الگوی مشترک سردرگمی
پیمان مولوی
این روزها یکبار دیگر موضوع اسقراض دولت از منابع سیستم بانکی کشور در راس اخبار و گزارشهای اقتصادی کشورمان قرار گرفته است؛ تصمیمی که احتمالا یکبار دیگر حجم انبوهی از پولهای پرقدرت را وارد اتمسفر اقتصادی کشور میکند و بر حجم مشکلات اقتصادی و معیشت میافزاید. بعد از اعلام این خبر اما اتفاقی در سطح رسانهای کشور رخ داد که به نظرم ضروری است در خصوص آن بحث و تبادل نظر صورت بگیرد. بسیاری از چهرههای اقتصادی سابق و اسبق اقتصادی کشور، نسبت به این تصمیم دولت معترض شدند و ناگهان از خانه برون تاختند و فریاد وااقتصادا سر دادند که اتخاذ یک چنین تصمیماتی باعث بروز مشکلات عدیده در جریان عادی اقتصادی و معیشتی کشور میشود.
برخی از این چهرهها که امروز در شمایل اپوزیسیون تصمیمات اقتصادی قرار گرفتهاند، همان افرادی هستند که طی سالها و دهههای گذشته خود در جایگاه مدیران ارشد اقتصادی کشور قرار داشتند و اتفاقا اقدام به اتخاذ تصمیماتی به مراتب دهشتناکتر میکردند. اساسا شرایطی که امروز اقتصاد کشور بدان دچار شده، برآمده از نوع خاصی از نظام تصمیمسازی است که شاید طی دههها و سالهای متمادی تداوم داشته است. برخی از مدیران سابق و اسبق اقتصادی کشور که این روزها در شمایل مخالف جدی عدم استقلال بانک مرکزی و توزیع پول پرقدرت بیانیه صادر میکنند و اعلامیههای رنگ به رنگ در شبکههای اجتماعی پخش میکنند در زمان زمامداریشان بر نهادهای اقتصادی کارنامه نه چندان درخشانی از خود به یادگار گذاشتهاند و منشأ بروز مشکلات بسیاری در اقتصاد بودهاند.
از همان روز و روزگاری که مولود ناخلفی به نام ارز 4200 تومانی در اقتصاد ایران متولد شد، اقتصاددانان و اساتید دانشگاهی هشدار دادند که یک چنین روندی در نهایت منجر به خلق نقدینگی بالا، رانت، انحصار، ویژهخواری و دامنه وسیعی از مشکلات فراوانی خواهد شد، اما مدیران وقت بانک مرکزی نه تنها به این تذکارها توجهی نکردند و تلاشی برای بهبود اوضاع صورت ندادند، بلکه منتقدان را عدهای لیبرال خطاب کردند که مشکلات مردم برای آنها مهم نیست. زمانی هم که حقیقت سر برآورد و مشخص شد که این ارز ترجیحی چه بلاهایی بر سر اقتصاد و زندگی معیشتی خانوارهای ایرانی آورده، شانههای خود را بالا انداختند و اشاره کردند که از آغاز با این نوع ارزها مخالفت داشتند، اما بنا به مصالحی مخالفتهای خود را رسانهای نکردند!طبیعی است با یک چنین کارنامهای امروز که این افراد و جریانات از توزیع پول پرقدرت و عدم استقلال بانک مرکزی و... سخن میگویند، مردم و کارشناسان در صداقت این افراد شک میکنند و این پرسش را مطرح میکنند که آیا بهتر نبود، در زمان مسوولیت یک چنین ضرورتهایی را ارج مینهادید و برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور گام برمیداشتید؟ متاسفانه فقدان الگوی توسعه در اقتصاد ایران باعث شده تا افراد و جریانات سیاسی، مقوله اقتصاد را با عینک سیاست و جناحبندیها مرسوم مینگرند. هر طیف سیاسی که در ایران روی کار میآید، ناگهان مجموعه برنامهریزیهای جدیدی را در پیش میگیرد که با اصول قبلی، فرسنگها فاصله دارد. در یک دگرگونی سازمانی، عظیم، مجموعه مدیران تغییر میکنند و ظاهرا برنامههای جدیدی به کار گرفته میشوند، اما آنچه باقی میماند و ثبات دارد، تصمیمسازیهای خلقالساعه، دستوری و ناگهانی است که اقتصاد ایران را وارد دالانهای تاریک ابهام و معضل میکند.
اساسا مهمترین ثباتی که در اقتصاد ایران به چشم میخورد، ثبات در تصمیمسازیهای غیر کارشناسی و دستوری است. دولتی میآید، نرخ ارز را سرکوب میکند، دستورات ناگهانی برای رشد بازار سرمایه صادر میکند و بخشنامههای دستوری متعدد ابلاغ میکند. بعد از مدتی این دولت، جای خود را به دولت دیگری میدهد که ظاهرا متفاوت است، اما این دولت هم از تثبیت قیمتها سخن میگوید، نظامات بازار آزاد را به کنار مینهد و با بخشنامههای دستوری تولیدکنندگان لبنیات را مجبور میکند که نرخ محصولات خود را 10درصد کاهش دهند.
بنابراین تنها الگوی مشترک در اقتصاد کشور، تصمیمات خلقالساعه و بخشنامههای دستوری و...برای پیچیدهتر ساختن کلاف اقتصاد کشور است. در یک چنین شرایطی، برخی افراد نیز هستند که هرچند کاراکتری از یک منتقد از خود ارایه میکنند اما با توجه به سوابقی که از خود ثبت کردهاند، نمیتوان روی اظهارات و انتقادات آنها حساب جدی باز کرد. میماند، گروه انگشتشماری از اساتید دلسوز و تحلیلگران صاحب نظر که همواره تلاش کردهاند، توجه افکار عمومی را متوجه دانش رسوب کرده کشور کنند. دانشی که برای انباشت آن، چهرههای برجستهای عمر و سرمایه خود را صرف کردهاند تا ایرانیان در هنگامه گرفتاریها، داشتههای مناسبی برای عبور از بحران داشته باشند.