تجارت فکری دو دوست اسکاتلندی
بررسی کتاب «کافر و استاد: دیوید هیوم، آدام اسمیت، و رفاقتی که تفکر مدرن را ساخت»
مولف| جیکب هایلبرون|
مترجم| محمد باسط|
نشنال اینترست|
در ماه اوت ۱۷۷۶، جمعیتی عظیم در مقابل آرامگاهی بزرگ که به سبک نئوکلاسیک ساخته شده بود گرد آمدند. آرامگاه به دست بزرگترین معمار اسکاتلند، رابرت آدام، طراحی شده بود و بالای کالتون هیل در ادینبرو قرار داشت. یکی از شاهدان به طعنه میگفت حاضران در مراسم انگار از دو حال خارج نبودند: «یا منتظر بودند که ارابه نعشکش در شعلههای آتش بسوزد، یا که گرد آن را هالهیی از نور بگیرد». برای جلوگیری از هتک حرمت مقبره، تا چندین روز بعد از مراسم کفن و دفن، نگهبانانی دورادور آرامگاه گماشته شده بودند. چند سال بعد از آن، آدام اسمیت به دوستی گفت که این مقبره زیادی تجملی است؛ «این بنای یادبود را نمیپسندم. تکبرآلودترین چهرهیی که از دوستم هیوم دیدهام همین مقبره اوست.»
اما سرزنش دیگری در کار نبود و درواقع بعد از مرگ هیوم هیچکس به اندازه آدام اسمیت از آبروی او دفاع نکرد. اسمیت همیشه از هیوم محتاطتر بود. درحالی که هیوم را «کافر بزرگ» میدانستند و او را برای تربیت جوانان فرد نامطلوبی میپنداشتند، اسمیت یک استاد محترم فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسکو بود و در بحث از تردیدهای دینیاش احتیاط میکرد. اما، بعد از مرگ هیوم، اسمیت احتیاط همیشگی را کنار گذاشت و تکملهیی بهشدت مجادلهانگیز برای کتاب زندگینامه هیوم، به نام زندگی خودم، تالیف کرد. نام این تکمله نامهیی به استروئن بود. اسمیت در این تکمله ماههای پایانی زندگی هیوم را توصیف کرده بود، با تاکید بر خوشرویی و آرامش او در مواجهه با بیماری و مرگ قریبالوقوعش. او مینویسد:
با اینکه آقای هیوم همیشه با خوشرویی تمام از پایان قریبالوقوع زندگی خویش سخن میگفت، هرگز اینطور به نظر نمیآمد که دارد بلندنظریاش را به رخ آدم میکشد. هیچوقت خودش از این موضوع حرف نمیزد، مگر اینکه گفتوگو خودبهخود به اینجا میکشید و هیچوقت بیش از حدِ نیاز چنین گفتوگویی را ادامه نمیداد.
بازول، کسی که هیوم را در بستر مرگ دید و روایت مشهوری از آن نوشت، از خونسردی هیوم در پذیرش مرگش اظهار حیرت میکند. اما دکتر جانسون، که او نیز بعد از بازول شرح گفتوگویش با هیوم را مینویسد، اینگونه نبود. جانسون همیشه از مرگ وحشت داشت و از بیدینی هیوم احساس انزجار میکرد، و گفته است که هیوم «از اینکه خونسرد به نظر میآمد احساس غرور میکرد». اما آدام اسمیت مثل هیچکدام از اینها نبود. هدف او مقابله با این عقیده بود که هیوم صرفا یک آدم بیاخلاق بوده است. او در جمعبندی نامهاش هیوم را با بزرگترینِ فیلسوفان، یعنی سقراط، یکی میکند و درباره او سخنی میگوید که یادآور آخرین جمله افلاطون درباره سقراط در محاوره فایدون است: «در کل، از نظر من او همیشه، چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگش، شاید تا آنجا که سرشت ناقص انسانی اجازه میدهد، نزدیکترین فرد به ایده یک انسان کاملِ حکیم و فاضل بود.»
دنیس سی. راسموسن، در کتاب کافر و استاد، رابطه نزدیک و دوستانه دیوید هیوم و آدام اسمیت را بررسی میکند. آنها همیشه از هم حمایت میکردند، عضو باشگاه انجمن برگزیده در ادینبرو بودند و درباره موضوعات متنوعی با هم مکاتبه داشتند، از فلسفه اخلاق گرفته تا تاریخ و اقتصاد. بهعلاوه، هر دو مدتی را در فرانسه زندگی کرده بودند، جایی که در آن جزو مشاهیر به حساب میآمدند و هیوم نیز در آنجا مدت کوتاهی را با ژان ژاک روسو دوست شده بود. راسموسن، که استاد علوم سیاسی در دانشگاه تافتس است، با مهارت تمام نهتنها رابطه شخصی هیوم و اسمیت بلکه نقش حیاتی آنان در شکلگیری روشنگری اسکاتلندی را نیز بررسی میکند. ماحصل کار او مطالعهیی ارزنده درباره ظهور سنت لیبرال است. در ظاهر امر، اصلاً به نظر نمیرسید که اسکاتلند بتواند چنین متفکران بزرگی را در خود پرورش دهد. خود هیوم میگفت که اسکاتلند «احتمالاً نامطبوعترین کشور در میان همه کشورهای اروپایی است، فقیرترین، پرآشوبترین، و نابسامانترین». اما دوران زندگی هیوم و اسمیت مصادف شد با عصر جدیدی از رفاه اقتصادی و افتخارات فرهنگی. ادوارد گیبون در سال ۱۷۷۶ -همان سالی که نخستین جلد از «تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری رومِ» او منتشر شد، و همچنین «ثروت ملل» آدام اسمیت، و عقل سلیم تامس پین بیرون آمد- متذکر شد که «همیشه با احترامی صادقانه چشم به پاره شمالی جزیرهمان داشتهام، جایی که به نظر میرسد ذوق و فلسفه از دود و شتابِ بیحاصل این پایتخت به آنجا خواهد رفت». برخی از چهرههای برجسته اسکاتلند در آن دوره از این قرار بودند: آدام فرگوسن، ویلیام رابرتسون، و دوگالد استوارت. اکثر آنها در استخدام دانشگاه، دادگاه، کلیسا، یا پزشک بودند. آنطور که راسموسن میگوید، داشتن همین مشاغل دولتی توضیح میدهد که چرا «نگرشهای آنان عموماً، همچون فیلوزوفهای پاریسی، ضد رژیم نبوده است، و لذا رادیکالبودن برخی اندیشههای اسمیت و بهویژه هیوم در اسکاتلند بیشتر به چشم میآمده است.»
هیوم، که زاده سال ۱۷۱۱ بود، در دهسالگی وارد دانشگاه ادینبرو شد و در آنجا لاتین، یونانی، منطق، متافیزیک، و علوم طبیعی خواند. درسهای او با تعلیمات مذهبی همراه بود و هیوم نیز به آنها علاقهیی نداشت. در سال ۱۷۳۵ به دوستی گفته بود که «هر چیزی که میشود از استادها یاد گرفت در کتابها هم هست». بعد از فارغالتحصیلی، هشت سال را صرف مطالعه شخصی کرد، و بعد سه سال را در فرانسه گذراند، و در آنجا نخستین جلد رسالهیی در باب طبیعت انسان را نوشت. آثار اولیه او، گرچه درخشان بودند، جذابیتی نداشتند. بنابراین هیوم تصمیم گرفت روی رسالههای سادهتر و قابلفهمتر تمرکز کند و خودش را «سفیر سرزمینهای دانش در سرزمینهای گفتوگو» تصور کرد. رسائل درخشان هیوم، بهویژه حمله او به مسئله معجزه، به سرعت هم مایه تحسین او شد و هم مایه بدنامیاش. راسموسن مینویسد:
هیوم، که شکاکی تمامعیار بود، هرگز نمیگفت معجزه ناممکن است، چرا که اصرار بر ناممکنبودن معجزات همانقدر جزماندیشانه است که اصرار بر واقعیتداشتن آنها. او «فقط» میگفت باورکردن گزارشی که دال بر رخدادن یک معجزه باشد کار نامعقولی است.
هیوم خودش هم میدانست که چه کار میکند. سالها بعد، به دوستی اعتراف کرد که «تهرنگی از خداباوری عقلی [دئیسم]» بهراحتی میتواند فروش یک کتاب را بالا ببرد، زیرا «هیاهویی که به پا میکند معمولاً مایه برانگیختن کنجکاوی و افزایش تقاضا میشود». نتیجه میگرفت که پس باید آدم حقهبازی باشد.»
هیوم از مجادلهکردن لذت میبرد، اما اسمیت انسان محتاطتری بود. او در سال ۱۷۲۳ در شهر بندری کرکادیزاده شد و در چهاردهسالگی وارد دانشگاه گلاسکو شد و در آنجا به قول خودش در کنار «دکتر هاچسونِ فراموشنشدنی» تحصیل کرد. او شش سال را هم در دانشکده بلییل گذراند. مانند گیبون، اسمیت نیز آکسفورد را مرداب اندیشه میدانست: «اگر کسی با مطالعه بیش از حد در آکسفورد سلامت خودش را به خطر بیندازد، تقصیر خودش است. تنها کار ما اینجا این است که روزی دو بار مناجات کنیم و هفتهیی دو بار هم سخنرانی کنیم». بسیاری از اساتید وقتی سرزده وارد اتاق اسمیت میشدند، او را غرق در مطالعه رساله هیوم میدیدند و توبیخش میکردند. اسمیت در آکسفورد کتابی با این عنوان نوشت: اصولی که هدایتگر تحقیقات فلسفی هستند. او نیز همانند هیوم مجذوب ماهیت انسان و نحوه عمل ذهن انسان بود. هم اسمیت و هم هیوم منشأ دین را خود انسان میدانستند و آن را نه به عقل بلکه به نادانی و خرافات سادهلوحانه نسبت میدادند. به گفته راسموسن، «نخستین اثر اسمیت و نیز نخستین اثر هیوم، هر دو، گویای ارزیابی عمیقاً شکاکانه این دو نفر از قدرت و دامنه عقل انسانی بود، و هر دو اثر بهنوعی تمهیدی بر آثار سازندهتر بعدی ایشان بود.»
اسمیت در سال ۱۷۵۹ کتاب نظریه احساسات اخلاقی را منتشر کرد، که اغلب در مقابل ثروت ملل او نادیده گرفته میشود. اما راسموسن بهدرستی بر اهمیتِ این اثر انگشت تاکید میگذارد. برخلاف تصور رایج از اسمیت، که او را نخستین شخصیت فکری سرمایهداری مدرن میپندارند، او بسیار دلبسته اخلاق بود. راسموسن مینویسد: «از نظر اسمیت و نیز از نظر هیوم، چنین نیست که احساسات اخلاقی بر لوح فطرت ما حک شده باشند، بلکه در طول زمان کسب میشوند و پرورش مییابند». راسموسن همچنین میگوید، در موارد مهمی، دیدگاههای اسمیت از دیدگاههای هیوم فاصله میگیرد و درواقع پیچیدهتر است. برای مثال، اسمیت بیان میکند که در قضاوت اخلاقی درست، آنطور که هیوم میگوید، نهتنها باید به نتایج عمل فکر کرد، بلکه باید به موقعیتی که آن عمل در آن رخ میدهد نیز اندیشید. بهعلاوه، دیدگاه اسمیت درباره دین به اندازه هیوم تیرهوتار نیست. او طرفدار این موضع متعارفتر بود که دین، بهسبب تاکیدی که بر کیفر یا پاداش در جهان آخرت دارد، تقویتکننده اخلاق سنتی است و نه تخریبکننده آن. بااینحال، راسموسن مخالف این دیدگاه است که اسمیت در دل عقاید دینی داشته است. او متذکر میشود که گفتههای تاییدگرانهتر اسمیت درباره دین همراه با قیدوشرط است. هیوم شیفته نظریه احساسات اخلاقی اسمیت شده بود و برای او خصوصی تبریک فرستاد و همچنین مقالهیی در بررسی کتاب او منتشر کرد، البته بدون نام، که در آن از او بهسبب نظریهپرداختن «با جسارتی که طبیعتا بههمراه نبوغ میآید» تمجید میکند.
هم هیوم و هم اسمیت بهترین مخاطبان خود را در فرانسه یافتند؛ آنچه در لندن کفریات به حساب میآمد در پاریس کاملاً عادی و متعارف قلمداد میشد. حتی فیلسوفهای پاریسی فکر میکردند که هیوم بهقدر کافی رادیکال نیست. هیوم نخستینبار در سال ۱۷۶۳ و در قالب منشی خصوصی لرد هرتفورد، سفیر تازهگماشتهشده انگلستان در فرانسه، به شهر روشنایی [پاریس] سفر کرد. در آنجا با هیوم مثل قهرمانی پیروز برخورد میشد. راسموسن میگوید: «خاندان سلطنتی، اشراف، مسوولان حکومتی، سالندارها، اهل ادب، و هر کسی که برای خودش کسی بود برای ملاقات با هیوم میآمد تا او را تحسین کند، و حتی بیشتر از این، تا با او دیده شود». هیوم نیز از این وضع استقبال میکرد. در نامهیی به یک دوست، مینویسد: چیزی جز غذاهای بهشتی نمیخوردم، چیزی جز نوشیدنیهای بهشتی نمینوشیدم، چیزی جز بوی عود استشمام نمیکردم، و بر چیزی مگر گلها پای نمیگذاشتم. هر مردی که میدیدم، و بیشتر از آن هر زنی که میدیدم، اگر نطقی غرا در مدح من نمیکرد، گمان میکرد که مهمترین وظیفه خویش را واگذاشته است. مهمترین آشنایی هیوم در پاریس آشنایی او با ژان ژاک روسو در دسامبر ۱۷۶۵ بود. بارون دولباک پیشتر به هیوم هشدار داده بود که «شما مار در آستین خود پرورش میدهید». هیوم در اشتباهی فاحش این هشدار را فراموش کرد و از روسو دعوت کرد که همراه او به بریتانیای کبیر سفر کند. روسو، که بنا به اصطلاحات امروزی دونالد ترامپ میشود او را دیوانه دانست، خیلی زود علیه هیوم شد و او را متهم کرد که سردمدار دسیسهیی بینالمللی شده تا نام و آوازه او را خراب کند. روسو، در نامهیی سیوهشتصفحهای، در کنار بسیاری چیزهای دیگر، گفت کارهای خیری که هیوم برای او کرده صرفاً نیرنگی بوده برای دردستگرفتن کنترل او. اسمیت به هیوم هشدار داد که پاسخ این نامه را ندهد: «باور کنید نوشتنِ چیزی علیه او دقیقاً همان چیزی است که میخواهد». هیوم این توصیه عاقلانه را نادیده گرفت و جزوهیی نوشت تا از خود رفع اتهام کند. بعد از اینکه روسو از انگلستان بهسمت بندر کاله رفت، اسمیت پرسید: «چه بر سر روسو آمد؟ از کشور خارج شد، چون دیگر نمیتوانست در بریتانیای کبیر خودش را بهقدر کافی آزار دهد؟» در این زمان، هیوم به این نتیجه رسیده بود که دیگر سالهای کتابنویسی او به سر آمده است، «چون بیشازحد پیر، چاق، تنبل، و بیشازحد ثروتمند شدهام». در سال ۱۷۷۶ این اسمیت بود که با انتشار ثروت ملل مورد استقبالی گسترده قرار گرفت. راسموسن بر نقش فکری هیوم در اندیشه اسمیت درباره اقتصاد سیاسی تاکید میکند. او متذکر میشود که مدعای اسمیت در این باب که بازرگانی به افزایش امنیت و آزادی فردی کمک میکند و احتمال منازعه را کاهش میدهد، و نیز دفاع او از مزایای تجارت آزاد پیشتر توسط هیوم بیان شده بود. هیوم تصور میکرد این ایده که تجارتْ یک بازی برابر برای دو طرف است حرف مفت است. راسموسن بهدرستی ذکر میکند که هیوم در رساله حسادت در تجارت میگوید آرزوی ثروت و سعادتی را دارد که در آلمان، اسپانیا و «حتی در خود فرانسه» وجود دارد. بهعلاوه، هم هیوم و هم اسمیت از مخالفان ماجراجوییهای استعمارگرانه بودند، بطوری که هیوم میگفت: «رفتن از پی فتوحات گسترده یعنی نابودی همه دولتهای آزاد»، و اسمیت ثروت ملل را با محکومکردن حماقتهای مالی امپریالیسم به پایان میبرد. درعینحال، اسمیت مشخصاً نسبت به ضعفهای جامعه بازرگانی از هیوم آگاهتر بود. او «آزمندی میانمایه» تاجران و میل ایشان به تبانی برای رسیدن به منافع شخصی را محکوم میکند. آنطور که راسموسن میگوید: حتی با اینکه اسمیت درباره منافع جامعه بازرگانی -یعنی آزادی، امنیت، رفاه، و... - با هیوم موافق بود و هزینههای چنین جامعهیی را بسیار کمتر از منافعش میدید، ولی شدیداً مایل بود که وجود این هزینهها را متذکر شود و راههایی برای اصلاح آنها پیدا کند.
برخلاف هیوم، مرگ اسمیت در ۱۷۹۰ توجه چندانی را به خود جلب نکرد. آگهیهای ترحیمی که منتشر شدند معمولاً به قصد بیآبروکردن اسمیت بودند: برای نمونه، تایمز برای اینکه «اسمیت چنان مدیحه پرطمطراقی برای پایان خویشتندارانه زندگی دیوید هیوم منتشر کرده بود» به او حمله کرد. سنگ قبر او، همچون خودش که شخصیتی افتاده داشت، بسیار ساده بود و در گوشه قبرستان «کنونگیت» قرار گرفت.
اما شاید بتوان گفت تاثیر او بر اندیشه لیبرال مدرن تعیینکنندهتر از اندیشه دوست دیرینش بوده است. در زمانهیی که باری دیگر ارزشهای روشنگری از درون خود غرب مورد تاختوتاز قرار گرفتهاند، آثار این دو اندیشمند اهمیتی دوباره یافته است.