوز انتقاد خود را در ابعاد تازه‌یی ادامه داده‌اید. خواننده احساس می‌کند سرمه شخصیت اول رمان به یکی از محله‌های حاشیه‌نشین سیواس که فرق چندانی با یک روستا ندارد تبعید شده است. آیا می‌توان گفت از آن ویژگی‌های نخستین داستان‌نویسی‌تان فاصله گرفته‌اید؟ آیا دلیلی برای این جدایی دارید؟

اگر بگویم انتخاب فضای روستایی برای نخستین مجموعه داستانم آگاهانه و از سر میل و رغبت شخصی بوده صادق نبوده‌ام. این فضا باب میل نویسندگان دهه 70-60 ترکیه بود. دوره‌ای که یاشار کمال، کمال طاهر، محمود مقال و فقیر بایکورت در آن پیشتازی می‌کردند. دوره ادبیات روستایی… انگار که شرط لازم و کافی برای نویسنده شدن؛ نوشتن داستان‌های روستایی بود. من هم به عنوان نویسنده از این قاعده مستثنی نبوده‌ام. فقط همین! کل آشنایی من با فلات آناتولی و محیط روستایی ترکیه به زمانی بر می‌گردد که به عنوان معلم پا به آن محیط گذاشتم. بعد از آن نیز به عنوان دبیر زبان فرانسه به شهر آرداهان از شهرهای فلات آناتولی رفتم. در این شهر بود که من به دعوت دانش‌آموزانم با محیط روستا آشنا شدم. برای نخستین‌بار بود که با این محیط روبه‌رو می‌شدم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. نخستین داستان این مجموعه به نام در آغل را زمانی نوشتم که تحت تاثیر کارکردهای متفاوت آغل در زندگی روستایی قرار گرفتم. اگر در آثار بعدی‌ام به انتقاد از این محیط برخاسته‌ام فقط به خاطر اعتراضم به فرایند ناهمگون شهرنشینی در ترکیه بوده است. ترکیه طی سی سال گذشته به اندازه صد سال یا حتی بیشتر عوض شده است. در یک چشم به‌هم‌زدن میلیون‌ها انسان مانند سیل روانه شهرها شدند. به هر حال این مهاجرت‌ها که با سرعت سال نوری انجام شده، بافت شهرها را زیر و رو کرد. انتقاد من از این تحولات بوده است. ربطی به انسان‌های روستایی ندارد. اعتراضم به این رشد ناهنجار و بحران‌آفرین، بوده است.

جناب آقای بالعل جامعه کتاب‌خوان ایرانی ادبیات معاصر ترکیه را با آثار نویسندگانی نظیر یاشار کمال، اورهان کمال و عزیز نسین هم‌ردیف می‌داند. این پهنه اخیرا با ترجمه رمان‌هایی از اورهان پاموک و الیف شفق به فارسی، گستره بیشتری یافته است. به نظر شما این تعداد آثار ترجمه‌شده به زبان فارسی برای ادبیات معاصر ترکیه کم نیست؟ چرا ادبیات معاصر ترکیه در ایران مغفول مانده است؟ به نظر شما کتاب‌خوانان ایرانی چگونه می‌توانند با این ادبیات غنی، بیشتر آشنا شوند؟

این موضوع در همه جای دنیا وجود دارد. روابط و موقعیت‌های به‌دست آمده… این دو عامل بسیار سرنوشت سازند. اگر نویسنده‌یی در یک روزنامه یا تلویزیون یا یک نهاد دولتی مشغول به کار باشد می‌توان گفت که بسیاری از درها به رویش باز خواهد شد. اگر روابط خوبی با دیگران داشته باشد و تمام توان و انرژی خود را صرف بازاریابی آثار خود کند دیگر مشکلی ندارد. اما اگر فاقد این مهارت‌ها باشد شق‌القمر هم بکند کسی محلش نمی‌گذارد و نمی‌تواند خودش را اثبات کند. البته یک عامل دیگر را نیز باید به این عوامل اضافه کنم. بعضی از انسان‌ها واقعاً خوش‌شانسند. بدون اینکه تکانی به خود بدهند با زیرکی از فرصت‌های پیش‌آمده استفاده می‌کنند و خود را در اکثر نقاط دنیا می‌شناسانند. ادبیات ترک البته با هزاران کتابی که روزانه منتشر می‌شود به خودی خود گنجینه عظیمی است. بالاخره آن چند اسم انگشت‌شمار معروفی که کتاب‌هایشان به فارسی ترجمه شده واقعا مثل چند قطره آبی است که از سر اتفاق در پهنه اقیانوس افتاده‌اند. باید اضافه کنم ادبیات معاصر ترکیه تنها در ایران مغفول نمانده است. در تمام دنیا وضعیت تقریباً مشابهی دارد. حتی درکشور دوست و هم‌زبانش آذربایجان. دولت ترکیه اخیراً پروژه‌یی تحت عنوان تدا (TEDA) را به مرحله اجرا گذاشته است که با توسعه این پروژه کمی از این مشکل برطرف شده است. بهتر است این موضوع را نیز اضافه کنم که مشکلات مادی فقط یک روی سکه است. وقتی موضوع ترجمه آثار ادبی را در ایران بررسی می‌کنیم باید بُعد سانسور را نیز بدان اضافه کنیم. سانسور، دست نویسنده، مترجم و ناشر را می‌بندد. به نظر من دلیل مغفول ماندن بیشتر ادبیات معاصر ترکیه در ایران به این موضوع برمی‌گردد. درست است که ایران کشور دوست و همسایه ماست اما صمیمانه می‌گویم غیر از موضوعاتی که در روزنامه‌ها و تلویزیون منتشر می‌شود متاسفانه اطلاعات زیادی درباره ایران نداریم. نمی‌توان با این اطلاعات محدود درباره‌اش قضاوت کرد. نمی‌شود فی‌البداهه درباره‌اش صحبت کرد.

نویسنده پرکاری هستید. این را به‌راحتی می‌توان از آثارتان فهمید. از یک طرف نقد، داستان، رمان، سفرنامه و داستان کودکان می‌نویسید و از طرف دیگر قشر کتاب‌خوان ترک را با داستان‌ها و رمان‌هایی که از زبان فرانسه به ترکی ترجمه می‌کنید آشنا می‌سازید. علاوه بر این، مجله داستان خود را منتشر کرده‌اید. بیش از سی سال نیز در فرهنگ لاروس کار کرده‌اید. درست است که کار کردن در حوزه‌های مختلف ادبی تجربه بی‌نظیریست آیا این موضوع مانع از تمرکزتان روی حوزه خاصی نمی‌شود؟

نقدنویسی را سال‌ها پیش کنار گذاشته‌ام. علتش این است که ربطی با آفرینش ادبی‌، که حوزه مورد علاقه‌ام است، ندارد. علاوه بر این، نقد یک شاخه ادبی مهمی ا‌ست که نیازمند دقت و مطالعه بالایی است. من دیگر زمان زیادی برای پرداختن به موضوعاتی که دیگران نیز به‌خوبی از عهده آن بر می‌آیند ندارم. سپتامبر امسال هفتاد و سه سالم می‌شود. هفتاد و سه سالگی سنی است که انسان باید سعی کند تا از آخرین جرعه‌های زندگی استفاده کند. بر این اساس سعی می‌کنم به نوشتن داستان‌ها و رمان‌های خود بپردازم. داستان‌ها ورمان‌های کودکان را نیز باید بدان اضافه کنم. به همین دلیل، کار ترجمه را نیز کنار گذاشته‌ام. نه از ترکی به فرانسه و نه از فرانسه به ترکی. فعالیت در شاخه‌های مختلف ادبی هر چند باعث می‌شود دقت و توجه انسان روی موضوعات مختلف پراکنده شود اما مزایای ارزشمند دیگری نیز دارد. باعث پروار شدن روح انسان می‌گردد. برای مثال، فعالیت در حوزه نمایشنامه‌نویسی باعث شد که مهارت دیالوگ و مونولوگ نویسی‌ام تقویت شود. ترجمه نیز این امکان را به من داد تا از طریق تفکر به زبان دوم، از جملات و کلمات بهتری در آثارم استفاده کنم. سی سال فعالیت در دایره‌المعارف‌نویسی که جای خود دارد! این کار باعث شد که موضوع بسیار مهم مسوولیت‌پذیری در برابر خواننده را با پوست و گوشتم احساس کنم. احساس می‌کنم خیلی مدیون این سی سال هستم! مثل این است که سه چهار تا دانشگاه را تمام کرده باشی. غنای زبانی، امکانات زبانی، انضباط کاری، ایجاز و …

هر کشوری ادبیات کلاسیک خاص خود را دارد. چه وابستگی‌ای بین ادبیات معاصر و کلاسیک‌تان وجود دارد؟ آیا ردپایی از ادبیات کلاسیک در ادبیات معاصر ترکیه وجود داد؟ کمی در این خصوص و به‌ویژه ادبیات کلاسیک ترکیه صحبت می‌کنید؟

به قول دانشجویان، سوال خیلی سختی پرسیدی! باید بگویم که ادبیات کلاسیک ما مانند ادبیات خلق یا فولکلور ما چارچوب و مرزبندی مشخصی ندارد. رابطه تنگاتنگی با ادبیات اسلامی دارد. بر این اساس حتی صاحب‌نظران این حوزه وقتی به مباحثه در این خصوص می‌پردازند، نمی‌توانند درباره ادبیات کلاسیک ترکیه آرا و عقاید مشخصی ارائه دهند. به‌خصوص در این گفت‌وگو که مخاطبش قشر کتاب‌خوان ایرانی باشد. بهتر این است با برداشت‌هایی که در ذهن دارم چنین توضیح بدهم: آنچه به ادبیات دیوانی ترکیه موسوم است ادبیاتی شعرگونه است که مخاطبان آن افراد روشنفکر شهری‌اند که آموزش مکتب‌خانه‌یی دیده‌اند. این ادبیات دیوانی که رابطه‌یی با توده مردم نداشته از منظر موضوع، تم و سبک در چارچوب قالب‌های مشخصی محصور مانده است. چنان به ادبیات کلاسیک ایرانی نزدیک است که نمی‌توان بین آنها مرزبندی روشنی پیدا کرد. به نظر من تاثیر ادبیات کلاسیک هر کشوری را می‌توان درآثار نویسندگان معاصر مشاهده کرد. کم یا زیادش مهم نیست. اندازه‌اش را نمی‌دانم اما نشانی این ادبیات را قطعاً می‌توان در آثار نویسندگان معاصر یافت. امکان ندارد نباشد! به نظر من این موضوع در خصوص نویسندگان ایرانی نیز مصداق دارد. اگر کسی ادعا کند که نویسنده امروزی رابطه‌اش را با ادبیات کلاسیک ایرانی قطع کرده باور نمی‌کنم. مگر چنین چیزی امکان دارد؟ چرا که با قوانین طبیعی در چالش است! هر نویسنده‌ای فرق نمی‌کند معروف باشد یا گمنام - اگر در محیط آزمایشگاهی بزرگ نشده باشد!- تاثیر ادبیات کلاسیک کشورش را در آثارش می‌توان مشاهده کرد. البته بهتر است اظهارنظر در این خصوص را به صاحب‌نظران این حوزه واگذار کنیم.

درباره غنای ادبیات کلاسیک ایرانی و جهانی بودن آن تردیدی نداریم. این‌ را نیز می‌دانیم که ادبیات معاصر ایران سهم چندانی از آن گذشته پربارش ندارد. تا جایی که می‌دانم از منظر ادبیات‌دوستان ترک، ادبیات معاصر ایران عبارتست از نام‌هایی مثل صادق هدایت، صمد بهرنگی، فروغ فرخزاد و احمد شاملو! در مقایسه با ادبیات معاصر ایران، ادبیات معاصر ترک ادبیاتی است که شهرت و آوازه خود را به گوش جهانیان رسانده است. این شهرت و اعتبار با کسب جایزه نوبل توسط اورهان پاموک پربارتر شده است. به نظر شما اسباب و لوازم جهانی شدن یک ادبیات چیست؟ چگونه ادبیات یک کشوری می‌تواند از عهده این مهم برآید؟

به نظر من، ادبیات ترکیه هم آنچنان که باید هنوز آوازه خود را به گوش جهانیان نرسانده است. تا همین چند سال پیش ادبیات معاصر ترک محدود به نویسندگانی نظیر رشاد نوری گونتکین، یاشار کمال، اورهان کمال و عزیز نسین بود. در سایه اورهان پاموک بود که نگاه دنیا کمی به ادبیات ترکیه عوض شد. این پیوستار اخیراً توسعه بیشتری یافته است. به نظر من جهانی شدن از دل بومی شدن می‌گذرد. بدون رجعت به خویش و با تقلید از غرب نمی‌توان به جایی رسید. غربی‌ها داستان‌ها و رمان‌های خودشان را می‌نویسند. اگر یک نویسنده ایرانی یا ترک بخواهد راه آنها را ادامه دهد، چگونه می‌تواند خودی نشان دهد؟ فرض کنیم شما یک کارگردان هالیوودی هستید وقتی براد پیت دم دستتان باشد حاضرید از گراور آن استفاده کنید؟ من اگر کتاب یک نویسنده ایرانی را به‌دست بگیرم انتظار دارم از آن کتاب، بوی ایرانی احساس کنم.

چند سالی است که در نشریه معتبر ادبیات داستانی دنیا (dünyanın öyküsü) در ترکیه بخشی تحت عنوان ادبیات معاصر ایران راه‌اندازی شده که با همکاری هم به ترجمه و معرفی داستان‌های نویسندگان معاصر ایران می‌پردازیم. از این مسیر با ادبیات داستانی معاصر ایران آشنا شده‌اید. ادبیات داستانی معاصر ایرانی را چگونه دیدید؟

من برای اینکه از داستان یا رمانی خوشم بیاید پیمانه و معیارهای خودم را دارم. معیار من از انتخاب داستان «کاش آن را من می‌نوشتم» است. من بر این اساس از داستانی خوشم می‌آید یا از کنار آن می‌گذرم. من از بین بیش از بیست داستانی که با هم در این دوماهنامه ترجمه کرده‌ایم با داستانی که از این معیار پیروی کند برخورد نکرده‌ام. شاید هم من خیلی سخت‌گیرم. دلیلش را نمی‌دانم اما این داستان‌ها این احساس را در من برمی‌انگیزد که انگار صحنه تئاتری می‌بینم که از پیش، دکوراتورها صحنه‌های آن را تعیین کرده‌اند. خیلی از آنها، رنگ و بوی روح و مزه ایرانی نداشتند. من عاشق این رنگ و بوی خاص هستم. وقتی بحث هویت در عرصه ادبیات مطرح می‌شود نخستین چیزی که به آن دقت می‌کنم این است که آیا روح و مزه آن کشور را دارد یا نه؟ آیا شمیم خاصی را با خود دارد یا نه؟ از بین این نویسندگان فکر می‌کنم داستان شاید من هم خالی دارم همین لیلی خانم جان را از مریم عباسیان القاکننده این حس و حال بود و یکی هم موضوع داستان تکه نخ سفید در ایران سیاه و سفید نوشته بهناز علیپور گسکری که در آن زنی در یک لحظه نامنتظر با لباس داخل خانه خود جلوی پاگرد آپارتمان ایستاده است که ناگهان در آپارتمان بسته می‌شود و او جلوی در آپارتمان می‌ماند.

می‌دانیم که اقتصاد نشر کتاب در سراسر دنیا با شرایط بدی دست و پنجه نرم می‌کند. البته پس لرزه‌های بحران چاپ و نشر در ایران نیز قابل مشاهده است. تعداد تیراژ کتاب‌ها به هزار یا پانصد نسخه تنزل پیدا کرده است. آیا این مشکل در بخش چاپ و نشر ترکیه نیز قابل مشاهده است؟

همیشه صحبت از بحران است و تا جایی که اطلاع دارم این مشکل در فرانسه نیز قابل مشاهده است. به نظر من ناشران ترک با چنین مشکلی دست و پنجه نرم نمی‌کنند. هر روز ناشران تازه‌ای وارد گود می‌شوند. نارضایتی ناشران از وضعیت چاپ و نشر موضوع تازه‌یی نیست. از وقتی که من با آنها هم‌کاری می‌کنم همواره این مشکل وجود داشته. شاید بشود گفت برخی ناشران برای اینکه قدرت چانه‌زنی نویسنده را تقلیل دهند، به ابراز این نارضایتی‌ها متوسل می‌شوند. امروزه حتی ناشران ضعیف نیز کتاب‌های زیادی چاپ می‌کنند. درست است که تعداد تیراژ کتاب‌ها پایین رفته است اما این موضوع ربطی به بحران اقتصادی در ترکیه ندارد. به‌خصوص اینکه این مشکل ریشه‌دار است. ده‌ها سال است که این مشکل وجود دارد. مثل فیلم‌های پلیسی قاتل همیشه سر صحنه حاضر است؛ کانال‌های تلویزیونی، اینترنت، بازی‌های کامپیوتری، تبلت و آیفون و... به نظر شما کسانی که از این ابزار استفاده می‌کنند فرصت مطالعه کتاب را خواهند یافت؟ بد نیست مثالی از خودم بزنم. نخستین مجموعه داستانم به نام صخره قتلگاه گرگ‌ها در زمانی که یک معلم بی‌ادعا و کم‌توقع بودم با تیراژ شش هزار جلد چاپ شده بود. امروز با داشتن بیش از ده‌ها کتاب و به‌رغم اینکه کتاب‌های کودکانم هزاران حتی بعضی از کتاب‌های مصورم صدهاهزار تیراژ دارد اما کتاب‌های بزرگسالانم متاسفانه به هزار یا حداکثر دو هزار در هر چاپ می‌رسد. بقیه نویسنده‌ها هم، شرایط مرا دارند. حتی بعضی‌ها به این تیراژ هم نمی‌رسند. اگر برنده جایزه نوبل نباشید و در رسانه‌های اجتماعی حضور نداشته باشید؛ چیزی عوض نمی‌شود. به‌خصوص اگر شاعر باشید. خیلی از شعرای مشهور ترک کتاب‌هایشان را با هزینه شخصی به چاپ می‌رسانند.

هدف هر نویسنده‌ای برقراری ارتباط با توده مخاطبش است. در کنار این هدف اما نویسنده نقش مهمی هم در ارتقای شعور اجتماع دارد. بدین‌ترتیب نویسنده می‌تواند در زندگی فکری جامعه ردپایی از خود به جای بگذارد. می‌تواند امید را به جامعه تزریق کند. برای نویسنده‌های جوان که به دنبال این آمالند چه توصیه‌هایی دارید؟

برای نویسنده‌های جوانی که تازه پا به وادی نویسندگی گذاشته‌اند تنها یک توصیه می‌توانم داشته باشم. همیشه به دنبال یادگیری باشند! یادگیری سن و طبقه اجتماعی خاصی نمی‌شناسد. هر انسان در هر دوره یا سن و سالی که دارد می‌تواند چیزی یاد بگیرد. اگر نویسنده‌یی آن روح تشنه درونش برای سیراب شدن را از دست بدهد و به خودش بگوید که همه‌چیز را می‌دانم یا این منم که نویسنده شده‌ا‌م؛ دیگر تمام شده است.

به نظر شما رابطه نویسنده‌های تازه‌کار با نویسندگان پیش‌کسوت چگونه باید باشد؟

حتماً انتظار داری بگویم باید روابط نزدیکی با نویسنده‌های پیش‌کسوت داشته باشند. اگر چنین حرفی بزنم واقعیت‌ها را به زبان نیاورده‌ام. نویسندگان معروف را در نمایشگاه‌های کتاب، مراسم رونمایی کتاب و البته بیشتر از چند ثانیه یا چند دقیقه نمی‌توان دید. شاید هم در کارگاه‌های نویسندگی و جایی شبیه آن. نباید فراموش کرد که نویسنده‌های پیش‌کسوت، امروز شاید به دلیل مشغله فراوان، فرصت آن را ندارند که با نویسنده‌های جوان وقت بگذرانند، این فقط به دلیل محدودیت وقت است. خود را تافته جدابافته نمی‌دانند. در مورد خودم باید بگویم از نخستین روزهایی که پا به وادی نویسندگی نهادم و مشاهداتم در بیست سی سال اخیر به من می‌گوید که نویسندگان پیش‌کسوت دوران من، خود را مثل زئوس پایین آمده از کوه ایدا یا نماینده روی زمین فرض می‌کردند. اگر نویسندگان جوان رغبتی به شنیدن نصایح نویسندگان پیش‌کسوت نداشته باشند خودشان شانس خود را بیازمایند. با این همه، نویسندگان پیش‌کسوت و معروف، حصارهای فتح‌ناپذیر نیستند. مثل همه انسانند. ممکن است یکی وقتش را در اختیار نویسنده‌های جوان بگذارد. نویسنده‌ای مثل من.

مشاهده صفحات روزنامه